ویرگول
ورودثبت نام
ریرا راد
ریرا راد
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

چوپان درسخون

علاقه شدید پدر مادرم به درس و تحصیل رو می شد، در کتاب هایی که همراه اسباب بازی ها برامون میخرید یا حتی داستان هایی که تعریف میکردن حس کرد.

(مثلا: یکی بود یکی نبود ی چوپونی بود که گوسفندها رو می برد چرا، ی روز که گوسفندا رو برده بود چرا با خودش فکر کرد که چرا درس نخونم و برای خودم کسی نشم، رفت درس خود و درس خود شد رئیس چوپونا :) ).

انتظار داستان های پیچیده رو نداشته باشید، هر کدوم از اونا دنیای سختی رو پشت سر گذاشته بودن و الان با تمام سادگی و صداقتی که داشتن، میخواستن با دستای خودشون برای بچه هاشون بهشت رو بیارن زمین، هرچند همون کتاب ها و رفتارها باعث شد...

من هم بشم ی عاشق علم....

تو عالم بچگیم از روی عکس کتاب ها برای خودم داستان میساختم تا وقتی که یکی وقت کنه و بیاد داستان اصلی رو برام بخونه. (شاید بشه گفت اون لحظه اولین تجربه قصه گویی من بود.)

این کار تا اون حد پیش رفت که پدر مادرم قبول کردن، قبل از مدرسه خوندن و نوشتن یادم بدن. :)

و این شروع راهی بود که چه خوش گفت حافظ: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.

حالا چوپان قصه ما میخواد حرف بزنه.

نقطه سر خط.

درسپدر مادرمداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید