Reza Moradmand
Reza Moradmand
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

هزارتو

آیا دریچه ای برای خروج از مازوجود دارد!؟!؟
آیا دریچه ای برای خروج از مازوجود دارد!؟!؟

بیا یکبار به زندگی از این دریچه نگاه کنیم:

تصور کن اول زندگی میگذارنت اول مسیر یک ماز(هزارتو) و یک تابلو نقاشی بهت میدن که تصویر آیندته، مثلا ۳۰ سال دیگه، یا ۴۰ سال دیگه.

و این عکس سرشار از المان هاییه که با جزئیات نشون میده آیندت قراره چه شکلی باشه.

ولی،،،،،، ولی تصویر کامل نیست.

هیچکس هم ازش خبر نداره چه شکلیه.

تصویر به صورت قطعات پازل تکه تکه شده و قطعات این تصویر بصورت رندم پخش شده داخل این ماز، و به همه آدما اول زندگیشون این پازل رو میدن و میگن تا آخر ماز رو طی کن و تکه تکه های پازلتو بچین و تصویر دلخواهتو خودت بساز.

این ماز یکسری قوانینی هم داره که ما هیچ چیزی دربارش نمیدونیم و با سعی و خطا از قوانینش با خبر میشیم.

و ما همینطور که داریم بزرگ میشیم،تو این هزارتوی بی انتها با هزاران هزار راه و انتخاب هایی که پیش رو داریم قدم بر میداریم و تکه تکه هایی رو برای تکمیل پازلمون انتخاب میکنیم.

حالا از کجا باید متوجه بشیم که تکه ای که انتخاب کردم درست هست یا نه؟! با اون تصویر کلی ، هارمونی داره یا نه؟! مثلا اگه تکه پازلی انتخاب کردم که با شلوارک ایستادم، یهو تکه بعدی که باید باهاش جفت بشه منظره ای از برف و یخبندان نباشه، نمیدونم مثالم منظورمو رسوند یا نه!! ولی کلا اینکه باید هارمونی داشته باشه دیگه، همه المان های تصویر باید کامل و جامع بشن.

حالا سوالی که مهمه اینه که من از کجا باید بدونم کدوم تکه مناسبه!!

من یه نظر شخصی در این مورد دارم:

ببین در درجه اول احساسه.(که البته از گفته شوپنهاور الهام گرفتم، شوپنهاور معتقد بود واقعی ترین اتفاق پیرامونمون مربوط به احساساتمونه، هر احساسی که داریم واقعی ترین چیزیه که میتونیم تجربه کنیم، ما بقی همه ادراک ما هستن که میتونه واقعی نباشه)

ببین اگه یه تکه پازل قرار دادی(مثلا شغل) اگر احساس خوبی بهش داشتی و تونستی تا آخر مسیر سر جاش نگهش داری و دلتو نزد،این تکه درست انتخاب شده ، ولی اگه تکه ای انتخاب کردی که بعد از یک مدت دلتو زد و احساس بدی بهش داشتی(مثلا دوستی با یک آدم، ازدواج یا …) اون تکه رو درست انتخاب نکردی.

حالا دوتا راه داری، یا بگی خب دیگه انتخاب کردم، چندسال هم هست دارم تو ماز راه میرم و تکه های دیگه رو بر اساس همین چیدم، که جفت بشه، اگه الان من اینو حذف کنم و بردارم که کل تابلو بهم میریزه!!!

و کاری که خیلی از آدما میکنن اینه که به تابلویی که ساختن راضی میشن و یا نیمه تمام از ماز خارج میشن و میگن تا همینجا کافیه، یاخیلی ها هم تا آخر عمر نا امیدانه دنبال تکه های دیگه میگردن ولی دیگه چیزی پیدا نمیکنن چون اون تکه پازل سر جاش سفت نیست وهی میفته اینا دوباره میزارن سر جاش دوباره میفته و،.،، ولی حاظر نمیشن کلا از شرش خلاص بشن و اون تیکه های جفت شده با اوناهم بریزن دور و دوباره سعی کنن از اول تیکه های درست رو پیدا کنن.

که البته یکی از دلایلش بالا رفتن سن هم میتونه باشه.

ترس این رو دارن که نکنه من پازلمو خراب کنم و دیگه فرصت نکنم دوباره بچینمش!!!

من یه جمله از عباس کیا رستمی شنیدم همیشه همچین مواقع گوشه ذهنم دارمش و از یادآوری دوبارش لذت میبرم.

کیا رستمی میگفت:

یه فرقی که ما آدم بزرگا با بچه ها داریم اینه که اونا وقتی یه لگو میسازن و بعد از ساعتها وقت گذاشتن یه ساختمان باهاش میسازن،پس از گذشت چند دقیقه قدرت اینو دارن که خرابش کنن و دوباره ساختمون بعدی و دوباره بعدی و….

این جرات خراب کردن و از نو ساختن رو ما باید از کودکان یاد بگیریم.

واقعا این جمله رو باید با طلا نوشت. همیشه تو گوشمه.

اگه دیدی تکه پازلی انتخاب کردی که چفت نیست و احساس خوبی بهت نمیده از شرش خلاص شو.همین.

بعد از چند سالی که در این هزارتوی بی انتها قدم برداشتی، تازه قوانینشو یاد میگیری، تازه تشخیص راه غلط از درست رو یاد میگیری،تازه انتخاب تکه های درست رو یاد میگیری، معیارت برای انتخاب راه درست، احساسات و قلبت میشن، با ذهنت آزمون و خطاهاتو کردی و الگوی درست و غلط رو متوجه شدی، و حالا هرچی سنت میره بالاتر با تجاربی که بدست آوردی بیشتر سعی میکنی با قلبت مسیرتو انتخاب کنی و به ندای درونیت گوش کنی.

اگه به این درجه از تجربه و درک رسیدی که بتونی به ندای قلبت گوش کنی، مسیر درست رو انتخاب کنی و تکه های پازلی که احساس خوبی بهت میدن رو جمع کنی،

اونوقت تو اون فردی میشی که تو ۵۰ سالگی وقتی به تابلوی تو دستت نگاه میکنی از تکه هایی که جمع کردی لذت میبری و با افتخار به همه نشونش میدی.

برای همتون اون لحظه رو آرزو میکنم و آرزو میکنم این جمله رو ازتون بشنوم:

تا اینجا که خوب بود و تابلوی زیبایی شد، مسیرمو در ماز ادامه میدم تا ببینم دیگه چه تابلوی شگفت انگیزی میتونم درست کنم….!!!

فلسفه زندگیفلسفهانتخابندای درون
کمی عکاس، کمی نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید