Alireza Ebrahimi
Alireza Ebrahimi
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

زهرا فاطمه مریم زهره رقی. اعظ. سک... ا.... .......

 بی نام و لی زیبا
بی نام و لی زیبا

مرد رفت و روی صندلی نشست .

خیلی دلم می خواست دستش رو بگیرم و بغلش کنم ، و بعد لب رو لب بگذارم و یه نفس ابدی بکشم .

اما مگه میشه ؟

دوباره یکی گفت ، چرا من ، چرا الان ، چرا اینجا ، ناگهان دردی روی سینه اش رو فشار داد .

شک و تردید همراه ترس

آیا حس ِ من واقعی و دوطرفه ست یا یه رویای کودکانه ؟

به نظرت، داره با اغواگری و عشوه و .... دنبال ِخواسته های خودشه ؟؟

اصلا ً مگه تو دنبال ِ خواسته هات و آرزوهات نیستی ؟؟

چرا دنبال یکی دیگه نمیری ؟

راستی مگه تو ، توی یه پیمان ِ دیگه نیستی ؟


ناگهان، قطره ای سرازیر شد و افتاد ، دستی اومد روی سرم کشید و گفت می دونم که دوسش داری ، می دونم که عشق رو میخوای ، بیا بغلم ، گور ِ پدر گذشت ِزمان، گور پدر ِ عُمر.

شاید هیچ کس تو این هفت میلیارد، اون ستاره رو نبینه، ولی اون ستاره همیشه روشنه، مثل ِ دل ِ تو،

می دونم سخته درکش، برو بخواب، ولی یادت باشه که اون منم که فردا صبح تو رو زنده می کنم.


اردیبهشت هوای خوب
اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل اما فروغ رویش ارکان من گرفته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید