ویرگول
ورودثبت نام
رُخّ
رُخّ
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب‌‌کشی

با هرکتابی که -بالاجبار- از قفسه‌ها بیرون می‌آورم و به کارتن‌های موز یا پستِ برجای مانده کوچ می‌دهم، تکّه‌ای از وجودم هم‌راه است.
گرد و غبار -گاه- نشسته روی جلد و -گاه- میان صفحات‌شان را با دست‌مال پارچه‌ای و حرکتی صدادار (باز و بسته‌کردن نسبتا محکم‌شان) می‌گیرم و به دستگاه تنفسی‌ام می‌بخشم. به‌مثابه هدیه‌ای تازه‌رسیده از دوستی بسیار نزدیک. آن‌چنان استشمام می‌کنم که سرفه‌ها در گلو خفه می‌شوند و صرفا خارش‌شان -به‌صورت استیجاری- ساکن تنگنای حنجره‌ام می‌شود.
آدم کتاب‌خوانی هستم؟ خیر. این از حساب گودریدز -تقریبا- تازه تأسیس‌م نیز پیداست. انگار صرفا ولع داشتن‌شان را دارم! خیلی‌های‌شان را نخواندم، خیلی‌های‌شان را خواندم و با وسواسی خاص نمی‌خواهم خوانده‌شده حساب‌شان کنم (و مایل‌م بار دیگر بخوانم‌شان) و اندکی از آن‌ها را هم به سمع و بصر خویش رسانده‌ام. اندکی.
روزها می‌گذرند و من در غبارآلوده‌ی زیستن بیش از پیش گم می‌شوم.
این انگار تنها می‌تواند حاصل یک‌چیز باشد:«هرلحظه مستأجرانِ مختصاتی هستیم که در آن نفس می‌کشیم.»
بله، بالطّبع آن‌چنان حال و آن‌م در این تصویر از زندگی اثرگذار است که احوال و آنات شما. نیز این‌طورهم نیست که لزوما آثار حالات ما، منجر به سوگیری‌های منحرف‌کننده -از نتیجه‌ی صحیح- در محصولِ اندیش‌ورزی‌های‌مان شود. این‌طور اگر بود بایستی احتمالا کلیه‌ی متون را دور می‌ریختیم و از هرلحظه که بر بشر می‌گذرد فرار می‌کردیم؛ اما چه‌گونه؟ کسی که از تاریخ (لحظاتی پیش که خواندن نوشته‌را آغاز کردی) گریزان‌شود، راه‌رفتن و بالأخص دویدن را می‌خواهد از کدام یافته‌ی بشر بیاموزد؟

ماسک بزن؛ این‌جا ابری از غبار بر هست‌مان چیره‌شده.

در جریانکتابکنجی از این عالماستیجاریابهام
یک پرنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید