ما همیشه یک سمت داستان را میبینیم!
ما بقیَش چی؟ گَمان کُنَم لوولوو خورده است !
این روز ها حال خوبی ندارم ، جسمی نه! منظورم روحیست!
تمام تلاشم را میکنم،حتی از بزرگترین سرمایه ام که غرورم هست چیزی باقی نمانده است!
فکر میکردم برای آخرین ضربه ام (فرصتی که داشتم) انباشته ی خوبیست ، اما فقط فکر میکردم.
مدتی هست سردرگمم و هیچ تدبیری نیست،بغض ول کُنَش دَر رفته است به کُل!
(چقدر این در و آن در زدم) اما بهتر که هیچ گویا بدترم شد ،تازه داشتم یاد میگرفتم بی تفاوت باشم ، که یکباره به صورت ناباورانه ای به نقطه ی ماقبل شروع بازگشتم !
انگار نه انگار که اصلا کلی راه رفته بودم تا تمامش کنم!
میدانم از نوشته ام سر در نمی آورید ، اما شما چنین تصور کنید که [[نرسیدم]] 💔 غمگین است و تلخ !
بدی اَش این است که تازه قرار است بدتر هم بشود !
من در زندگی ام نامعادله های زیادی را حل کرده ام اما این! فرق میکند ، گویا جوابی ندارد ! یا به زبان ریاضیات (ت.ن) تعریف نشده...
خلاصه ... امید زیاد بود ولی واهی !
کلی سنگینم! اصلا 1000 تن بار روی فکرمه،غصه داره خفم میکنه!
میشه ادامه داد؟
#روح_الله_سالاری 💔