**بعد شعر تحلیلش رو هم نوشتم. :)
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیدهور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
«گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق»
«ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم»
سعدی این بیت را می گوید برای اینکه اوج اشتیاقش را به معشوق برساند. اینکه دلبری چنان به صنعت دلفریبی و دلربایی ماهر است که در حین وصال هم دلربایی می کند و دل را مشتاق تر. هر چند که این غزل را منسوب به عشق زمینی نمی دانند ولی برای من این بیت به شدت برای عشق زمینی آشنا و درخور است. چه زمان هایی شده که معشوق خود را دیده ایم و بیشتر دلمان او را خواسته. بیشتر تشنه ی لبان پر هوس و شیرین لبانش شده ایم. ولی در این غزل سعدی مدام اصرار دارد که عاشق باوفا و سینه چاکی است چرا که می گوید:
«بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان»
«مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم»
و از جهتی خود را غرق معشوق می بیند و می یابد. معشوق چه زمینی چه خدا، او را برتر و ارجح می داند و خود را در برابر او با در برابر عشق مسی بی ارزش می داند چرا که می گوید:
«گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد»
«اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم»
از جهاتی هم می گوید که او، معشوق، قصد و نیتی برای دلبری نداشته و من خودم اسیر او شدم. مثل ابوسعید ابوالخیر که در رباعی اش می گوید که «گویند تو چرا دل بدیشان دادی/ولله که من ندادم ایشان بردند»
اینجا هم معشوق از عاشق دل برده با حسن و جمال و شاید خلق و منش خود. از سر نیکویی و برتری خود که چون احتمالا در زمین کسی نیست که چنین نیکو و پسندیده خوی باشد چون انسان هایی خاص از جمله پیامبر اسلام و یا ائمه، پس احتمالا معشوق این شعر خداست. باری در زمین هم می توان انسانی را پیدا کرد که در نه در حد خدایی، بلکه در حد انسانی، زیباترین باشد و این را بتوان در وصف او سرود. هر چه که باشد سعدی گفته که« او را خود التفات نبودش به صید من/من خویشتن اسیر کمند نظر شدم»
حالا با این همه که معشوق زیباست و دلربا خبر از فراق و جدایی نیست و سعدی از این پریشانی خود راضی است مستند بر همان بیت زر شدن از اکسیر عشق که بسیار استعاره ی زیبایی است. بسیار دلنشین و شیوا. این شعر به نظر من عجز و کوچکی عاشق را در برابر معشوق و غرقه ی کاملش را به نمایش می گذارد و بسیار شیرین و گوشنواز است. هر چند در دنیای امروزی، ممکن است اینقدر ها هم همه چیز وفق مراد ما نباشد و معشوق هر چقدر هم که خوب این اشتیاق روزافزون عاشق کشنده باشد چرا که نوش دارویی نیست که حتی سهراب را بعد مرگ نجات دهد. چنان سرد و خشک شده ایم ما، یا شاید هم سرد و خشک است دنیای ما.
ممنون که همراه بودید. #نقد #تحلیل_شعر #سعدی
کانال تلگرام من:
Https://t.me//yaadbod✍
اینستاگرام من: ruyamag
نظر شما چیه؟