دستی به گل های کنار تختش کشید ؛ ساعت ها به در نگاه می کرد ، شاید کسی که انتظارش را می کشید از راه برسد ؛ صدای موسیقی بی کلام مورد علاقه اش فضای اتاق را فرا گرفته بود . گل ها را نوازش کرد و با صدای لرزانی خطابشان کرد :
*خوابتون میاد ؟
دستی به کاکتوس خاردارش کشید . خار کاکتوس بی رحمانه انگشت شستش را زخمی کرد . لبخندش رنگ باخت.
*دوستم نداری عزیزم ؟ چرا منو پس زدی ؟
پرستار وارد اتاق شد ؛ با دیدنش لبخند زد و گفت :
&برای بچه ها لالایی خوندی ؟
زمزمه کرد :
*دیگه دوستم نداره .
انگشت خونی اش را نشان داد .
*منو پس زد .
پرستار ویلچرش را سمت تخت هدایت کرد .
&بهت گفته بودم این بچه ات یه کم سرتق و لجبازه . شما صبوری کن .
کم طاقت گفت :
*دیگه نمیادش ؟
پرستار کمکش کرد روی تخت دراز بکشد .
&کی ؟
آب دهانش را بلعید به سختی گفت :
*همون ملاقاتی مهربون .
پرستار برای دل خوش کردنش زمزمه کرد :
&آروم بخواب . میادش . نگران نباش .
اثرات داروها چشم هایش را سنگین کرد و به راحتی خود را به دستان خواب سپرد .