رومی
رومی
خواندن ۴ دقیقه·۶ ماه پیش

مزه شیرین پشمک !!


یادت نره که مزه شیرین پشمک را با تمام وجودت لمس کنی حتی اگر در ظاهر بی معنا باشد شاید که معنای کل زندگی در آن نهفته باشد...
یادت نره که مزه شیرین پشمک را با تمام وجودت لمس کنی حتی اگر در ظاهر بی معنا باشد شاید که معنای کل زندگی در آن نهفته باشد...



به نام خدا
بالاخره بعد از هزاران سال و درگیری ها و کلنجار هایی که با خودم داشتم آمدم سر صحنه و دست به تایپ شدم. حقیقتا این کار نیروی خیلی مضاعفی میخواست انگار که میخواهم متنی در باب نخست وزیر امریکا یا نواسانات سهام بنویسم! از الان بگویم که از این خبر ها نداریم بنده یک دانش اموز معمولی در یک زندگی معمولی در حال دست و پنجه زدن با امتحانات معمولی هستم که بشدت برایم غیر معمولی و سخت هستن... بهرحال بنده هرچه که بخواهم و دوست دارم خواهم نوشت و خواهم گفت نمیخواهم اینجا هم ذهنم را درگیر این کنم که مخاطبم از این متن یا به عبارتی از من خوشش بیاید بعضی وقت ها خودم را درجایی میبینم که دیگر خودم نیستم ان هم برای که؟؟ برای چه؟؟ تبدیل به ادمی میشوم که برای دوست داشته شدن و پذیرفته شدن له له میزند برای اینکه از نظر دیگران عادی بنظر بیایم به راستی که این معمولی و عادی بودن سخت اسان است و دشوار!! هر ازگاهی از خودم میپرسم:هی! داری چیکار میکنی ؟! حواست هست که داری تبدیل به کسی میشی که جامعه توقع داره که باشی و تو رو در چهارچوب خفگان انتظارات و بهترین بودن ها و چیزهایی که به اصطلاح به صلاحت هستن به دام میندازه و سعی میکنه الگوی رفتاری خاصی رو در ما بگنجونه . انگار که برای رسیدن به چیزی،هدفی متولد شدیم . و اگر به اون نرسیم زندگیمان بی معنا بوده . جالبه که بعضیا با وجود رسیدن باز هم زندگی رو بی معنا میدونن و با خودشون میگن : عه همین بود؟ باید عرض کنم که اینها یا زندگی رو درست متوجه نشدن یا معنای زندگی رو ... مگر نیامدیم برای زاده شدن رنج کشیدن لذت بردن و زندگی کردن و مردن ؟ حال که پادشاهان بزرگ هم رویه زندگیشان غیر این نبود . چه بسا که ما مقصدی واسه خودمون تعیین میکنیم و جوری مسیرمون تغییر میکنه و هزاران کیلومتر از اون دور میشیم که انگار از ازلیت وجود نداشته و چه بهتر! چون بعضی وقتا واقعا اون چیزی که از زندگی میخوایم اون چیزی نیست که بخاطرش پا به این زمین گذاشتیم شاید در این مسیر جدید درک و حس کنی معنای زندگی کردن رو معنای وجود داشتن رو... یه دوستی دارم ( که از قضا دوست صمیمی ام هست -_-) میفرماید باید همیشه مراعات حال بقیه رو کرد و خارج از عرف و فرهنگ جامعه نباید رفتار کرد جوری که انگشت نمای بقیه شی. بله بنده هم قبول دارم که کلا هرکاری که باعث اسیب رساندن به دیگران بشه نباید کرد زیرا اسیب به دیگری اسیب به خود هم محسوب میشه ( البته در مواقع نادری میتونیم ازش چشم پوشی کنیم ^ ^ ) ولی شاید خواسته ها و نحوه ی زندگی من خارج از این چهارچوب و زندان جامعه باشه که اینطور هم هست! مثلا من دوست دارم در خیابان خالی بدویم و با صدای بلند بخندم یا مانند بچه ها پشمک به دست در شهربازی بالا و پایین بپرم ( عکس این اثر موجود است! ) یا بجای جاده مستقیم روی اجرهای پیاده رو راه برم . حتی اگه تمام شهر به من بهم زل بزنند خیالی نیست تا زمانی که به کسی اسیب نرسوندم . کی تعیین میکنه درست و غلط چیه ...کی تعیین میکنه چهار چوب ها رو ...اصلا چه کسی میگه که من باید چطور و چگونه رفتار کنم ؟! بگذار این ملت یک دل سیر نگاهت کنن . بگذار به شادی هایت به پایکوبی هایت به رقصیدنت تماشا کنند . اصلا بگذار یک شهر به تو بگویند که دیوانه هستی چه کسی معیار و مرز دیوانه و عاقل بودن را تعیین میکند؟؟ به قول نیچه : کسانی که قادر به شنیدن موسیقی نبودند رقصندگان را دیوانه میپنداشتند. این ملت در حسرت چیزی هستند که خودشان خودشان را از ان محروم کرده اند . این ملت در حسرت یک دل سیر خندیدن در حسرت لذت بردن در حسرت زندگی کردن هستند و چون نمیتوانند انرا داشته باشند پس تو را محکوم میکنند که این کار چه بسا اسانتر از محکوم کردن خود است!!
پس بگذار و بگذر که زندگی در آستان همین گذاشتن ها و گذشتن هاست .در این مسیر پیچ در پیچ قبول دارم که سنگلاخ زیاد است اما یادت نرود و هر ازگاهی سرت را بالا بیاوری و به آ سمان آبی ، درختان سر سبز و گل های رنگارنگ نظری بیاندازی و از ته وجود رنگ ها را صدا ها را و بو ها را ببینی زیرا وقتی به خود میای میبینی که این مسیر به سر آمد و رهسپار نیستی شدی ...

نویسنده: رومی

معنای زندگیلذتجامعهحس خوبانتظار
خاطرات یک پشت کنکوری...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید