رضا جلالت
رضا جلالت
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

داستان زندگی من: شکست‌ها، تلخی‌ها، حسرت‌ها و روزهایی که دیگر برنمی‌گردند



در این نوشته می‌خواهم به داستان زندگی خودم در ده سال اخیر بپردازم؛ اما در ابتدا می‌خواهم دلیل نوشتن این مقاله را بازگو کنم.

در حدود یک سال اخیر متوجه شده‌ام که بیشتر از گذشته به گذشته و خاطرات خوب و بد آن فکر می‌کنم و مدام افکاری از جنس حسرت و افسوس در ذهنم مرور می‌شود که البته وجود افکار منفی و نشخوار شدن آنها در ذهن هرکسی می‌تواند وجود داشته باشد؛ ولی وجود بیش از حد آنها ممکن است آزاردهنده باشد و ما را از حرکت بازدارد.

باید بپذیریم که گذشته واقعاً گذشته! و ما هیچ قدرتی برای تغییر یا دستکاری در آن نداریم؛ اما آینده همچنان در اختیار ماست گاهی اوقات آن‌قدر درگذشته خود فرومی‌رویم که آینده را هم از دست می‌دهیم.

چند روز قبل از اینکه به فکر نوشتن این متن بیافتم با خود فکر می‌کردم که چگونه می‌توانم از گذشته خودم بهره ببرم و به‌نوعی با گذشته تسویه‌حساب نمایم تا اینکه تصمیم گرفتم در مورد آن بنویسم، شاید تجربیات من به در یک نفر در این عالم خاکی بخورد و همین برای من کافی است.

اگر الان در حال خواندن این متن هستید بدانید که من بسیار خوشحال و خرسندم که نوشته‌ام توانسته توجه شما را به خود جلب کند.

صادقانه و بدون هیچ سانسوری می‌خواهم در مورد شکست‌ها و اشتباهاتم بنویسم گرچه این کار برای خیلی‌ها سخت است و همه دوست دارند از پیروزی‌های قهرمانانه خود بنویسند؛ اما شما در ادامه داستان متفاوتی را شاهد خواهید بود.

اولین اشتباه من که ضربات جبران‌ناپذیری به من وارد کرد بی‌هدفی بود و البته خیلی‌ها دچار این موضوع هستند. طبق مطالعاتی که دانشگاه استنفورد انجام داده است 70 درصد افراد از بی‌هدفی رنج می‌برند و هدف و رسالت خاصی برای زندگی خود ندارند؛ اما ریشه و منشأ اصلی این بی‌هدفی از کجا می‌تواند باشد و چگونه می‌توان بر آن غلبه پیدا کرد و تبدیل به موجودی هدفمند شد.

آنچه که در حال حاضر باتوجه‌به دانش و اندوخته‌های ذهنی‌ام می‌توان به شما بگویم این است که باید در ابتدا رسالت خودمان در جهان هستی بیابیم و برای این کار باید ارزش‌هایمان را بشناسیم برای این کار دو منبع به شما معرفی می‌کنم. یکی سایت متمم و دیگری یک فایل صوتی از دکتر صاحبی

قدم اول: مطالعه درس ارزش‌های شما در کار و زندگی چه هستند؟ (لینک)

قدم دوم: پرکردن پرسش‌نامه ارزش‌های شخصی (لینک)

قدم سوم: شرکت‌کردن در دوره طراحی زندگی دکتر صاحبی (لینک)

بعد از اینکه این قدم‌ها را پیش رفتید به‌احتمال زیاد درکی از ارزش‌ها و آنچه که باید پیدا خواهید کرد.

اما برگردیم به داستان زندگی من تا سال اول دبیرستان [البته الان نظام آموزشی تغییراتی داشته] علی‌رغم اینکه اولویت اول انتخاب رشته‌ام تجربی بود وارد رشته ریاضی شدم ون به ریاضی علاقه داشتم ناگفته نماند که کمی هم می‌خواستیم پز بدهیم که مثلاً رشته ما ریاضی و فیزیک است؛ چون زمان ما درس‌خواندن و تحصیل در رشته ریاضی ابهت بالایی داشت و این اولین بی‌هدفی من بود بدون هیچ‌گونه هدفی حدود سه سال از عمر ما برای تحصیل در رشته ریاضیات صرف شد.

بعد از اتمام سال چهارم دانشگاه وارد کنکور سراسری شدم رتبه‌ام طوری نبود که بتوان در رشته خوب مهندسی قبول بشوم و در انتهای دفترچه انتخاب رشته مدیریت بازرگانی به‌صورت نیمه‌حضوری را هو زدم تا اگر در آن قبول شدم یک سال پشت کنکور مانده و از آن انصراف داده و وارد رشته مهندسی شوم؛ اما دست‌برقضا قوانین سربازی طوری تغییر کرد که یا باید به خدمت اعزام می‌شدم و یا باید در رشته مدیریت بازرگانی ادامه تحصیل می‌دادم و من دومی را انتخاب کردم و چهار سال هم بدین منوال گذشت ناگفته نماند بچه درسخوانی بودم و در دانشگاه کلاس‌های تقویتی و حل تمرین می‌گذاشتم؛ اما به‌هرحال گذشت و ما مدرک لیسانس را گرفتیم

بعد از لیسانس سودای تحصیل در مقطع ارشد مدیریت مالی را داشتم و یک سال تمام برای آن‌وقت گذاشتم؛ اما یک بیماری یک هفته قبل از کنکور ارشد مانع از آن شد که بتوانم به خواسته و آرزوی ام برسم و ناچار به رفتن به خدمت سربازی شدم.

ادامه این مطلب را به‌زودی در سری دوم داستان زندگی من می‌نویسم.

داستان زندگیگذشتهآینده
عاشق نوشتن و به اشتراک گذاشتن تجربه ها و یافته ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید