حتی انتخاب عنوان برای این مقاله هم واسم سخته. اما واقعیت همینه؛ من بیزنسگردی هستم
که از نوجوانی (حدود 16، 17 سالگی) دنبال شرکتها، تبلیغات و بازاریابیشان میرفتم و بامغز کوچک زنگ زدم، تحلیلشون می کردم. از ایدههای بکر کیف میکردم بدون اینکه بدونم چه خبره!
اما چرا الان این جملات رو می نویسم؟
نوشتن تنها و بهترین راهه. چون باید بنویسم که مغزم به کار بیفته و بهم بگه چه روندی رو پیش گرفتم تا شدم اینی که هستم؛ در واقع میخوام به خودآگاهی برسم. در مورد تجربیات هم همینه؛ باید بنویسیم که حالت بهتری از تجربمون رو تجربه کنیم.
اما داستان زندگی من!
واقعا هیچ ایدهای نداشتم که چرا وقتی 18 سالم بود تو خیابونها قدم میزدم؛ شرکتها، ایدهها، تبلیغات و بازاریابیشان می رفتم و بامغز کوچک زنگ زدم، تحلیلشان می کردم. واقعا نمیدونستم چرا روزنامهها و آگهیها رو میخریدم و هایلایتشون میکردم.
تا اینکه بزرگتر شدم و فهمیدم که برای من زندگی، بیزنسه و بیزنس زندگی؛ انگار توش غرق شده بودم. چند بار هم سعی کردم بیزنس خودم رو لانچ کنم ولی شکست خوردم (بهشون افتخار میکنم). جدیترین بیزنسی که داشتم و واقعا از صفر درستش کرده بودم، شبکه هوشمند بود که چند نفر پیشم کار میکردن؛ دفتر داشتم و پروژه حفاظتی و نظارتی (دوربین مداربسته و دزدگیر و...) انجام میدادم. از قبال شبکه هوشمند، رنو رو پژو کردم. خودم بازاریابی میکردم، خودم کنار نیروهام پروژه میرفتم، خودم هم واسه تسویه اقدام میکردم.
تا اینکه از کارم بدم اومد که دلایلش عبارت بود از: استرس بالا، دریافت چک بلندمدت، خستگی از جنسیت کار کارگری، چالشی و فکری نبودن و البته مهمتر از همه بیتجربه، خام و بلندپرواز بودنم.
شکست!
بعد از اینکه همه چیز رو از بین بردم، زن گرفتم و رفتم خدمت (دست روزگاره). تو خدمت کارهای قضایی میکردم و یه چیزهایی یاد گرفتم. آخرای خدمت تصمیم گرفتم طراحی سایت کار کنم، کدنویسی و وردپرس و... . چندتا پروژه گرفتم و شکست خوردم.
شکست پشت شکست یه چیز رو واضح فریاد میزد: تو بیتجربهای و هیچی بلد نیستی. الانم همینه با این تفاوت که سعی میکنم خودم رو در موضع یادگیری قرار بدم، نه دفاع!
برداشتن چند هندونه با دو دست!
از اونجا که شدیدا به راهاندازی کسبوکار میل داشتم و پولی برای گرفتن کارمند نداشتم، تمام تخصصهایی که چندتا کارمند باید داشته باشن رو یاد گرفتم. طراحی و ادمین وبسایت، تبلیغات، بازاریابی، گرافیک، مهارتهای مدیریتی و خلاصه هرچی که فکرشو کنید یاد گرفتم. مهم نیست که این ایده درست یا غلطه که یه نفر چند تخصص داشته باشه؛ مهم اینه که من باید انجامش دادم و بابتش نادم نیستم.
شاخه به شاخه شدن، خوبه یا بد!
کاردانی برنامهنویسی کار میکردم (#C). کارشناسی سختافزار خوندم و البته پسیو شبکه کار میکردم. دانشجوی ارشد که شدم، زدم توی کار دوربین مداربسته، دزدگیر، آیفون تصویری، سانترال و... . آخرای خدمت ورپرس رو شروع کردم که الان توش خوبم. حوزه گردشگری ادمین وبسایت بودم و در همین دوره، بازاریابی و تبلیغات و دیجیتال مارکتینگ کار کردم. الان MBA خودآموزی میکنم. یه جایی عاشق بازاریابی محتوایی شدم (از بچگی دست به قلمم خوب بود). الان وردپرس و بازاریابی محتوایی تدریس میکنم و پروژه میگیرم.
واقعا برام سوال نبود که شاخه به شاخه شدن خوبه یا نه! اما جوابش از نظر عادل طالبی اینه: «به تجربه من، کسانی که شاخه به شاخه میشن، دید بهتری نسبت به مسائل دارن و میتونن چند بعدی نگاه کنن.».
تجربه من میگه که شاخه به شاخه شدن از این جهت خوبه که از هر کاری چیزی یاد میگیری. حداقل زبان متخصصهای اون حوزه رو یاد میگیری و اگر کارت هم گیر کرد، لنگ هیچکس نمیمونی؛ خودت از پس کارهای خودت برمیای.
کشف!
بعدها فهمیدم چرا توی خیابون قدم میزدم و بیزنسها رو تحلیل میکردم. من عشقم چالش و رشده؛ بیزنس این فرصت رو بهم میده که در محیطی باشم که عدم قطعیت توش فوران میکنه، من دوسش دارم؛ پس عشقم چالشه و همیشه در منطقه رشد و یادگیری هستم (بر اساس رسالت این مقاله، دارم بهتر خودمو میشناسم).
منطقه جهنمی!
شکل زیر نشون میده که رشد و یادگیری در مرحله امن نیست. اما ریسک یعنی اینکه اون منطقه قرمز رنگ جهنمی رو هر روز طی کنی؛ مطمئن نیستی که خوب خواهد شد یا بد اما برای رسیدن به رشد و یادگیری، خودتو به چالش میکشی و پوست خودتو میکَنی!
الان چهکارم؟
تا حالا دستاوردهای فردی که برای خود خیلی با ارزش دارم. اما نتایجی که برای عموم مهمه اینان: نوشتن کتاب تاکی!!! در زمینه راهاندازی فروشگاه اینترنتی، راهاندازی فروشگاه اینترنتی سنگاسنگ و کاغذ رنگی، راهاندازی باکسآموز در زمینه آموزش راهاندازی و بازاریابی فروشگاه اینترنتی و تدریس وردپرس و بازاریابی محتوایی.
خودآگاهی!
نتیجه که از زندگی خودم میگیرم اینه یه بیزنسگردم که عاشق چالش، یادگیری و رشده.
کشف نهایی که شاید به دردتون بخوره!
برای من کشف نهایی یعنی این: اگه میخوای کسبوکار خودت رو شروع کنی، اول تستش کن چون شدیدا عدم قعیت داره. پول زیادی واسه ایده هزینه نکن. اول ببین این ایده برای تو کار میکنه یا نه؛ بهعبارتی این ایده و تو باهم قلاب هستید یا نه چون ممکنه این ایده واسه یکی دیگه کار کنه و برای تو نه. چیزی که پیدا کردم این بود که اینترنتی، آدمم میشه فروخت. اما نباید برای راهاندازی بیزنس، هزینه مالی زیادی پرداخت؛ هزینه زمانی، اشکال نداره چون رشد و یادگیری توشه اما باید طوری ایدتو تست کنی که انگار یه شب با نامزدت رفتید شام بیرون.