از جمله پیامدهای فجایع اخیر، ورای خشم جمعی از دروغگویی حکومت و خونهایی که به ناحق ریخته شد، رد شدنمان از مرز واقعیت (هرچقدر تلخ) و و ورود به دنیایی فرای واقعیت بود، که مطلقا هرچیزی در آن امکانپذیر است. هر چیزی! حتی کشته شدن در راه کانادا به وسیله پدافند خودی. و به نظر، این "فراواقعی شدن" است که به عنوان متغیری جدید و تعیینکننده به فرمول جهموری اسلامی اضافه شدهاست و ترسی موهوم به دلها انداخته. دلهرهای که جنسش با ترسهای قبلی متفاوت است. کودکی را تصور کنید که قوه تخیل بسیار قدرتمندی دارد و در دنیای او همه چیز، از هیولای پرندهی ترسناک که فقط در تاریکی شب ظاهر میشود و بچهها را میخورد تا تک شاخ سفیدی که آرزوهایتان را برآورده میکند امکان وقوع و ظهور دارند. کودکی که دنیایش بر مدار هیچ منطقی استوار نیست، هر لحظه از شب احساس نا امنی دارد، از ترس هیولا خواب به چشمانش نمیآید و تنها پناهگاهش یه لا پتوی خرگوشنشان است. این کودک دقیقا تصویری دردناک اما دقیق است از آنچه که ما در این یک هفته و به طور خاص این دو سه روز تجربه کردیم. عبور از مرز واقعیت و ورود به دنیایی که دیگر "هیچ چیز" استعاره نیست، و همه چیز حتی هیولای پرندهی بچهخوار هم میتواند خود خود واقعیت باشد. کابوسهایمان، حتی عجیب و غریبترینشان هم احتمال وقوع دارند، و این "فراواقعیتِ کابوسوار، زندانگونه، و کافکاطور"* است که سقوط هواپیمای اوکراینی و قطعی سراسری اینترنت* را با باقی جنایتها متفاوت میکند. ما وارد کابوسی جمعی شدهایم که در آن هر شایعهای میتواند خود واقعیت باشد، هر امر بدیهی قابلیت نقض شدن دارد و هر حقیقتی معنای خودش را به کلی از دست دادهاست.
اینها همه را نوشتم که اولا کمک کنم تا شاید فهم بهتر و عمیقتری از حال پریشانتان و چرایی آن بدست بیاورید، و بعد بگویم که این فضای کابوسوار کاری با درک و شهود ما از مفهوم "واقعیت" و "حقیقت" و "امکانپذیری" کرده که آثارش حالا حالاها دست از سر ما و جامعه ایران برنخواهد داشت، چه گشایش سیاسی رخ بدهد،چه ندهد. و این مساله مغفولماندهترین و به نظر من حتی مهمترین وجه فاجعه اخیر بوده است، وگرنه که تا بوده در این مملکت دروغ بوده است و خونهای به زمین ریخته شده. آنچه تغییر کرده حس استیصال و ترس است از "هیولای" بعدی که حتی به ذهن قویترین خیالپردازان هم نمیرسد، و درکی شدیدا آسیبدیده و قلبشده از حقیقت و واقعیت که تا سالها سال بعد جامعه ایران را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
*رمانهای کافکا فضاهایی کابوسوار را به تصویر میکشند که در آنها زندگی فرد ناگهان وارد دنیایی غیرواقعی و تاریک میشود، و او هیچی راه فراری از آنها ندارد. مثلا در رمان "مسخ،" گرگور سامسا یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میفهمد که به یک حشره چندشآور تبدیل شده و انگار هیچ فرد دیگری هم متوجه این تغییر نمیشود و اصلا انگار نه انگار که تا همین شب قبل گرگور انسان بوده است.
*قطعا حوادث دیگری مثل غرق شدن کشتی سانچی هم در ورود ما به این دنیا بی تاثیر نبودن.