باز هم به عملکرد مغز می پردازیم و می دانیم که همیشه بهترین فرصت برای مطالعه عضو حساسی مثل مغز که نمی شود خیلی آن را دستکاری کرد، جایی ست که یک اختلال از قبل ایجاد شده و ما اثرات آن را بررسی میکنیم. (در این مورد مطالعه کتاب «مردی که زنش را با کلاهش اشتباه می گرفت» را توصیه میکنم)
قبلن به اختلال Hemi-Spatial Neglect در این پست پرداختیم.
در دومین مورد میخاهیم به مطالعات آقای Michael Gazzinga که استاد روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا در سانتا بارباراست، بپردازیم.
درنیمه دوم قرن بیستم (دهه 60 به بعد) برای درمان بیمارانی که به صرع حاد مبتلا بودند روشی جدیدی ابداع شد. در این بیماران تشنج در یک نقطه از مغز شروع می شد و به سرعت به سایر بخش ها سرایت می کرد و همه مغز را درگیر میکرد. برای همین جراحان، اعصاب ضخیمی را که دو نیمکره مغز را به هم وصل می کند، قطع کردند تا از این سرایت جلوگیری کنند. بعدها در دهه 90 پروفسور راجر ولکات اسپری و شاگردش مایکل اس. گازینگا و تیمش بر روی این بیماران مطالعات مفصلی انجام دادند که به درک ما از مغز بسیار کمک کرد. (این بخش را با تلخیص و کمی تصرف از کتاب انسان خدای گونه آقای یووال نواه هراری نقل میکنم) در این لینک از ژورنال علمی Nature میتوانید مفصلن داستان این تحقیقات، روش های به کار گرفته شده و نیز دستاوردها را مطالعه کنید.
ما می دانیم که عصب حسی هر سمت بدن به یکی از دو نیمکره میروند و درآنجا تحلیل می شوند و چون در این بیماران ارتباط بین دو نیمکره مغز قطع شده بود، شرایطی وجود اشت که در آن دو نیمکره، از اطلاعات یکدیگر خبر نداشتند. پس میشد آزمایش هایی را طراحی کرد که عملکرد هر نیمکره مغز را جداگانه تحلیل کرد. کار هیجان انگیزی به نظر میرسد!
خب برای شروع، محققان می دانستند که نیمه چپ مغز جایی است توانایی تکلم را برعهده دارد، پس چیز هایی که آزمایش شونده ها می گویند محصول تحلیل نیمه چپ مغز آنهاست (در فرد عادی چون دو نیمکره ارتباط دارند، نمی شود گفت هر گفته ای محصول کدام نیمکره است) پس اگر بخواهیم بدانیم در نیمکره چپ آنها چه میگذرد کافی ست از آنها بپرسیم.
در یکی از آزمایشها، از پسربچه ای (که این شرایط را داشت) پرسیدند میخاهی چه کاره شوی؟ و او گفت: طراح و نقشه کش. و در واقع این پاسخ از نیمه چپ مغز می آمد. اما در مورد نیمکره راست که از عهده مهار زبان آوایی برنمی آید چه؟
آنها همین سوال را روی کاغذ نوشتند و در میدان دید چپ پسربچه قرار دادند (که اطلاعات آن در نیمکره راست تحلیل می شود) و روی میز نیز مهره های اسکرابل قرار دادند. او چیزی نگفت امّا دست چپ پسر (که از نیمکره راست فرمان می گیرد) شروع به حرکت کرد و با مهره ها نوشت: «راننده مسابقه!»
در این حالت نیمه راست که توان تکلم ندارد، با این روش خود را آشکار کرد!
آزمایش دوم حتی جالب تر هم بود. در این آزمایش در مقابل چشم راست افراد (متصل به نیمکره چپ) عکس یک پای مرغ را نشان دادند همزمان در مقابل چشم چپ عکسی از یک منظره برفی را قرار دادند. وقتی از آنها پرسیدند چه دیدید همه بدون استثنا پاسخ دادند، «پای مرغ». بعد از آن، تعدادی عکس دیگر به فرد نشان دادند و از او خواستند عکسی را که بیشتر از همه با عکسی ست که دیده است مرتبط است، نشان دهد.
دست راست فرد عکس مرغ و دست چپ عکس پارو را نشان داد! تا اینجا خیلی هم عجیب نیست. ولی وقتی از فرد پرسیدند چرا این عکسها را نشان دادی گفت: «مرغ که چون عکس پایش را دیده بودم و پارو هم برای تمیز کردن لانه مرغ است دیگر!!!»
در واقع نیمکره چپ اصلن نمی دانست که عکس پارو چه ربطی دارد و چرا آن را نشان داده است. ولی تلاش کرد تا داستانی برای توجیه کردنش بسازد. تا حس یکپارچگی فرد حفظ شود. برای همین است که به نیمکره چپ، نیمکره داستان باف گفته اند!
در آزمونی دیگر نیمکره راست (غیرکلامی) با یک تصویر سکسی مواجه شد. بیمار در واکنش به این تصویر سرخ شد و زیر لب خندید. محققان با شیطنت پرسیدند: «چه دیدی؟» پاسخی که از نیمکره چپ آمد این بود: «هیچ چیز. فقط بارقه نور» و دوباره خندید و با دست جلوی دهانش را گرفت. محققان باز پرسیدند «پس چرا میخندی؟» مفسّر نیمکره چپ که گیج شده بود و می کوشید توضیحی منطقی بیاید پاسخ داد که یکی از دستگاه های داخل اتاق بامزه است.
تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمل.