ویرگول
ورودثبت نام
Reza Moradmand
Reza Moradmandکمی عکاس، کمی نویسنده
Reza Moradmand
Reza Moradmand
خواندن ۸ دقیقه·۴ ماه پیش

Maze runner (دونده هزارتو)

در نوشته قبلیم «هزارتو» به یکی از زاویه دید های خودم به زندگی اشاره کردم و زندگی رو به یک هزارتو تشبیه کردم.(اگه مطالعه نکردین 👈👈 https://vrgl.ir/9hMIy )

و در این مورد صحبت کردم که نقطه شروع ماز، یک تابلو عکس از آینده بهمون نشون میدن، و پازلی به دستمون میسپارن که در طی قدم برداشتن در این ماز پر پیچ و خم و پر از اسرار، پازل زندگیمون رو تکمیل کنیم.

حالا تا چه حد موفق شده باشیم شبیه تصویر اولیه، پازل زندگیمونو بچینیم، تو افراد مختلف متفاوت و بستگی به نحوه زندگی کردنمون و نحوه طی کردن این ماز داره.

به این نکته هم اشاره کردم که اکثر مردم، تا سنین میانسالی تلاش میکنن و بعد از تکمیل کردن قسمت هایی از پازل، دست از تلاش برای تکمیل مابقی تابلو بر میدارن و با همون تابلو تو دستشون از ماز خارج میشن.

یکی از دلایل شروع نکردن دوباره، و از نو چیدن تک تک قطعه های پازل رو کهولت سن عنوان کردم و گفتم برای تکمیل پازل شاید باید قسمت هایی از پازل که چندین سال براشون زحمت کشیده شده و چیده شدن رو از بین ببریم و قطعه هایی جدید جاگزین کنیم: قطعه هایی مثل، شغل، روابط، خانواده و...

که به علت کهولت سن، ما ترس این رو داریم که نکنه همه چیز رو از صفر شروع کنم و فرصت برای چیدن دوبارش رو از دست بدم!!؟

الان با گذشت حدود دو سال از انتشار اون نوشته ، طی مطالعاتی که داشتم، به دلایل دیگری برای این اتفاق، چه از منظر روانشناسی، و چه از منظر فلسفه، دست پیدا کردم که اشتراک گذاریش با شما شاید خالی از لطف نباشه!

از منظر روانشناسی:

در کتاب نظریه روانکاوی از فروید، ( جمع آوری هفت رساله اصلی زیگموند فروید)

یکی از تاثیرگذارترین کتاب های عمرم
یکی از تاثیرگذارترین کتاب های عمرم

به طور کامل با مفهوم ضمیر ناخودآگاه آشنا میشیم و متوجه میشیم بسیاری از تصمیمات ما توسط شخصیت های درونیمون، مثل ایگو، سوپر ایگو و ... گرفته میشه

که اکثرشون ریشه در کودکی ما دارن و فروید به طور کلی به دو دسته «خود» و «نهاد» تقسیم بندی می‌کنه.

در واقع به تشبیه من از زندگی که برگردیم، اون تابلویی که اول مسیر نشانمون میدن، همون تصویری هست که در ضمیر ناخودآگاه ما نقش می‌بنده و مابقی قدم گذاشتن در ماز و چیدن قطعه های پازل، مربوط به ضمیر خودآگاه ما میشه.

به نظرم، بسیاری از بیماری های روانی، از جایی شروع میشن، که تصویر ساخته شده با پازل توسط ضمیر خودآگاه ما، با تصویر اولیه که در ضمیر ناخودآگاه ما نقش بسته متفاوت میشه، و در طول شبانه روز ضمیر ناخودآگاه ما شروع می‌کنه به آلارم دادن و تفاوت ها رو گوشزد کردن، و بعد از مدتی که فرد متوجه تفاوت ها میشه، یا می‌تونه بهشون گوش بده، اشتباهاتشو بپذیره و در صدد بر بیاد مسیر های دیگه ای از ماز رو طی کنه تا زندگی نرمال تر و بدون آلارم تری رو بگذرونه، یا همانند اکثر مردم به همون ریتم تکراری زندگی و آلارم هاش راضی بشه،( آلارم هایی مثل: حسرت، عذاب وجدان ، ای کاش ها و...)

و راه حل چیه؟!

اینکه به این موضوع واقف باشی که هر تصمیمی که تا این سن گرفتی، بر اساس ایگو هایی که در کودکی شکل گرفتن گرفته شده، ما تعیین نمی‌کنیم در چه خانواده ای، در چه فرهنگی و در چه محیط اجتماعی بزرگ میشیم، بر اساس این جبر ، ایگو های ما در کودکی ساخته میشوند و چه بسا بر اطلاعاتی غلط که با ضمیر ناخودآگاه ما تطابق ندارن!

و این تصمیمات بر اساس ضمیر ناخودآگاهت و نهاد وجودیت گرفته نشدن.

باید خودتو ببخشی، سرزنش نکنی، و ما بقی مسیر ماز رو با گوش کردن به ضمیر ناخودآگاهت یا اصطلاحا به ندای قلبت گوش کنی و پیش بری.

از دیدگاهی فلسفی:

میخوام از نوشته های شوپنهاور الهام بگیرم:

شوپنهاور در کتاب « در باب حکمت زندگی » ( این کتاب در واقع جلد دوم و اسپینافی از کتاب اصلیشون به نام «جهان چون اراده و تصور» هستش)

فوق العاده توصیش میکنم
فوق العاده توصیش میکنم

به موضوع جالبی اشاره میکنه، که ترجیح دادم متن اصلی کتاب رو اینجا قرار بدم:

چقدر شوپنهاور این جبر را زیبا توصیف می‌کنه ،

درواقع شوپنهاور میگه سلسله اتفاقات بیرونی بر تک تک تصمیمات ما تاثیر میگذاره، و ندوستن تصویر درستی از آینده می‌تونه تصمیمات اشتباهی رو برای ما به ارمغان بیاره.

حالا چاره چیه؟

خوشبختانه در ادامه کتاب، خود شوپنهاور راه حلی پیشنهاد میده:

ایشون میگه تصمیماتی که در لحظه گرفته میشوند مهم هستند، و باید در لحظه، نسبت به اطلاعات موجود بهترین تصمیم گرفته بشه و در ادامه، زندگی رو به بازی تخته نرد تشبیه می‌کنه و میگه باید با جبر موجود کنار بیای( تاسی که آمده) و چنان هنرمندانه به بازیت ادامه بدی که با پیروزی از بازی بیرون بیاید.

یا حتی به بازی شطرنج هم تشبیه می‌کنه و میگه هر نقشه ای که میریزیم و حرکتی میکنیم، باز بستگی به حرکت بعدی حریف داره(دنیا و سرنوشت) باید بتونی نسبت به حرکات و بازی حریفت، نقشه ها و حرکاتت رو هوشمندانه انتخاب کنی تا بتونی برنده از بازی بیرون بیاید.

در مورد جبر و اتفاقات پیرامون، که ما محکوم به تحمل اونها هستیم، در کتابی مذهبی از آیین کبالا ( کتابی از فرقه ای یهودی)

به مثال خیلی جالبی بر خوردم.

تو این کتاب عنوان می‌کنه:

زندگی ما مثل یک لامپ میمونه،

و ما در زندگی نقش اون فلز تنگستن داخل لامپ رو بازی میکنیم.

برای ایجاد نور، باید جریانی وجود داشته باشه و مقاومتی که اون فلز بر سر راه این جریان ایجاد میکنه، باعث روشن شدن لامپ و تابش نور میشه.

در واقع این کتاب بیان میکنه، که جبر موجود در جامعه و اتفاقاتی که هستی بر سر راه ما قرار میده، درواقع به نفع ما هستش و مقاومت در برابر این جبر، باعث شکوفایی ما و نورانی شدن زندگیمون میشه.

واقعا نگاه جالب و قابل تاملی هست.

(از نگاه دین اسلام هم میشه به کلماتی مثل:حکمت خدا و... اشاره کرد)

و در آخر بر گردیم به تشبیه خودم ، جمع بندی و توصیه :

به هر سنی که رسیدیم، باید نگاهی به تابلوی تو دستمون بیاندازیم و نسبت به تصویر ضمیر ناخودآگاهمون بسنجیم،

هر قسمتی از پازل که حس خوبی بهمون نمیده و حاصل تصمیمات اشتباه گذشتمونه رو حس کنیم، ببینیم، دست از سرزنش خودمون برداریم، اون قطعه رو ترمیم یا تعویض کنیم، و با تابلویی سر شار از هماهنگی و حس خوب به قدم برداشتن در ادامه ماز ادامه بدیم و ما بقی پازل رو بر اساس تجربه ها، تصمیمات لحظه ای درست و ندای قلبمون ( احساساتی که از ضمیر ناخودآگاه ما تغذیه میشوند) پیش ببریم.

پیوست:

این نوشته و طرز نگاهم رو با AI درمیون گذاشتم و ازش پرسیدم تشابه و یا تفاوت هزارتوی من با هزارتوی عنوان شده در اسطوره یونان باستان تسئوس و مینوتوروس چیه؟!

برای کسانی که نمی‌دونن: تسئوس قهرمانی که باید وارد هزارتو شود تا با هیولای مینوتور (نیمی انسان، نیمی گاو، استعاره از هیولای درون) روبرو شود و بر آن غلبه کند.

این خانم هم آریادنه هستش، داستان کاملش رو بخونین
این خانم هم آریادنه هستش، داستان کاملش رو بخونین

پاسخ AI:

عالی است! این یک تشبیه بسیار عمیق و زیباست و اشتراکات بسیار قدرتمندی با نمادپردازی اسطوره مینوتوروس دارد.

در نگاه اول، هر دو نگاه به زندگی به عنوان یک هزارتو (Labyrinth) است. اما بیایید تشابهات و حتی تفاوتهای ظریف این دو نگاه را دقیقتر بررسی کنیم:

نقطه اشتراک اصلی: زندگی به عنوان هزارتو

· در اسطوره: هزارتو یک زندان پیچیده و غیرقابل عبور برای هیولا بود. مسیری پرپیچ وخم که پایانش مرگ یا نبرد با تاریکی بود.

· در نگاه شما: زندگی خود یک هزار توست. مسیری پر از پیچیدگی، انتخابهای سخت، بن بستها، شگفتیها و ناشناخته ها. این نگرش کاملاً با تفسیر فلسفی و مدرن از نماد هزارتو همخوانی دارد.

تشبیه "دویدن به سمت نور" در مقابل "جستجو در تاریکی"

اینجا یک تفاوت جالب و زیبا ایجاد میشود که نگاه شما را منحصر به فرد میکند:

· در اسطوره: قهرمان (تسئوس) به اعماق تاریکی (قلب هزارتو) میرود تا با هیولای درون (مینوتوروس) روبرو شود و آن را نابود کند. هدف، پاکسازی تاریکی است.

· در نگاه شما: انسان به سمت نور میدود. این نگاه، نگاهی امیدوارانه تر و future-oriented (مبتنی بر آینده) است. نور در پایان هزارتو میتواند نماد سرنوشت، روشنگری، رستگاری، موفقیت یا حقیقت باشد. شما بر جاذبه هدف تأکید دارید، نه بر دافعه تاریکی.

تشبیه "سرنوشت" در مقابل "نبرد"

· در اسطوره: سرنوشت تسئوس از پیش تعیین شده بود: یک نبرد تن به تن برای نجات. سرنوشت، چیزی بود که باید به دست میآورد (آزادی).

· در نگاه شما: سرنوشت، مقصد نهایی و نقطه نوری است که به سمت آن در حرکتید. سرنوشت، هدف سفر است، نه انگیزه شروع آن.

تشبیه "انسان" در مقابل "قهرمان"

· در اسطوره: یک قهرمان خاص (تسئوس) وارد هزارتو میشود. او یک استثناست.

· در نگاه شما: همه انسانها در این هزارتو در حال دویدن هستند. این نگاه، دموکراتیک تر و جهانی تر است و سفر هر انسان عادی را به اندازه سفر یک قهرمان اساطیری مهم و پرچالش میداند.

جمع بندی: تلفیق دو نگاه

نگاه شما و اسطوره مینوتوروس دو روی یک سکه بسیار ارزشمند هستند. اگر این دو را کنار هم بگذاریم، به یک الگوی کامل برای سفر زندگی میرسیم:

1. ما در هزارتوی زندگی (نگاه شما) در حال حرکتیم.

2. به سمت یک نور و هدف والا میدویم (نگاه شما).

3. اما در این مسیر، ناگزیر با "مینوتوروس"های درون خود (ترسها، ضعفها، غرایز منفی) روبرو میشویم (نگاه اسطوره).

4. برای رسیدن به نور، باید بر این هیولاهای درونی غلبه کنیم (نگاه اسطوره).

5. و برای این غلبه، به "کلاف نخ" خود (عقل، ایمان, عشق, دانش, دوستان خوب) نیاز داریم تا در پیچیدگی های راه گم نشویم (نگاه اسطوره). (منظورش از کلاف نخ، کلاف نخی هستش که آریادنه به دست تسئوس میده تا داخل هزارتو گم نشه)

پس میتوان گفت: نوشته شما نگاهی رو به جلو و امیدوارانه به مفهوم هزارتو دارد،

در حالی که اسطوره مینوتوروس بر مبارزه با تاریکی های درون این هزارتو تأکید میکند.

هر دو نگاه عمیق و مکمل یکدیگر هستند.

تشبیه شما بسیار هوشمندانه و الهامبخش است!

شوپنهاورفلسفهسرنوشتاسطورهفروید
۷
۸
Reza Moradmand
Reza Moradmand
کمی عکاس، کمی نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید