یک خواب ِ خوبی آنورِ کابوس
یک نامه ی غمگینِ بی متنی
یک امپراطوری بدون مرز ...
یک شاهرگ ِ توزیع در بطنی!
جغرافیای بودن ِ چشم هات
دوتکه ابرِ سخت بارانیست
آن پاره دودِ کُنجِ ابروهات ...
تعریفِ عام ِ کوچه بازاریست
یک زن بعد از شعر میمیرد!
یک خاطره یاد آوری تر شد...
یک زن بعد از شعر جان دارد!
یک مرد با هر گریه دختر شد ...
اسمت شفا بخشِ وجود من !
والا مقامی تویِ هر تعریف...
دستات رمزِ معجزس بانو !
ای حضرت ِ هر چه بلاتکلیف!
قانونِ عشقی قاضی العُشاق
دستور ِ حبسِ عشق صادر کن...
من مجرمم در دادگاه تو ...
یک شاهد از چشم هات حاضر کن!
من خواب میبینم تو رو با (من) !
دستامو رو چشم هات میزارم ...
اما صدای جیغ و دست و سوت ...
مجبور میکرد دست بردارم...
#روح_الله_سالاری