اولین رمان گوتیک رو هوراس والپول توی قرن ۱۸ مینویسه و بعدش نویسندههای دیگه به دنبال اون این مکتب رو ادامه میدن. نویسندههای این مکتب توی نوشتههاشون روی ویرانی، زوال، آشوب، مرگ، وحشت و برتری نامعقول بودن نسبت به عقلانیت تمرکز داشتند.
یعنی نمیاومدن نشون بدن که انسان موجود منطقیه و تصمیماتش رو بر اساس عقل و منطق میگیره و بیشتر روی جنبههای تاریک و احساسی انسانها تمرکز میکردند. مثلا بیاین توی یه داستان اینها رو توضیح بدم براتون. یکی از نویسندههای موفقی که توی همین ژانر نوشته ادگار آلن پوست.

آلن پو یک داستانی داره که یک قاتل داره بعد از تقریبا ربع قرن داستان کشتن مقتولش رو توضیح میده. یا مثلا رمان فرانکشتاین از مری شلی رو در نظر بگیرین. توی این رمان ما نشونهای از انسان منطقی، جهانی مبتنی بر عدل و عقل نمیبینیم.
پس توی ادبیات گوتیک نباید دنبال آموزههای اخلاقی یا پرترههای شیک و مجلسی از انسان باشیم. ادبیات گوتیک به خوانندههاش راهی رو نشون میده تا به درک جدیدی از انسان برسن، زوایای پنهان و تاریکش رو ببینن و در عین حال با مطالعهی زمینه و بافت تاریخی قرن ۱۸ و ۱۹ در مورد علل پیدایش این مکتب ادبی تامل کنن.
حالا اگه دوست داشتی از این مکتب بیشتر بدونی توی پست بعدی دقیقا قراره که در مورد نویسندهها و آثار مکتب گوتیک بیشتر بگم.
ممنونم بابت اینکه مطالعه کردین و وقت گذاشتین.