رضا دهقان
رضا دهقان
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

کیس استادی: قوس روایی در فیلم Pulp Fiction

در مقاله قبلی در مورد قوس روایی و انواع آن صحبت کردم. در این پست برای آشنایی بیشتر با قوس روایی، یکی از بهترین فیلم‌های ساخته شده توسط تارانتینو، یعنی Pulp Fiction رو بررسی می‌کنم. این فیلم سه خط داستانی مجزا دارد که با هم یک داستان کلی را روایت می‌کنند. بنابراین ما المان‌های قوس روایی را برای هر داستان بررسی می‌کنیم. قبل از ادامه پست، اگر فیلم را دیده باشید یا خلاصه آن را بدانید بهتر است.

داستان وینسنت وگا و جولز وینفیلد

شروع داستان این دو نفر از یک خودروی در حال حرکت و مکالمه بین آن‌ها آغاز می‌شود. در این مکالمه و با دیدن نحوه حرف زدن و لباس پوشیدن آن‌ها، ما یک تصور کلی در مورد این دو شخصیت پیدا می‌کنیم. با ادامه داستان ما متوجه می‌شویم که این دو نفر آدمکش‌های استخدامی و در راه یک ماموریت هستند. آن‌ها به آپارتمان هدف می‌رسند، در می‌زنند و وارد آپارتمان می‌شوند. واکنش افراد داخل آپارتمان به ما می‌گوید این افراد کسانی نیستند که بخواهید دم در خانه خودتان ببینید. وینسنت به داخل آشپزخانه می‌رود و کیف را پیدا می‌کند. از شروع داستان تا لحظه پیدا شدن کیف، قسمت شرح داستان است. ما با کلیت داستان و شخصیت‌های اصلی آشنا می‌شویم. پیدا شدن کیف حادثه تحریک‌کننده است، جایی که داستان اوج می‌گیرد.

از این نقطه به بعد عمل در حال صعود اتفاق می‌افتد. تنش بین وینسنت و جولز و افراد داخل آپارتمان به مرور بیشتر شده و به قتل برت (دزد کیف) و دوستانش، به غیز از ماروین، منجر می‌شود. درگیری بین این دو گروه تا پایان تیراندازی نقطه اوج داستان ماست. از اینجا به بعد عمل در حال سقوط شروع می‌شود. وینسنت و جولز ماروین را به داخل خودرو می‌برند و وینسنت تصادفی ماروین را می‌کشد. این دو نفر به خانه دوست جولز می‌روند تا خودرو و لباس‌های خودشان را تمیز کنند. آقای وولف به کمک آن‌ها می‌آید، و بعد از تمیزکاری، وینسنت و جولز به یک رستوران بین راهی برای صرف صبحانه می‌روند. صحنه رستوران همان صحنه‌ای است که در آغاز فیلم می‌بینیم، و در خط داستانی این دو نفر نقش نتیجه‌گیری را دارد. پس از حل ماجرای سرقت، وینسنت و جولز به رستوران مارسلوس می‌روند تا کیف را تحویل بدهند.

داستان وینسنت وگا و میا

داستان وینسنت وگا و میا می‌شویم که وینسنت قرار است میا، همسر مارسلوس را به گردش ببرد. وینست عصبی و مضطرب است، و به همین دلیل کمی مواد مخدر می‌خرد که از همیشه قوی‌تر هستند. وینسنت و میا به رستوارن می‌روند، و بعد از کمی آشنایی با این دو نفر، میا به صورت ناگهانی داوطلب مسابقه رقص زوج‌ها می‌شود. از اول داستان تا لحظه قبول مسابقه رقص، نقش شرح داستان را برای ما دارد. قبول شرکت در مسابقه توسط میا حادثه ناگهانی داستان است. از این نقطه عمل در حال صعود شروع می‌شود. میا و وینسنت به خانه بر می‌گردند. میا بدون اطلاع وینسنت از مواد مخدر او استفاده و تشنج می کند. وینسنت میا را به خانه لنس می‌برد تا راهی پیدا کنند. شرایط پیچیده است، و وینسنت می‌داند اگر برای میا اتفاقی بیفتد کار او ساخته است.

نقطه اوج داستان در خانه لنس اتفاق می‌افتد. ما نمی‌دانیم میا زنده می‌ماند یا نه. وینسنت آدرنالین را به میا تزریق می‌کند، و میا به زندگی بر می‌گردد. عمل در حال سقوط ما از این نقطه شروع می‌شود. وینسنت میا را به خانه بر می‌گرداند، و میا با گفتن یک جوک مکالمه را پایان می‌دهد. مکالمه نهایی این دو نفر، نقش نتیجه‌گیری را دارد.

داستان بوچ کولیج و مارسلوس والاس

بوچ یک بوکسور است که از مارسلوس پول می‌گیرد تا یک مسابقه را ببازد. مارسلوس پول زیادی بر روی باختن او شرط بسته است. اما بوچ برنامه‌های دیگری دارد. او به طور ناشناس خبر تصمیمش به باخت را پخش می‌کند. با کم شدن احتمال بردش، مبلغ قابل دریافت در صورت برد بوچ افزایش زیادی پیدا می‌کند. بوچ از طریق یک واسطه بر روی برد خودش شرط می‌بندد، و مسابقه را می‌برد. بعد از مسابقه بوچ فرار می‌کند و پیش فابیان می‌رود. آن‌ها قرار است تا شب فرار کنند، اما فابیان ساعت مچی پدر بوچ را در خانه جا گذاشته است. این ساعت تنها یادگاری پدر بوچ است و برای او اهمیت معنوی دارد. از شروع داستان تا لحظه فراموش کردن ساعت شرح این خط داستانی است. فراموشی ساعت حادثه ناگهانی ماست و بعد از این عمل در حال صعود شروع می‌شود.

بوچ به خانه بر می‌گردد، ساعت را پیدا می‌کند، وینسنت را می‌کشد و با خودرو فرار می‌کند. سر چهارراه به مارسلوس بر می‌خورد، و پس از یک تعقیب و گریز، درگیری آن‌ها در یک مغازه تمام می‌شود. نقطه اوج داستان ما فرار بوچ از دست مارسلوس است. بعد از آن بوچ از دست صاحب مغازه فرار می‌کند، اما برای نجات مارسلوس بر می‌گردد، هر دو توافق می‌کنند بوچ از شهر خارج شود و دیگر برنگردد. این قسمت عمل در حال سقوط این داستان است. بوچ پیش فابیان بر می‌گردد و هر دو از شهر خارج می شوند. به این ترتیب نتیجه‌گیری داستان به پایان می‌رسد.

نتیجه‌گیری

داستان Pulp Fiction به صورت غیر خطی روایت می‌شود. شروع فیلم با شروع نتیجه‌گیری داستان وینسنت و جولز و هم زمان است و داستان‌ها به صورت قسمت‌های جداگانه تعریف می‌شوند. کوئنتین تارانتینو به شکستن سنت‌های سینمایی و ابداع سبک‌های جدید شهرت دارد. این فیلم نشان می‌دهد که چطور با یک تغییر ساده در خط زمانی داستان، می‌‌توان آن را هیجان‌انگیزتر کرد.

حالا با توجه به مطالبی که در مقاله قبلی گفتم، فکر می‌کنید هر کدام از این خط‌های داستانی از چه مدلی برای قوس روایی خود استفاده می‌کنند؟

لینک مقاله در وبسایت من:

http://tilin.ir/y7nqRrg

داستانداستان سرایینویسندگیاصول نویسندگیداستان نویسی
فارغ التحصیل علوم کامپیوتر، نویسنده محتوا، مسحور داستان سرایی، آشنا با سئو، علاقه‌مند به دیجیتال مارکتینگ، مشغول در فناپ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید