ویرگول
ورودثبت نام
رضا منصوری
رضا منصوریمی‌نویسم، چون تا ابد زنده نیستم.
رضا منصوری
رضا منصوری
خواندن ۶ دقیقه·۷ ماه پیش

نامه‌ای به برادرم خسرو | جستاری درباره پستی‌ها و بلندی‌های وجود

اگه می‌تونستی یه ویژگی شخصیتی ارثیت رو تغییر بدی، اون چی بود؟

برادر عزیزم خسروجان، سلام.

سوال ابتدای این نامه، سوال من نبود. سوال کمپین جذاب مای اسمارت ژن بود که باید چند خطی درموردش بنویسم. نمی‌دانم با نوشتن این متن در کمپین مذکور برنده خواهم شد یا نه، هرچند برایم اهمیتی هم ندارد. از تو چه پنهان، این سوال و این کمپین، بهانه‌ای شد تا کمی بیشتر درمورد شخصیت خودم و اطرافیانم فکر کنم و از تو هم این را بپرسم. پیشاپیش از هیئت داوران هم عذرخواهی می‌کنم که به جای پاسخی سرراست و کلیشه‌ای، طفره می‌روم و زیاده‌گویی می‌کنم. ترجیح دادم کمی درددل کنم و صدای تو و آدم‌های شبیه تو باشم و از رنج‌هایی که می‌کشید صحبت کنم. در این کره خاکی که سراسرش جبر و بی‌ارادگی است و نمی‌توانم ویژگی‌های دوست‌نداشتنی شخصیتم را تغییر بدهم، نوشتن برای من تنها جایی است که ذره‌ای احساس اختیار و اراده می‌کنم و می‌توانم هرچیزی را که دلم می‌خواهد تغییر بدهم و هرکسی که دلم می‌خواهد باشم.

آخر این نامه از خودم هم حرف می‌زنم، اما قبل از آن تو جواب بده؛ بگو ببینم اگر می‌توانستی یک ویژگی شخصیتی ارثی در وجودت را تغییر بدهی، آن کدام ویژگی بود؟ پاسخت را می‌توانم حدس بزنم. احتمالا اگر قدرت تغییر دادن چیزی در شخصیتت را داشتی، بدون لحظه ای توقف تصمیم می‌گرفتی تا از شر پستی‌ها و بلندی‌ها، قله‌ها و دره‌های تند و تیز روانت خلاص شوی.

خودت منظورم را می‌فهمی. خوب می‌دانی درمورد چه چیزی حرف می‌زنم. منظورم همین بیماری نحس و ناخوشایند است که چند سال از بهترین سال‌های زندگی‌ات را، سال‌های جوانی‌ات را به کام خودت و اطرافیانت تلخ کرد. بیشتر از اطرافیانت، خودت؛ صدالبته. تو این مصراع از شعر حافظ را زندگی کردی خسرو جان:

دائما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور
سکانسی از فیلم برادرم خسرو، به کارگردانی احسان بیگلری (۱۳۹۴) | فیلمی درباره‌ی اختلال دوقطبی
سکانسی از فیلم برادرم خسرو، به کارگردانی احسان بیگلری (۱۳۹۴) | فیلمی درباره‌ی اختلال دوقطبی




من به‌عنوان دوست نزدیک تو، برادر تو، شاهد قسمت کوچکی از این سال‌ها بوده‌ام؛ سال‌‌هایی که در حال کشتی گرفتن با خودت و بیماری‌ات، اختلال دوقطبی (Bipolar disorder) بودی.فقط خدا می‌داند که طی این سال‌ها چقدر زجر کشیدی. به‌حرف ساده است؛ ظاهر بیماری دوقطبی این است که بعضی روزها بی‌دلیل بسیار شاد و سرخوشی و در یک لحظه، یک روز، ناگهان بسیار غمگین و افسرده می‌شوی. شاید اگر این تعریف یک خطی از دوقطبی را به کسی نشان بدهی با خودش بگوید «همین؟ دوقطبی دوقطبی که میگن همینه؟ اینکه چیزی نیست! اسهال بیشتر آدمو از پا درمیاره تا دوقطبی ...» اما من و تو می‌دانیم که چنین نیست. من و تو می‌دانیم که تو بخاطر همین بیماری، چه فرصت‌هایی را در زندگی‌ات از دست دادی، که چقدر اذیت شدی و دیگران بخاطر بیماری‌ات، قضاوتت کردند، که بخاطر بیماری‌ات، روزهای شیرین جوانی‌ات را بر خودت و گاهی هم بر دیگران، تلخ کردی.




از تو زیاد نوشتم خسرو. حالا کمی هم از خودم بنویسم:

من هم اگر قدرتی داشتم و می‌توانستم یک ویژگی شخصیتی‌ام را برای همیشه از وجودم پاک کنم، لیست بلندبالایی تهیه می‌کردم که در صدر آن وسواس و حساسیت بیمارگونه و نفس‌گیرم به جزئیات بی‌اهمیت زندگی بود. مورد بعدی، کمال‌گرایی یا بهتر و دقیق‌تر بگویم، «کامل‌گرایی» بیهوده‌ام بود و سومین مورد هم اهمال‌کاری (Procrastination) احمقانه‌ام بود؛ چیزی که تو و خیلی‌های دیگر آن را با نام «گشادی» می‌شناسید. راستی حرف از وسواس و کمال‌گرایی و اهمال‌کاری شد؛ دوست دارم بدانم این ویژگی‌ها از کجا روی سرم هوار شده‌اند. اینها نتیجه محیطی است که در آن بزرگ شده‌ام یا تحفه‌هایی است که ژن‌هایم در پاچه‌ام فرو کرده‌اند؟

شد سه تا ویژگی شخصیتی که دوست داشتم تغییرشان بدهم؛ خیالی نیست. اگر همت کنم تا ۳۰۰۰ مورد هم می‌توانم پشت‌سرهم قطار کنم. می‌توانم تا آخر هفته از خودم و اطرافیانم ایراد بگیرم. «ایرادگیری» هم یکی دیگر از ویژگی‌های شخصیتی ارثی من است که ای کاش می‌شد از دستش خلاص شوم. من، ما، آدمی‌زاد پر از عیب‌وایراد است خسرو جان. تو و خیلی‌ها خبر ندارید؛ اما من از خودم خسته شده‌ام. خسته‌شدن از همه‌چیز و زود دل‌زده شدن هم یکی دیگر از ویژگی‌های من است که از آن خسته شده‌ام. دارم به این فکر می‌کنم که کاش می‌شد خودم را از بیخ‌وبن عوض کنم و رضای جدیدی سفارش بدهم؛ کاش واقعا میشد چنین کاری کرد. (امیدوارم روزی تلگرام این مورد را هم به آپشن‌ها و امکانات بسیارش اضافه کند).




نشسته ام پشت میز کارم و درحالی که این نامه را برای تو می‌نویسم و سوال کمپین مای اسمارت ژن را مرور میکنم و سردرد نقطه‌ای پشت چشم چپم پدرم را درآورده، [میگرن را هم به لیست اضافه میکنم. ویژگی شخصیتی‌ا‌م نیست، اما امانم را بریده و دلم می‌خواهد برای همیشه گورش را از بدن من گم کند.] این فکر به ذهنم خطور می‌کند که سوال این کمپین، چه سوال بیهوده و مسخره ایست! رویا‌پردازی بد نیست، اما پرسیدن این سوال مثل این است که گرگور مندل (Gregor Mendel) از نخود فرنگی‌هایش بپرسد «نخود فرنگی‌های عزیزم! اگر می‌توانیستید رنگتان را تغییر بدهید، چه رنگی را برای خودتان انتخاب می‌کردید؟» یا مردم از گرگ‌های منقرض شده‌ای که اخیرا به لطف علم و فناوری کریسپر (CRISPR) به زندگی بازگشته‌اند بپرسند «گرگ‌های عزیز! اگر رنگتان سفید نبود دوست داشتید چه رنگی باشید؟»

Romulus and Remus
Romulus and Remus

زندگی و حال و روز من و تو هم همین است. بعضی چیزها را نمی‌توانیم تغییر بدهیم و باید با لبخند تلخی بپذیریمشان یا اینکه با دود سیگارهایمان، فراموش‌شان کنیم و نادیده بگیریم‌شان. اینها صفات شخصیتی و ویژگی‌های ژنتیکی من و توست. متاسفانه وزن بلوک‌های سازنده‌ی ما، سورس کد ما، ژنوم بی‌کیفیت و بنجل ما، دنای ما (دنای ایران خودرو نه! منظورم DNA بود) در بدبختی‌ها و نیمه‌های تاریک شخصیت‌مان خیلی بیشتر از محیط است.

در هر صورت بی خیال تغییر ویژگی‌های شخصیتی. اگر به من بود، ژن‌هایم را طوری تغییر می‌دادم که هر بار بعد از مصرف یک ته‌استکان قهوه، اضطراب و تپش قلب و سردرد نیاید سراغم. راستی به تو گفته بودم که علاقه داشتن به قهوه، زمینه‌ی ژنتیکی دارد؟ (+)

به قول صادق هدایت:

« غذایمان را هم نمی‌توانیم تغییر بدهیم، چه رسد به قضایمان!»

اگر به من بود بی‌خیال تغییر دادن خودم و ژن‌هایم می‌شدم و کلا عطای قدم گذاشتن به این کره خاکی را به لقایش می‌بخشیدم. به قول خیام:

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

حرف‌هایم تقریبا تمام شد خسروجان. بیشتر از این روده‌درازی نمی‌کنم (البته به اندازه زمانی که تو در حالت شیدایی یا Mania هستی پرحرف و پرانرژی نیستم، اما برای حفظ ظاهر هم که شده سعی کردم مودب و فروتن باشم تا از مسابقه اخراج نشوم)

تنها خواهشی که از تو دارم این است که زنده بمان؛

حتی اگر موفق هم نشدی، نشدی؛ مهم نیست. فقط زنده بمان؛

ما ماشین‌های زیستی هستیم که برای بقا خلق شده‌ایم، نه موفق شدن.

می‌دانم برای خلاص شدن از پستی‌ها و بلندی‌های وجودت، به آسیب‌رساندن به خودت زیاد فکر می‌کنی، اما برادرانه از تو می‌خواهم این کار را نکنی. دنیا خیلی بیشتر از چیزی که تصورش را می‌کنی، به من و تو نیاز دارد. لطفا مثل ویرجینیا ولف (Virginia Woolf) و خیلی‌های دیگر که بیماری تو را داشتند، خودت را نکش و در این دنیای نامهربان و نامعلوم، زنده بمان.

وسواسمای اسمارت ژندوقطبیاختلال دوقطبیژنتیک
۱۴
۹
رضا منصوری
رضا منصوری
می‌نویسم، چون تا ابد زنده نیستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید