از عشقی صحبت میکنیم که محرکی است تا در برابر درد بیکلمهای یا رنج ایدهی خام به تابآوری ما کمک میکند. شاید بتوان گفت عشق و رنج بهنحوی هممعنی هستند، وصف تجربهای عمیق و تحولآفرین.
بسیاری از آثار ادبی برجستهی کلاسیک از رنج عمیق شخصی متولد شدهاند. به رمانهای بیتکراری فکر کنید که تأثیر قابلتوجهی بر شناخت ما از فرهنگها گذاشتهاند: داستایوفسکی در جستجوی اضطراب وجودی (Notes from Underground)، نمایش تلخ بیماری ذهنی توسط ویرجینیا وولف (Mrs. Dalloway)، و یا مایا آنجلو با روایتی قدرتمند از مبارزهی تراما و انگزنی اجتماع (I Know Why the Caged Bird Sings). میدانید چه چیزی باعث ماندگار شدن این آثار کلاسیک است؟ نویسنده نهتنها از نمایش رنج خویش خجالت نکشیده است بلکه از آن بهعنوان وسیلهای جهت کمک به بهتر نوشتن و انتقال راحتتر درگیریهای درون داستان بهره برده است تا بتواند هر کاراکتر یا حادثه را در سطحی بنیادین با یکدیگر مرتبط کند. آنها از چیزی نوشتند که توانستند از آن تاب بیاورند.
قویترین نوشته حاصل بکر بودن است. آن دسته از نویسندگانی که بتوانند به خاطراتشان دست یابند و از عمق تجربیاتشان چیزی بیرون بکشند گویی تزریق احساسی به اثر است تا در جان خواننده بنشیند. هنگامی که نویسنده بتواند آنچه بر وی گذشته را به اثری که خلق میکند مرتبط کند، آن نوشته به نمایشی از حقیقت مبدل میشود. خوانندگان حس تشخیص دروغگویی فعالی دارند و تنها در صورتی با تمام وجود همراه کلمات شما میشوند که متوجه شوند شما بسیار حقیقتگو هستید.
رنجی که در زمانی بر شما تحمیل شده است وسیلهای است که میتواند اشتیاق شما را برانگیزد. شرایط دشواری که با آن پنجه در پنجه در حال مبارزه هستید نباید مانع کار شما بشوند بلکه ابزاری ضروری جهت شکل دادن به صدا و دیدگاه شما هستند. این رنج هست که به شما کمک میکند اشتیاق واقعی خود را شناسایی کنید. اشتیاق واقعی خود را بیابید تا بتوانید در کلمات خود روح بدمید، اثری خلق کنید دگرگونکننده که خواننده با تمام وجود لمسش کند.
رابطه بین اشتیاق و رنج را کشف کنید تا به قدرتی دست یابید که توانایی انتقال شعف و درد را به صورت همزمان داشته باشید. اگر این نقش مهم را نادیده بگیرید اثر شما خالص نیست؛ پس هر دو را به خدمت بگیرید تا خوانندگان هم بار سنگین شما را در کنار شما به دوش کشیده و با شما بخندند، ، با شما بگریند و وقتشان را در کنار شما سپری کنند.