rouzi
rouzi
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

مترجم درد‌‌‌‌ها

ما دردِ دوره گردیم
ما زخم های سردیم
در زادگاه حرمان
امیدِ در نبردیم
گرچه شکسته قامت
گرچه به روی زردیم
ما راویان اندوه ما ترجمان دردیم

***

بشنو مرا. بشنو مرا.
گوش بده. گوش بده
فرصت شعری تو به این مرده ی خاموش بده

با لبی از قند بیا. چهره به لبخند بیا

جوهر شادی تو به این چشمه ی غم جوش بده
بشنو مرا. بشنو مرا. گوش بده. گوش بده...

***


از روز های جانی افسرده می سرایم

از نثر سرنوشتی خط خورده می سرایم

فانوسکی ز امید در دست ْدوره گردم

با کولباری از غم بر گرده می سرایم

***

روایت می کنم اکنون من از جانی که افسرده
از نثر سرنوشتی که به کل گویی تو خط خورده
به شب چون دوره می گردم به یک فانوسک امید
بجویم من نشان تو به بار غم بر این گرده

***

پیاله از شراب غم، تو خود بگو چه پر کنی؟

چرا مرا به حال خود، دگر رها نمی کنی؟

***
عدم بودم. جهانم را گرفتی
امید نیمه جانم را گرفتی
بهارت را برای خود نگهدار
که تو باغ خزانم را گرفتی

***

کجاست رقص سازها؟ کجاست شور چنگ‌ها؟
که دل چه ساده پژمرد در این سکوت رنگ‌ها

ننما ای ماه سنگدل که روی بسته ای ز من
دگر دل عادت کرده است به خوی تخته سنگ‌ها

***

اي گنبد سیاه شب, تاريك و بي ستاره ای

ای رو سیَه خالی چرا زآن ماه نقره سايه اي؟

***
بوران مرا به سیلی سردی توبیخ می کند
سنگینی غمی به زمینم میخ می کند
***

دریای قلب ما را ماهی نبوده سایه
کان مليئا بالحزن، عاصف من البدايه

***

برای شعر های من بهانه ای نمانده است.
تمام قصه گفته شد, ترانه ای نمانده است
میان واژه ها اگر چه پرسه می زنم ولی
به خاطر خموش من فسانه ای نمانده است

***

نگاهش آفتاب خون شده خورشید
و از ماهش به زردی یاس می تابد
به پاییزش سردی باد زمستانیست
کجا امید راهی سوی ما یابد؟

***
ببین افتاده ای ای دل در این دالان دلتنگی
اسیر و ناتوان محصور سایه ای سنگی

مگر تو زخم کم خوردی از این دنیای وارونه
چرا با لشکر غم ها چنین بیهوده می جنگی؟؟؟

***
تو گویی گرد غم پاشیده اینجا
به روی سایه ی سنگین این شب
دوباره کاسه ی قلب من و تو
پر است از حس تاریکی, لبالب

***
او که خود باران پاییزست - با من از بهار می گوید
در دل چنین زمستانی - شوق روزگار می جوید.
***
نه نیست در عبور شب. نشان رد پای تو

در این سکوت گم شده. صدای خنده های تو

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید