ویرگول
ورودثبت نام
ماهی جان
ماهی جان
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

داستان زر شدن سعدی

**بعد شعر تحلیلش رو هم نوشتم. :)

از در درآمدی و من از خود به در شدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم


ا
ا


«گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق»
«ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم»
سعدی این بیت را می گوید برای اینکه اوج اشتیاقش را به معشوق برساند. اینکه دلبری چنان به صنعت دلفریبی و دلربایی ماهر است که در حین وصال هم دلربایی می کند و دل را مشتاق تر. هر چند که این غزل را منسوب به عشق زمینی نمی دانند ولی برای من این بیت به شدت برای عشق زمینی آشنا و درخور است. چه زمان هایی شده که معشوق خود را دیده ایم و بیشتر دلمان او را خواسته. بیشتر تشنه ی لبان پر هوس و شیرین لبانش شده ایم. ولی در این غزل سعدی مدام اصرار دارد که عاشق باوفا و سینه چاکی است چرا که می گوید:
«بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان»

«مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم»
و از جهتی خود را غرق معشوق می بیند و می یابد. معشوق چه زمینی چه خدا، او را برتر و ارجح می داند و خود را در برابر او با در برابر عشق مسی بی ارزش می داند چرا که می گوید:
«گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد»

«اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم»
از جهاتی هم می گوید که او، معشوق، قصد و نیتی برای دلبری نداشته و من خودم اسیر او شدم. مثل ابوسعید ابوالخیر که در رباعی اش می گوید که «گویند تو چرا دل بدیشان دادی/ولله که من ندادم ایشان بردند»
اینجا هم معشوق از عاشق دل برده با حسن و جمال و شاید خلق و منش خود. از سر نیکویی و برتری خود که چون احتمالا در زمین کسی نیست که چنین نیکو و پسندیده خوی باشد چون انسان هایی خاص از جمله پیامبر اسلام و یا ائمه، پس احتمالا معشوق این شعر خداست. باری در زمین هم می توان انسانی را پیدا کرد که در نه در حد خدایی، بلکه در حد انسانی، زیباترین باشد و این را بتوان در وصف او سرود. هر چه که باشد سعدی گفته که« او را خود التفات نبودش به صید من/من خویشتن اسیر کمند نظر شدم»
حالا با این همه که معشوق زیباست و دلربا خبر از فراق و جدایی نیست و سعدی از این پریشانی خود راضی است مستند بر همان بیت زر شدن از اکسیر عشق که بسیار استعاره ی زیبایی است. بسیار دلنشین و شیوا. این شعر به نظر من عجز و کوچکی عاشق را در برابر معشوق و غرقه ی کاملش را به نمایش می گذارد و بسیار شیرین و گوشنواز است. هر چند در دنیای امروزی، ممکن است اینقدر ها هم همه چیز وفق مراد ما نباشد و معشوق هر چقدر هم که خوب این اشتیاق روزافزون عاشق کشنده باشد چرا که نوش دارویی نیست که حتی سهراب را بعد مرگ نجات دهد. چنان سرد و خشک شده ایم ما، یا شاید هم سرد و‌ خشک است دنیای ما.



ممنون که همراه بودید. #نقد #تحلیل_شعر #سعدی

کانال تلگرام من:
Https://t.me//yaadbod✍

اینستاگرام من: ruyamag

نظر شما چیه؟


سعدیشعرتحلیل شعرنقدشعر
یه نویسنده یه شاعر یه هنرمند یه آدم من خودم مائده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید