بزارید بایه خاطره شروع کنم.
تازه رفته بودم کلاس دهم. رشته ریاضی انتخاب کرده بودم و محیط برام جدید بود. درسام هم سخت تر شده بود مخصوصا دوتا درس هندسه و فیزیک .با فرایند یادگیری آشنا نبودم و هیچی دربارش نمیدونستم که چجوریه. فکر میکردم کلا استعدادی تو ریاضی ندارم و شاید اصلا من رشته رو اشتباه انتخاب کرده بودم شاید باید می رفتم یه رشته دیگه مثلا انسانی چون استعداد بهتری تو حفظیات داشتم (اوج مشاوره دادن فامیل برای انتخاب رشته همین بود). انگار چیزی که اون زمان خیلی بزرگ نشونش میدادن یعنی انتخاب رشته رو کلا اشتباه انجام داده بودم. ولی خب من به برنامه نویسی علاقه داشتم پس باید میومدم ریاضی. پس علاقم چی؟ یعنی باید برم سمت استعدادم؟ من رسیده بودم به تناقض علاقه و استعداد. اونم چه زمانی؟ تو جدید ترین محیط ممکن از هر نظر.
با خودم فکر می کردم و به خودم گفتم علاقه مهم نیست شاید. من اصلا استعداد یادگیری هندسه رو ندارم و حرفای این چنینی. باید برم سمت استعداد و...
تو همین حین تو یه وبینار از استاد لقمان آوند، با کتاب "طرز فکر" آشنا شدم. کتاب رو تا حدودی خوندم و تازه فهمیدم میشه یه کارایی کرد. اونجا اهمیت طرز فکر رو فهمیدم.
ما دو نوع طرز فکر داریم ثابت(ایستا) و پویا( داینامیک) که هرکدوم ویژگی های خاصی دارن.
ایستا: میگه تو نمیتونی چیزی که بهش علاقه داری رو یادبگیری باید بری سمت چیزی که در اون استعداد داری. مثال: نمیتونید دوچرخه سواری یاد بگیری یا آشپزی یا نقاشی یا زبان چون استعداد نداری و همینه که هست و شرایط رو نمیشه تغییر داد.
در واقع با داشتن چنین طرز فکری شما اصلا سمت چیزایی که دلت میخواد نمیری اگه بری هم بعد چند تا شکست ساده از خودت ناامید میشی.
پویا: هر چیزی که بهش علاقه داری رو میتونی یاد بگیری و اینکه تو استعداد نداری صرفا فرایند پیشرفت رو برات کمی کند میکنه اما تلاش و استمرار اینجا به استعداد میچربه و تو میتونی مهارت یا درسی که میخوای رو یاد بگیری. مثال: میتونی با تلاش و تمرین و تکرار دوچرخه سواری یاد آشپزی رو یادبگیری.

شما میتونید به درس شیمی علاقه داشته باشید اما توش استعداد نداشته باشی. شما میتونی با تلاش و تمرین شیمی رو یادبگیری. میتونی در اون به مراتب بالایی برسی. مشکلی نیس. نبود استعدادت رو میتونی با پشتکارت پوشش بدی. اما باید علاقه زیادی داشته باشی و دست ازش نکشی.
علاقه و استعداد میتونن در یک جهت باشن و این حالت خیلی خوبیه یا میتونن بی ربط به همدیگه باشن مثلا همین شیمی رو هم دوست داشته باشی هم توش استعداد داشته باشی و راحت تر و سریع تر بفهمیش پس دیگه عالیه. ولی لزوما این حالت رخ نمیده و نباید خودمون درگیر حالت مطلوب کنیم.حالا داشتن طرز فکر پویا چه اهمیتی داره؟
اگه طرز فکر درستی از یادگیری نداشته باشی در واقع اصلا چیزی رو یاد نمیگیری. باید قبول داشته باشی هر چیزی نیاز به تمرین داره و ما نمیتوانیم با یکبار دیدن آموزش اون موضوع یا مبحث رو یاد بگیریم. و طرز فکر مهم میشه چون هرچی بیشتر به چنین مفهومی در طرز فکر پویا پی ببریم و عمیق شیم و خودمون رو باهاش تطبیق بدیم میتونیم راحت تر با موضوعاتی کنار بیایم که بار اول اونارو میبینیم. شما وقتی تاحالا انتگرال نگرفتی نباید توقع داشته باشی که سخت ترین سوالات انتگرال ها رو بتونی حل کنی. این موضوع برای هر کاری صدق میکنه. اگه شما مشکلی تو اعتماد به نفس داری میتونی با تمرین و تکرار اون رو بهبود بدی. اگه تو جمع نمیتونی صحبت کنی؟ میتونی یکم آموزش ببینی و اونقد انجامشون بدی که بتونی این توانایی رو در خودت بدست بیاری و دیگه با نداشتنش به خودت و اطرافیانت رنج اضافی ندی.
و این موضوع وقتی جالب میشه که میفهمید اگه به خودتون توی یادگیری زمان بدید و سیم کشی های مغزتون رو عوضی کنید میتونید خیلی چیز هایی فکر میکردید نمیشه یاد گرفت رو فرا بگیرید.
طرزفکر یه موتوره برای حرکت ما به سمت چیزی. قرار نیست ما چیزی رو جذب کنیم قراره ما یه درک کلی داشته باشیم از فرایند تا بتونیم تو اون زمین عمیق بشیم و جلو بریم.

درباره بازخورد گرفتن توی این فرایند توی پست های بعدی صحبت میکنم.
اگه خوشتون اومد لطفا لایک کنید.
نظراتتون رو میخونم.