-: سلام
سلام
خوب، خاطره ای که امروز می خوام برات تعریف کنم قاعده میان مدیران عمودی، یا همون سلسله مراتبی هستش. یه روز یه مدیر بالادست من، بهم زنگ زد، مدیری که رییس مجمع ما بود و شرکت ما بهش وابسته بود، و من مدیر عامل شرکتی بودم که وابسته به اونها بود. زنگ زد و گفت من دختر خانومی که آرشیتکت(معمار) هستش رو معرفی می کنم باهاش یه صحبتی بکن ببین چجوریه. گفتم خوب باشه، معرفی کنید تا تشریف بیارن.
اومد و دیدم که اتفاقا توی شهری خیلی کوچکی فوق دیپلم خونده و دو سال بعدش هم خونده و لیسانس معماری گرفته. و ارشیتکت بود. ولی تا حالا سابقه کار نداشت. من یک کمی باهاش صحبت کردم. خوب من معمار نبودم ولی از زوایای مختلف صحبت کردم ببینم چیکار کرده و چیکار نکرده. تقریبا دیدم ایشون از معماری چیزی نمیدونه. اصلا اینکه چطوری طراحی باید بکنه، یا اینکه فرق بین طراحی یه ساختمان مسکونی با ساختمان تجاری توی چه چیزهاییه یا اینجور چیزها.
-: مثلا موردی قبلا داشتین که کسی اینها رو بلد نباشه ولی تو کار یاد بگیره؟
بله قبلا به کسانی برخورده بودم که تازه کار بودند ولی آنها شوق بکار داشتند. آدم وقتی با کسی که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده که مصاحبه می کنه کمی ارفاق در نظر داره اما با توجه به اینکه ایشون یه معرف قدری هم داشت، فکر می کنه که ایشون بتواند بصورت دستیار یا وردست یه معماری کار کنه. یا یه حالت شبه کارآموزی داشته باشه و ایشون بتونه اینجوری کار کنه. مثلا بتونه ایده های یه ارشیتکت با سابق رو پیاده بکنه یا بتونه طرحها رو بگیره مقطعش رو در بیاره یا دو تا نما اتود بکنه. خوب اگر بچه مستعدی باشه میتونه. ولی ایشون خیلی بی سواد بود. خیلی بی انگیزه بود .علاوه بر این، خوب پدر ایشون یکی از رجال کشور بود. و بعدا پدر ایشون وزیر هم شد.
من با آن دختر خانم صحبت کردم و حتی با ارفاق هم نگاه کردم که حالا بچه های تازه کار باید راه بیافتند دیگه. ولی دیدم که ایشون اصلا به درد نمی خوره. بهشون گفتم شما تشریف ببرید و حالا بعدا باهاتون تماس میگیرم. ایشون رفت و من زنگ زدم به مدیرعامل سازمان بالادستم.
گفتم: «ایشون اومد من باهاش صحبت کردم.»
رییسم خیلی باعلاقه گفت: «خوب چطور بود؟»
گفتم: «اصلا به درد نمیخورد و اجازه بدین من شرکتم رو با اینجور بچه ها پر نکنم. ایشون خیلی ضعیفه و باید دوباره بره دانشگاه دوره ببینه، یا کارآموزی ببینه»
مدیر بالادستم یکم ناراحت شد ولی هیچی نگفت. اصلا نگفت این کار رو بکنید یا نکنید. باز یه دو هفته ای گذشت، و دوباره مدیرعامل سازمان بالای دستم بهم زنگ زد. گفت: «آقای مهندس من با پدر این دختره خیلی کار دارم، یه بار دیگه هم میفرستم پیشت، یه بار دیگه هم باهاش صحبت کن و مصاحبه کن ببین شرکتت جا داره؟ شرکتت یه شرکت فنی و مهندسی هست، خوب ایشون به عنوان وردست مشغول باشه و یاد بگیره»
-: ایشون رو وقتی میفرستادن مصاحبه، شما خودتون مصاحبه می کردید یا یکی از همکارها.
خوب معمولا یکی از بچه های فنی، یا معاون فنی صحبت می کردن. ایشون هم اتفاقا دفعه قبل با همکارانم صحبت کرده بودن. این دفعه گفتم که مستقیما بیاد با خودم صحبت کنه.
-: یعنی چون رییستون گفته بود، شما طبق پروتکلها عمل نکردید و خودتون مصاحبه کردین؟
بله، چون مدیر بالادستمون گفته بود، ما هم گفتیم یه استثناهایی قایل بشیم، حتی اندک.
دفعه قبل مدیر فنی باهاشون صحبت کرده بود، این دفعه گفتیم صحبت نکنن. اون روال پله کانی رو طی نکردن ایشون.
دفعه دوم، به رییس بالادستم گفتم این دفعه که دارن میان، لطف بکنن پروژه هایی رو که کشیدن، برای من بیارن. اون دفعه که اومد خیلی پروژه دستش نبود.
-: یعنی نمونه کار نداشت؟
نمونه کار مختصری داشت. گفتم نمونه کار کامل رو بیارن این دفعه.
اومد و دیدم با ۷-۸ تا از این آلبوم و این حرفها. دختر ریزه میزه ای هم بود که من خیلی دلم سوخت که این آلبومها رو چطور حمل کرد. من دو ساعتی به دقت کارهاش رو نگاه کردم و سوالاتی پرسیدم و گفتم کجاهای این کارها کار کردی و دلیل این آلبوم چی بود،پروژه واقعی بود یا فرضی. ایشون هم یه جواب هایی میداد. من هر طور فکر کردم دیدم که آلبومهایی که آورد اصلا در حد دیپلم هنرستان نبود.
-: در حد فوق لیسانس نبود؟
ایشون لیسانس بود خودش، ولی کارها در حد آرشیتکت لیسانس نبود. در پایان من بهشون گفتم شما تشریف ببرین و من فکرهام رو بکنم و باهاتون تماس می گیرم.
ایشون که رفت به من مدیر بالادستم زنگ زدم. ایشون گفت: «چطور بود؟»
گفتم: «باور کنید که من خیلی دلم میخواد یه کاری بکنم شما راضی بشین، اما ایشون اصلا به درد نمی خوره؟»
مدیرم گفت: «واقعا اینطوریه؟ من خیلی با پدرشون کار دارم.»
گفتم: «ایشون والا به درد بخور نیست. اگر شما دستور بهم میدین، حکم ولایی بهم میدین، بفرمایید تا من فکرهام رو بکنم. اگر که نه، توصیه می کنید ،خوب منم به شما توصیه می کنم اگر خوبه ببرین تو سازمان خودتون»
مدیرم خندید و چیزی نگفت. کمی راجع به چیزهای دیگه صحبت کردیم. از اون قضیه ده سال میگذره. ایشون الان داره توی یکی از سازمان های خیلی حساس کار می کنه. از اینکه ایشون اینقدر اخلاقی رفتار کرد من واقعا ازش تقدیر می کنم. ایشون اصلا بهم حکم نکرد که «من میگم». ایشون مدیر بالادستم بود و می تونست دستور بده. اما دستور نداد
من بعدا که با سازمان های دیگه کار می کردم، اتفاقا نمونه ای دیدم که مدیرم از این دستورها داد و سازمان ما دچار مشکل شد. اینم یه خاطره ای است که مدیر بالادست باید به سازمانشون توجه کنن و باید به قاعده کار توجه کنن. الکی نباید اتوبوس و مینی بوس و خواهر زاده و همساده رو جمع کنن. بعضی وقها اشکال نداره، میگم مثلا ۴۰٪ یا ۳۰٪ ارفاق می کنم ولی طرف حداقل باید ۶۰٪ کارایی و توانایی داشته باشه.
-: میشه بگین اوندفعه که مدیر شما دستور داد و شما استخدام کردین چه مشکلی برای شما پیش آمد؟
والا تقریبا خاطره ای که تعریف کردم، مربوط به 10 سال قبل است. ۷ سال بعد از این واقعه، مدیر بالادست ما عوض شد. مدیر عامل جدید که اومد یه نفر رو معرفی کرد و اتفاقا بچه یکی از آدمهای خیلی خیلی موثر توی کشور بود. و ایشون تحصیلاتش خیلی آبکی بود بماند. بهش گفتم ایشون اصلا هیچی بلد نیست و گفتم بچه ها که صحبت کردن (چون رشته اش تاسیسات بود، بچه های دیگه باهاشون صحبت کرده بودن) گفتن ایشون هیچی بلد نیست.
رییسم یه حرفی زد که خیلی ناراحت شدم و بیشتر از ۴-۵ ماه نتونستم تو اون سازمان بمونم. اون سازمان رو ترک کردم و جدا شدم ازشون. حرف بدی زد و حرف بدش این بود که: «مگه شرکت شما یک شرکت اقماری نیست؟»
-: شرکت اقماری اینجا به چه منظوره؟
مثل قمر یا ماه که دوره خورشید می گرده. انگار که وسیله ای هستش که سازمان ازش استفاده می کنه و یا حیات خلوته. منظورش این بود که حیات خلوت شرکت ما هستید شما. خوب حالا شرکت اقماری باشیم هم باید کارایی داشته باشیم و سیستم کار کنه.
ایشون معرفی کرد و حتی می گفت که حقوقش رو هم ما خودمون میدهیم. یعنی می خواستم بگم یه مدیری خیلی برخورد خوبی داشت و مدیر دیگری خیلی برخورد بدی داشت.
-: برای من جالبه که اگر آوردنش و حقوقش رو هم خودشون میدادند، چه مشکلی پیش میاورد؟
خوب اینها که مامور به خدمت نمی کردن. اگر حقوقش رو خودشون میدادن مامور به خدمت می کردن. برای اینها پروژه تعریف می کردن و از محل اون پروژه ها می گفتن حقوق اینها رو بدین. بعضی ها میگن این جیب به اون جیب نداره ولی خوب به هر حال اینطوری نیست که خوب اگر کسی بیاد حقوقش رو یکی دیگه بده، شبیه سازمان خیریه میشه. البته اینها این کار رو نمی کردن، چون نمی شد توجیه کرد.
-: بازم سوال من اینه که، چون اینها شایستگی نداشتن، مشکلی برای شما ایجاد کرد؟
اون اولی که رو ما استخدام نکردیم ولی دومی رو که استخدام کردیم. شایستگی بر اساس سه چیز هستش:
۱- دانش
۲- مهارت
۳- توانایی
من خیلی سریع از اون سازمان خارج شدم ولی به هر حال این جور کارها تیم رو خیلی ضعیف می کنه. مثل تیم ورزشی که بازیکن خوب نداشته باشه خوب هی شکست می خوره. منتها شرکتها وقتی شکست می خورن مدیرها که پاسخگو نیستن.
من چون خیلی سریع از شرکت خارج شدم، ،قضاوتش برام سخته ولی من از ایشون بازخورد حداقلی برای کار ندیدم.