میگویند آدم باید برای رابطههایش با آدمها زمان کنار بگذارد، باید هزینه کند. رابطهها برنامهریزی میطلبند.
مثلا از یک هفته قبل برنامهریزی میکنی، درست و منظم، تا چندساعتی را در یک گوشهی دنج شهر، یک کافه یا یک پارک با کسی بگذرانی.
یا یکهو وسط کارهایت خیال میکنی که جای یک بستنی قیفی با او خالی است، یک گوشه از برنامهات را خالی میکنی تا با او پرش کنی.
یک نوع دیگری از دوست داشتن هم هست که به حکم فاصله یا دوری تماس تلفنی میطلبد، اما با این همه نیاز نیست وقت قبلی بگیری یا یک پیامک روانه کنی که مطمئن باشی زمان خالی دارد، تو آنقدر او را بلدی که میدانی کی باید زنگ بزنی، میدانی اگر جواب نمیدهد احتمالا کجاست و کی دوباره باید تماس بگیری.
دوست داشتن هرچه قویتر میشود زمان را بیمعناتر میکند، هفتهها و روزها را به ساعتها و ثانیهها تقلیل میدهد، به پیامهای یکهویی و تماسهای لحظهای.
اما دوست داشتنی هم هست که دیگر هیچ شکل و قالبی نمیخواهد، آنقدر هست، آنقدر جاری است که حتی به زمان برای معنادار شدن نیاز ندارد، آنقدر هست که زمان معنایش را از او میگیرد، آنقدر هست که فقط میتوانی بگویی هست، تو نیستی که برنامهریزیاش میکنی، او تو را به مقصد میکشاند، او تو را برنامهریزی میکند. مثل اینکه صبح، به حکم دوست داشتن چای را دم کنی، توی صف نان بایستی و در راه برگشت خیال کنی اگر از خواب بیدار شده باشد عجب صبحانهای بخوریم!