رضاعیدیان·۳ ماه پیشتعالی روحچطور میتوانست به کسی نشان دهد که روحش درمیان شعله های آتش میسوزد ... از نظر خودش انسان احساساتی نبود زیرا همه انسان ها احساسات دارند ولی حس…
رضاعیدیان·۲ سال پیشگاواز آدمیزاد بودن خسته ام دوس داشتم یه گاو باشم یه گاو که براش اخور بسته باشن و سه وقت جلوش یونجه و علف کاه ریخته باشن اینقدر زیاد باشه مام ک…
رضاعیدیان·۲ سال پیشکافه عشاقنیمه شبی تاریک، مهتاب کنج آسمون شهر نقش بسته بود و تو در میان غم ها از پشت پنجره اتاقت نظاره گر ستاره ها بودی و دود سیگاری که از ته گلویت ت…
رضاعیدیاندرشبنامههایِ زنانه·۲ سال پیشمرگ تعهد یک رویاعشق از سروپایش میبارید معمولا ۳روز در هفته را سه شیفت کار میکرد هرجور میشد با سختی ها و دردها کنار میومد پشت تلفن صداشو ک میشنید قلبش به شد…
رضاعیدیان·۲ سال پیشدشت کهنه خاطراتبعد از سال ها چشمانم در نگاهش فرورفت گویا پوسته مغزم شکافته شده بود و در میان شیار های مویرگ های خونی دشتی از کهنه خاطرات خاک خورده ایی دی…
رضاعیدیاندرهمیشه بنویس·۲ سال پیشصفحه زندگیایستاده ایم درمیان مهره های سوخته ارزوهایی که یکی یکی از صفحه زندگیمان محو میشوند.اینقدر دویدیم در صفحه شطرنج زندگی، که از نفس افتادیم؛ دی…
رضاعیدیان·۲ سال پیشهیچ و پوچزمان بی رحم تر از همیشه عقربه های خود را روی اعداد گره میزد و شب را به طلوع خورشید و روز به تاریکی شب پیوند میداد همه در اسارت به زنجیر کشی…
رضاعیدیان·۲ سال پیششلیک لب هاهوا خفه و تاریک بود باران ریز میبارید عطر مست بوی خاک نم کشیده کوچه ها را فراگرفته بود مات و مبهوت لب هایش بودممثل یه صدف که دهن وا کند ان…