(حس شوق ، یکبارگیِ زندگی ، ایستاده روی قول ، بی تابی ، صبر تا آخر )
باید بگم که این نوشته رو توی شب و به حالت درازکش (در احساساتی ترین زمان و حالت ) می نویسم .
پس شاید فردا پاک بشه شاید هم نه...
زندگی در هر صورت پیچیده تر از کلمات ِمن هست ، و مبهم .
و از اون مبهم تر آینده هست .
اینکه من زندگی کوتاهی دارم و با چند تجربه محدود ، قبول .
اینکه باید پا روی خواسته و دل گذاشت ، قبول .
اینکه آه و افسوس ِتو ، تا لحظه ی آخر از گلویم بالا نیاد ، قبول .
اما مگر قرار ِما روی صبر نبود ، پس چرا با شوق و اشتیاقت ، صبر ِمنو ، بی تاب می کنی .
بگذار رو صبرم بمونم ، تنها دارایی من همینه .