من حدود چهار سالی میشود که تیم لیدر فنیام و تو این مدت تو تیم های سه تا ۱۰ نفری کار کردم.
برای من تیم لیدر شدن خیلی اتفاقی پیش اومد و قصهاش به زمانی بر میگرده که از طرف شرکتی که درش کار میکردم از من خواسته شد یک تیم توسعه برای محصول تشکیل بدم و مدیریتش کنم. اون روزها تجربهای در این زمینه نداشتم و با این وجود این پیشنهاد به من شده بود، شاید بنظر موقعیت ترسناکی بیاد، اما درهمون شرایط بود که تصمیم گرفتم این پیشنهاد رو تبدیل به فرصتی برای رشد فردی خودم کنم وهمین تصمیم باعث شد که از اون موقعیت تجربه های زیادی به دست بیارم و تو این نوشته میخوام یکم از همین تجربهها با شما به اشتراک بذارم.
قهرمان نشو!
تیم لیدرهای فنی، خصوصا کسایی که تازه این کار رو شروع میکنن؛ سعی میکنن قهرمان تیم و حل کننده همه مشکلات باشن.تجربه من نشون میده که این اشتباهه و ضررهای زیادی به تیم و شما میرسونه.
وقتی کسی باشید که همهچیز رو میدونه و برای هر سوالی یه جوابی داره؛ پیش خودتون اینطوری به نظر میاد که دارین خیلی کار میکنین و همه چیز داره با توجه به خرد و دانش شما جلو میره؛ درحالی که از دور اینطوری به نظر میرسه که نشستین یه جا و به تیمتون میگین «این کارو بکن و این کار رو نه!» من فکر میکنم که اگر تیملیدر باشین این شرایط رو تجربه کردین، چون هر کسی که در این موقعیت قرار میگیره دانش و تجربه اینو داره که سوالهای زیادی رو جواب بده. یعنی از پیچیده ترین سوالها تا هر چیزی که ممکنه با یه سرچ کوچیک بشه جواباش رو پیدا کرد.
این وضعیت الزاما چیز بدی نیست. وقتی که تیم لیدر میشین یه بخشی از کار شما مثل هر عضو دیگهای از تیم؛ اینه که به بقیه کمک کنید و سوالهاشون رو جواب بدید. شما با توجه به تجربه بیشتری که دارید احتمالا بهتر از هرکس دیگه ای میتونین این کار رو انجام بدید.این وضعیت به شما حس قهرمان بودن میده. راستش، کی از قهرمان بودن و در مرکز توجه قرار گرفتن بدش میاد؟
شما میتوانید قهرمان تیم باشید اما قبلش باید بررسی کنیم که این چه تاثیری رو تیم شما میتونه بذاره.
اگر قصهی قهرمانی شما ادامهدار باشه؛ احتمالا اعضای تیم شما عادت میکنن همه چیز رو از شما بپرسن و مسئولیت همه چیز بر دوش شما خواهد بود.شما با این کار به تیم تون یاد میدین که بدون شما کاری رو نکنن و با توجه به این که کار همه رو شما راه میندازین تبدیل میشین به کراش هم تیمی هاتون و شاید مقبولیت زیادی هم به دست بیارید چون شما قهرماناید و کلید حل همه مشکلات دست شماست و کس دیگهای قرار نیست خیلی کار مهمی بکنه یا اگر بخواد بکنه باید منتظر نظر شما برای بخشی از کارش باشه. همه کم کم به این نتیجه میرسن که شما جواب همهی سوالها رو دارید و همهچیز رو میدونید و خب برای هرمشکلی یا هرمسئله و تصمیمی پیشت میان که قطعا وقت خیلی زیادی خواهد گرفت و شما رو از انجام مسؤلیتهای اصلیتون مثلا تمرکز روی مسائل اعضا تیم و موفقیت شون یا رشد شخصی تون دور میکنه. علاوه بر این از همه مهم تر شما رو تبدیل میکنه به یک شخص کلیدی که همچی بهش وابسته هست و تقریبا هیچ کاری و تصمیم مهمی بدون حضور و نظرش نمیشه گرفت. کم کم آدم ها بیشتر و بیشتر به این مسئله عادت میکنن و مشکل کمبود وقت برای شما جدیتر میشه و دیگه وقت آزادی نخواهین داشت و نمیتونین بخوابین یا با خیال راحت یه سفر برین یا یه روز بدون دغدغه های کاری داشته باشید زیاد میشه که آخر وقت ها شما رو دید که تنها پشت میزتون نشستین و دارین سعی میکنین کارهایی که برنامه انجام شون برای اون روز بوده ولی بهش نرسیدین رو انجام بدید با خستگی زیاد و با دقت پایین و عجله بسیار. این حس خوب قهرمان بودن شاید به طور موقت برای شما حس خوبی باشه ولی شما جلوی پیشرفت کردن و رشد تیم تون و خود شما رو با این میگیره و کارکرد صحیح تیم رو شدیدا به شما و حضورتون وابسته میکنه.
هر تیم دو تا محصول داره یکی خروجی تیم و رسیدن به اهداف کاری هست و یکی خود تیم اعضاش و این که رشد بکنند. که دومی یعنی رشد فردی آدم ها به این که خروجی تیم بهتر باشه بسیار کمک میکنه و اثرپایداری رو تیم خواهد داشت.
اما خب، برای حل این مشکل چه کار میشه کرد؟ اصلا چطوری باید جواب داد ؟ وقتی سوالی یا مشکلی مطرح میشه که ما جوابش رو میدونیم یا شرایطی در کار پیش مییاد که ما مطمئن هستیم میتونیم به راحتی اون رو حل کنیم مثلا با مداخله در بحث ای بین دو نفر از اعضا تیم همه مون با این حس مواجه میشیم که سریع جواب اش رو بدیم که اگر همیشه همین کار رو بکنیم میتونه عادت های منفی که بالا در موردش صحبت کردیم رو در تیم و در خود ما ایجاد بکنه و تبدیل به سدی در برابر پیشرفت تیم بشه اما به جز این که بخوایم سریع جواب بدیم یا مشکل رو حل کنیم چه کارهای دیگه ای میشه کرد؟
من سعی کردم که تو این مسائل اول بگم که مسئله رو کاملا درک میکنم و بلافاصله از خود طرف بپرسم که چه راه حلی یا ایده ای برای حل کردن مسئله داره؟ و اجازه بدم که اون حرف بزنه و ایده ای که داره رو در میون بذاره.
باید سعی کنیم که کمک کنیم افراد مشکل شون رو به شکلی برطرف بکنن که راه حل رو یاد بگیرن و رشد بکنند.
چیزی که اینجا ممکنه برای شما آزاردهنده باشه این هست که افراد بخوان مسئله رو به شکلی حل بکنن که با راه حلی که شما میدونید متفاوت هست و شما بدونین که این راه حل ایراداتی داره.
اینجا معمولا دو حالت مطرح هست این که ایراداتی که وجود دارند منجر به اشتباهات حیاتی برای کسب و کار مثلا از دست دادن درآمد یا ایجاد هزینه خیلی زیاد میشن یا خیر و اگر هزینه زیادی ندارند اجازه بدید که افراد تصمیماتی که گرفتند رو اجرا کنند حتی اگر به نظر شما اشتباه هستند. خیلی از مدیر هایی که دیدم میگن وقتی کسی میاد پیششون و تصمیمی گرفته که روی اون تحقیق کرده و جوانب مختلف اش رو سنجیده مانع انجامش نمیشن مگر این که از نظرشون مشکل قطعی ای ایجاد بکنه که ضرر غیر قابل جبرانی داشته باشه، در صورتی که میدونن اون تصمیم اثرخیلی مخربی داره افراد رو راهنمایی میکنن که تصمیم شون ممکنه چه جوانبی رو داشته باشه که در نظر نگرفته باشن یا در موردش تحقیق ای نکرده باشن. وقتی میدونیم که یک تصمیم میتونه مشکلی ایجاد بکنه بهتر هست که اینطوری نظرمون رو بیان کنیم که این ایده به نظر من به این دلیل خوب نیست و ممکنه دقیقا چه ایراداتی داشته باشه بهتره که در مورد این نگرانی هم تحقیق بکنیم و اون رو در نظر بگیریم و در این شرایط ممکنه نگرانی شما رفع بشه با بررسی اون جوانب یا این که خود شخص به این نتیجه برسه که راه حل به دلایلی که شما مطرح کردید راه حل خیلی خوبی نیست. خیلی مهم هست که شما دقیق و روشن نگرانی ای که دارید یا ایرادی که وجود داره رو به شخص مورد نظر منتقل کنید. شما به عنوان مسئول باید حتما روش هایی رو داشته باشید که مطمئن بشید که اشتباهات خیلی حیاتی رخ نمیدن و ازشون جلوگیری کنید ولی در نهایت باید به افراد فضایی بدید که بتونن شکست بخورن تا تجربه کنند و یاد بگیرند. اگر به کارهایی که در تیم میکنیم نگاه کنید میبینید که ما خیلی وقت ها شکست میخوریم و نباید از این شکست ها بترسیم چون فرصت مهمی برای یادگیری و رشد هستند.
وقتی یکی با یک سوال یا یک مسئله پیش ما میاد به عنوان تیم لیدر بدترین کار این هست که بگیم اوکی مرسی که اینو بهم گفتی من حلش میکنم یا من بهش فکر میکنم و راهی به ذهنم رسید بهت میگم تو نگرانش نباش. یکی از سوال های اساسی ای که میشه از آدم ها پرسید و من همیشه سعی میکنم تکرار کنم این هست که تو فکر میکنی چه کاری میتونیم برای حل این مشکل بکنیم؟ بعد هم میپرسم که تو میخوای من دقیقا چه کاری بکنم در این زمینه؟ خیلی وقت ها آدم ها فقط دنبال فیدبک ما هستن در مورد راه حلی که دارن تا برن روش کار بکنن نه این که از ما بخوان که خودمون در انجام کار یا حل مشکلی که با یک هم تیمی یا شخصی از تیم دیگه ای داریم مداخله ای بکنیم خوبه که حتما ازشون بپرسیم که دقیقا چه چیزی از ما میخوان ممکنه ما اشتباه فکر کنیم که دنبال این هستن که ما راه حلی برای حل مشکل بهشون بدیم و اونا هم فکر کنن که آزادی کافی رو ندارن و ما داریم Micromanagement میکنیم. حتی اگر افراد به راه حل هم فکر نکرده باشن این رفتار اعتماد به نفس کافی رو بهشون میده که بهش فکر بکنند و دنبال راه حل بگردن و هر ایده دارن رو بیان کنن.
راه حل دیگه که خیلی موثر هست پرسیدن این سوال از خودمون هست که چه کس دیگه ای میتونه تو تیم به حل این مسئله کمک بکنه میتونیم از اون بخوایم که کمک بکنه به شخصی که داره سوال میکنه تا ما تبدیل نشیم به تنها کسی که میتونه به سوال ها و مسائل جواب بده. میتونیم از شخص بخوایم که بره و با شخص دیگه پارتنر بشه تا مسئله رو با هم حل کنند و ما هم سعی کنیم که در جریان کارهایی که میکنن قرار بگیریم و اگر دانشی اینجا ایجاد میشه این دانش در دسترس دیگران هم قرار بگیره. علاوه بر خود جواب به مسئله روش پیدا کردن این جواب هم میتونه داکیومنت بشه و در دسترس بقیه قرار بگیره.
یک تجربه هم خیلی ملموس دیدم تو تیم لیدرها این که اگر تمام وقت ما صرف جواب دادن به سوال ها دیگران و حل کردن مشکلاتی بشه که خودشون میتونن به راحتی حل بکنند یا یاد بگیرند که حل بکنند وقتی برای کار کردن و دیدن پیشرفت سیستم باقی نمیمونه برای ما باقی نمیمونه سیستم به سرعت تغییر میکنه و ما از دیدن و فهمیدن تغییراتش باز میمونیم و ناگهان میبینیم که دیگه خیلی چیز زیادی از این سیستم جدید ایجاد شده نمیدونیم.