نوشته: کیت هارتفیلد
ترجمه: رویا عطارزاده اصل
در بهار 1917، ایالات متحده آمریکا یگان های نظامی خود را از مکزیک خارج و با آلمان اعلام جنگ کرد. روسیه به تازگی یک انقلاب را پشت سر گذاشته و در معرض انقلاب دیگری بود. تعدادی از مطبوعات بریتانیایی شروع به انتشار تبلیغات و اخباری دروغ کرده و در تلاش بودند تا این واقعیت تهوع آور که در اروپا، روزانه هزار و گاهی ده هزار مرد جوان به دست یکدیگر به قتل می رسیدند را سانسور کنند. جایی دیگر، ویروسی در حال همه گیر شدن بود که می توانست به زودی به حداکثر رسیده و تمام افراد بالغی را که بعد از جنگ جان سالم به در برده بودند به قتل برساند.
در این زمان دو مرد جوان به زودی خانه را ترک می کردند . اما نه برای جنگ، هنوز نه.
ارنست همینگوی به روزنامه کنزاس سیتی استار[1] می رفت تا به عنوان یک خبرنگار مبتدی مشغول به کار شود. آنجا بود که یاد می گرفت چگونه جملات را به سلطه خود درآورد و بنویسد، البته قبل از اینکه به ایتالیا برود، زخمی شود و بعد به صورت آدمی عجیب و غریب به روزنامه تورنتو استار[2]برگردد.
اولین وو[3] به مدرسه شبانه روزی می رفت تا هر یکشنبه شب لیست پدران و برادرانی را که در خط مقدم جبهه کشته شده بودند بشنود. از برادر برزگتر او به تازگی رمانی به چاپ رسیده بود که رسوایی آور خوانده می شد، که این رسوایی تنها اشاره او به همجنس گرایی نبود، بلکه زیرسوال بردن حد و حدود ارزش و افتخار فرضی جنگ نیز بود.
الک وو[4] به تلخی نوشته بود " تمام نسل ما قربانی شده است ." البته قبل از اینکه به جنگ پسشندال[5]برود و بعد به زندان های اردوگاه های جنگ فرستاده شود. او نوشته بود " در زمانی که هنر و ادبیات رو به مرگ است، دبگر هیچ اثری از افسانه های پریان و خوش بختی باقی نخواهد ماند ."
در این حال برادر کوچکتر او، اولین، که برای جنگیدن با اسلحه بسیار جوان بود ، تبدیل به نویسنده ای مبارز شد.
به همان میزان که سال 2017 وحشتناک به نظر می رسد، می توانیم به 1917 بازگردیم و متوجه شویم که به طور حیرت انگیزی امید و هنر و زیبایی تاکنون نجات پیدا کرده اند. اما باید توجه کرد که هیچ نویسنده ای از آن دوران گمنام نمانده است. یک سوال، اینکه هدف چیست، در متن تمام کارهای آنها کمین کرده است. برای بعضی از این نویسنده ها، جواب به زوال و پوچ گرایی ختم می شد و برای دیگران جواب، سرکوب وسوسه پوچ گرایی بود. گاهی، پاسخ تمام این مسائل در آن واحد بود.
ریاست بی ثبات دونالد ترامپ در آمریکا و وجود پتانسیل برای گسترش دولت های راست تندرو در اروپا، در حال حاضر موجب شده که نویسندگان، همچون هنرمندان در دیگر رشته های هنری، این سوال را از خود بپرسند که باید در چه زمینه ای بنویسند و کار کنند، البته اگر کار کردن در زمینه های هنری ، همچنان تاثیری داشته باشد.
دنیای رو به بحران، چه نیازی به داستان نویسان و قصه گویان دارد؟ شاید به قول همینگوی، هیچ، اما ما در هرحال طور دیگری فکر می کنیم.
ما می نویسیم شاید چون نمی توانیم از دست کلمات رهایی پیدا کنیم.
" در بیمارستان صحرایی، جولیان هر از چند گاهی به زبان انگلیسی فکر می کرد. " ا.س.بیات در کتابش به نام کتاب کودکان که در سال 2009 به چاپ رسیده، اینطور نوشته است. این کتاب که در رابطه با هنر است، با قتل عام و کشتار در جنگ جهانی اول به پایان می رسد. " او درباره ی ترانه هایی که مرد می خواند فکر می کرد، ترانه هایی ترسناک و در عین حال شاد. "
اما شاید بیستر از این هاست. شاید در داستان ها و افسانه ها فایده ایی هست.
شاید ما از انحرافات می نویسیم، تا دیگران در دوران تاریکی کمی احساس راحتی کنند.
یا شاید می نویسیم تا به مقاومت ها الهام ببخشیم ، یا شاید بخشیدیم.
در چند ماه گذشته کتاب های 1984 نوشه جورج اورول، داستان خدمتکار از مارگارت آرتوود[6] و برادر کوچک از کوری داکتورو[7]، خوانندگان جدیدی یافته اند ؛ زیرا مردم رو به سوی این کتاب ها کرده اند تا شاید بفهمند که در دنیا چه خبر است.
شاید ما داستانهایی را می نویسیم که فکر می کنیم مردم احتیاج دارند.
این همان کاری است که جی.آر.آر تولکین[8]، که در 1917 در دوره ی نقاهت تب خندق و غم از دست دادن همه ی عزیزانش بغیر از یک دوست بود، تلاش داشت انجام بدهد. برای تولکین، شعارهای دنیا بدین معنا نبود " که دیگر هیچ افسانه ای وجود ندارد." بلکه برعکس، او به یکی از طرفداران دو آتشه ی فواید افسانه ها تبدیل شده بود. دو دهه بعد، در ابتدای جنگ بزرگی دیگر، او در مقابل منتقدان " فرار از واقعیات[9]" با طرح این سوال ایستاد، که " چرا یک انسان باید مورد تمسخر قرار بگیرد، وقتی برای رهایی از زندان و بازگشن به خانه تلاش می کند؟"
شاید ما می نویسیم تا به قول گفته ی معروف همینگوی، به یک جمله ی درست و کامل برسیم. مانند صداقت و زیبایی که همچنان در دل لجنزار می درخشند.
در اسطوره جام[10]، که منبع مهمی برای شعر 1922 تی.اس.الیوت، سرزمین هدرشده[11] است، بیماری شاه و بیماری سرزمین تنها به وسیله ی کلمات قابل بیان است. اگر تنها یک نفر سوال درست را بپرسد، همه چیز سرجای خود قرار خواهد گرفت. اینکه چطور یک نفر کلمات مناسب و درست را انتخاب می کند. این تمام چیزی است که داستان های ما به ما آموخته اند.
اما نویسندگان چه کسانی هستند، که چنین قدرتی دارند؟
" شما همه یک نسل گمشده اید " این آن چیزی است که گرتورد استین[12] به همینگوی گفت، و همینگوی نیز آن را به عنوان سرلوحه رمانش، " خورشید همچنان می دمد " استفاده کرد.
این جمله به زبان وارد شد و مورد استفاده قرار گرفت، برای اشاره به مرگ تمام آن جوانانی که با زندگی خویش دنیا را به چیزی متفاوت تبدیل کرده اند و خواهند کرد.
اما استین این جمله را به یک نجات یافته زنده گفت. نویسندگان جوان گمشده بودند، تخریب شده بودند. آنها گمشده بودند اما، به کدام مسیر می رفتند؟
اولین وو به سمت احزاب رفت. او تبدیل به چهره ی اجتماعی انحطاط[13]، نهلیستی[14]و هدونیسم[15]شد، به نمایندگی گروهی از جوانان هم گروه که به نام "چیزهای روشن جوان[16]" شناخته می شدند، با اینکه خود پس از مدتی آن را هجو نامید. در دوران تعلیق کاری، در یکی از گفت و گوهایش پیوستن به احزاب را، " یک شوخی بزرگ، ترسناک و از سر گوشه گیری " توصیف کرد.
همینگوی عمدا از شیوه ی بوهمیانیسم[17]دایره ی نویسندگان اروپایی دوری کرد. او از نوشتن خود بیشتر کاست، و سعی کرد به حقیقت برسد، به معانی واقعی، البته اگر معانی واقعی ای در دنیا باقی مانده بود. شیوه ی شخصی او، اعتراض سرسختی است در برابر نهلیسیم شخصی اش؛ معتقد بود مفاهیم و معانی وجود دارند، و کلمات می توانند ما را به آنها برسانند، تنها اگر در مسیر درست قرار بگیرند.
همانگونه که همینگوی در زنگ ها برای چه کسی به صدا در می آیند نوشت " این یک طوفان بزرگ بود و او به همان میزان در حال لذت بردن بود. طوفان داشت همه چیز را تخریب می کرد اما تو نیز باید به همان میزان از آن لذت ببری. "
برخلاف اینکه جملاتش کم حرف و نحیف و ساده اند اما، زندگی همینگوی پر بود از تقلید و تزئینات و مبالغه.
چه نوع نثری، نثر مناسب است وقتی دنیا رو به جهنمی شدن است؟ باشکوه و زیبا و لطیف یا مستحکم و سخت و ثابت قدم؟
جواب دنیا به این سوال بستگی زیادی به اینکه نویسنده کیست دارد. بعضی از نویسندگان شرایط پاسخ دهی به این سوال را ایجاد کرده اند اما بعضی دیگر نه.
در 1917، زورا نیل هرستون[18]، همچون اولین وو به مدرسه شبانه روزی می رفت، با این تفاوت که او فرزند بردگان سابق بود و همچون یک بزرگسال مخارج خود را از طریق مقرری خدمتکاری تهیه می کرد. او در مورد مردمان سیاه پوست نوشت و در این مسیر، شیوه ی خود را داشت.
هنری لوئیس گیتز[19] مدت ها بعد از اینکه هرستون در فقر مرد، در گفت و گو با نیویورک تایمز گفت: " رئالیسم اسطوره ای هرستون، که با شکوه و محکم همراه با لهجه ی شاعرانه سیاه پوستان بود، از جانب واقع گرایان اجتماعی ضدانقلاب در نظر گرفته شده بود، و او برای حق آغازگر بودن در داستانهای ایده آل در توصیف زندگی سیاه پوستان با رایت[20]، الیسون[21] و براون[22] ، رقابت کرد. "
سبک با شکوه او هیچگاه کهنه نشد و امروزه بعنوان، یک سبک ضدانقلابی تلقی می گردد.
در 1941، یک روزنامه مارکسیستی به نام "نیو مسس[23]"، عبارتی ضد فاشیسمی را که از اتحادیه نویسندگان آمریکایی یافته بود، به عنوان تیتر خود انتخاب کرد. عبارت این بود: " نویسندگان آزاد دنیا ، زنده خواهند ماند تا مرگ فاشیسم را ثبت کنند. "
روی صفحه اول، رلف الیسون[24] ، رمان هرستون را که "چشمانشان خدا را می دید[25]" نام داشت، برای "زنگ زدگی تمسخرهای به کار برده شده " اش مورد نقد قرار داد، و آثار هرستون و دیگر نویسندگان سیاه پوست را " عمدتا شاعرانه " و " غافل از تکنیک های آزمایش شده و مسیرهای به دست آمده توسط نویسندگان آمریکایی همچون جویس، استین، اندرسون و همینگوی – که خود محصول و اثر انحلال دنیا بودند – " خطاب کرد.
نویسندگان و منتقدان دیگر هم تایید کردند. آنها نثر کم حرف و رئالیست همینگوی را خوب و قلم شاعرانه و پرطمطراق هرستون را بد قلمداد کردند. اتیس فرگوسن[26] کتاب چشمانشان خدا را می دید را " بسیار پیچیده و با دنیایی زیبا اما بیش از حد ادبی " توصیف کرد. الین لاک[27] آن را " داستانی محلی " خواند و به همین جهت آن را نسبت به " داستان های انگیزشی و داستان های مستند اجتماعی " کم اهمیت تر دانست.
آنچه که به نظر می رسد این منتقدان سعی در انتقال دارند این است که زبان، در ساده ترین حالت ممکن نباید توجه ها را به سمت خود جلب کند، نباید حیرت آور باشد. اصلا چطور جرات خواهد کرد که حیرت آور باشد؟ خصوصا ، چطور یک نویسنده سیاه پوست، یک نویسنده ی زن سیاه پوست جرات خواهد کرد؟ در راهپیمایی به سوی عدالت، برای نویسنده ی به حاشیه رانده شده ای که شیوه ی " درست " نوشتن داستان را رعایت نمی کند، چه جایگاهی وجود خواهد داشت؟
مدتی طول کشید تا این ایده آغاز شود که نثر پیچیده ای که بیانگر زندگی زنان سیاه است و برای کسی اهمیتی ندارد، انقلابی در نوع خود است.
بعد از آنکه الیس والکر[28] و دیگر نویسندگان باری دیگر کتاب هرستون را کشف کردند، گیتز[29] راجع به او نوشت " او شاید مبارزه را باخته باشد اما در جنگ پیروز خواهد شد. "
وقتی دنیا رو به سیاهی است، وجود نوشته های زیبایی که به شخصیت هایش خوشی و زندگی می بخشد الزامی است. اما نوشته های انقلابی همیشه در زمان خود انقلابی نیستند.
همینگوی با تعریف نثر درست در متون روزنامه ای و رمانش، قدمی رو به جلو برداشت. او بنیتو موسولینی را ملاقات کرد و سپس در مقاله ای او را به خاطر " ریاکاری ، مضحکی و دروغگویی متزلزل بودن " مورد تمسخر قرار داد.
الک وو نیز برای روزنامه می نوشت. او تهاجم موسیلینی به حبش در 1935 را برای روزنامه ایتالیایی دیلی میل[30]، در مقاله ای که به طور صادقانه نگاهی نژادپرستانه و به نوعی دلسوزانه و منفعت طلبانه برای ایتالیا داشت پوشش داد و بعد تر بخش دلسوزانه را نیز کاهش داد. او بر این اساس و تجربه رمانی با نام ملاقه[31] نوشت که در آن به هجو همه و حتی خودش پرداخت. کریستوفر هیچنز[32] آن را رمانی با واقع گرایی بی رحمانه نامید. نثر وو تزیین شده تر از نثر همینگوی بود ، به گونه ای که او به توصیف وجهی از چیزها می پرداخت که همینگوی از آن دوری می کرد.
وو محافظه کاری نخبه گرا بود، درحالی که همینگوی انسان معمولی را می پرستید.
اما این نتیجه گیری که جمله های همینگوی در بطن خود ضدفاشیستی بودند و هر نوع نثر دیگری نادرست و ارتجاعی است، همچنان که برخی از منتفدان زورا نیل هرستون پنداشتند، غلط است. به این سادگی نیست. هم همینگوی و هم وو دوستانی فاشیست داشتند؛ به هرحال نوشته های همینگوی متاثر از ازرا پوند[33]بودند. هرچند که شیوه ی نوشتار آنها با یکدیگر تفاوت داشت، اما هردو به شدت به دنبال معانی می گشتند. بعد از 1917، هردو زندگی خود را اینگونه سپری می کردند که در نوع خود با یک پرسش مواجه بودند: حالا چه چیزی اهمیت دارد؟ شاید هیچ چیز، اما آنها نویسنده بودند و به نوشتن ادامه دادند.
ویرجینیا ولف[34] در بهار 1932 در خاطراتش نوشته است: " در این دوران پوچی و ملالت گفته ای از لئونارد[35] ( ولف) به خاطرم می آید. " چیزها به گونه ای اشتباه پیش رفته اند." شبی بود که جی ( دورا گرینکتون[36]) خود را کشت. ما در حال پیاده روی در آن خیابان ساکت با داربست های چوبی بودیم. من تمام خشونت و بی عقلی را که در هوا موج می زد دیدم؛ کوچکی خودمان، التهاب و هیجان بیرون، چیزی وحشتناک و بی عقلانه – آیا باید کتابی در این باره بنویسم؟ شاید این راهی برای بازگرداندن نظم و سرعت به دنیایم باشد. "
همینگوی، وو و دیگر نویسندگانی که نزدیک به یک قرن پیش زندگی کرده اند، در سنی نوشتن را آموختند که متوجه شدند هیچ چیز در دنیا دارای اهمیت نیست و همه چیز محکوم به فناست، پس باید تا می توان از آن لذت برد. آن ها این نصیحت را در دو مسیر مجزا به کار بستند و مسیرهایی که انتخاب کردند بر نوشتن آنها راجع به دنیا، که به سوی بحران هایی جدید می لغزید، تاثیر گذاشت.
برای نویسندگان امروز سوال این نیست که آیا باید ادامه دهیم، زیرا غیر ممکن است که همچون گذشته ادامه داد. بلکه سوال این است " چگونه باید ادامه دهیم ؟"
درسی که از 1917 می توان گرفت، این است که هرکتا، به کیفیت دنیا به روش خود واکنش نشان خواهد داد . قصه های پریان با تم مقاومت و امید رشد خواهند کرد؛ داستان های رئالیسم ترسناکتر خواهند شد. پادآرمان شهرها[37] به عنوان کتاب های راهنما استفاده خواهند شد. هر انتخاب زیباشناسانه ای، جدای از اینکه قیدها ضدانقلابی هستند یا نه، سیاسی برشمرده خواهد شد. ما به یکدیگر خواهیم گفت " نویسندگان آزاد دنیا ، زنده خواهند ماند تا مرگ فاشیسم را ثبت کنند. " ما به یکدیگر خواهیم گفت که این بار ، این بار ، ما کلمات درست را خواهیم یافت.
*این مقاله با نام The right books for dark times, When the world goes to hell, what should we read? در تاریخ 17 فوریه 2017 در نشریه الکترونیکی article magazineبه چاپ رسیده است.
ترجمه این مقاله در اردیبهشت 1397 در نشریه اینترنتی بازینام و سایت خبری تی-نیوز منتشر شده است.
*کیت هارتفیلد روزنامه نگار و داستان نویس کانادایی اهل اتاوا است.
[1] Kansas City Star
[2] Toronto Star.
[3] Evelyn Waugh
[4] Alec Waugh
[5] Passchendaele
[6] Margaret Atwood
[7] Cory Doctorow
[8] J.R.R. Tolkien
[9] escapism
[10] Grail
[11] The Waste Land
[12] Gertrude Stein
[13] Decadent
[14] Nihilistic
[15] Hedonism فلسفه خوشی پرستی وتمتع از لذایذ دنیای زودگذر
[16] Bright Young Things
[17] Bohemianism در اروپا بوهمیان به کسانی گفته میشود که با روشی غیر متعارف همراه با مردمان هم مرامشان که اغلب به مسایلی از قبیل ادبیات، هنر و موسیقی علاقهمندند، زندگی میکنند. بوهمینها اغلب بی خانمان و همواره در سفر، ماجراجو یا ولگرد هستند.
[18] Zora Neale Hurston
[19] Henry Louis Gates Jr
[20] Wright
[21] Ellison
[22] Brown
[23] The New Masses
[24] Ralph Ellison
[25] Their Eyes Were Watching God
[26] Otis Ferguson
[27] Alain Locke
[28] Alice Walker
[29] Gates
[30] Daily Mail
[31] Scoop
[32] Christopher Hitchens
[33] Ezra Pound
[34] Virginia Woolf
[35] Leonard Woolf
[36] Dora Carrington
[37] Dystopias