ویرگول
ورودثبت نام
رؤیا بیدانجیری
رؤیا بیدانجیری
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

امّید


که از امّید سرشار است..

که او حتی دلش روشن تر از دیروز

و ساعت حول و حوش پنج و نیم عصر،

تمام راه های منتهی بر غصه ها را بست

نشست و سنگ هایش را دوباره با خودش وا کند

اگر قلب زمین افسرده و بی روح

اگر آینده نامعلوم و شاید هم کمی تاریک

اگر جیب هزاران آدم غمگین،

نه تنها خالی از پول است ،

که حتی از محبت، عشق هم خالیست

دلیل محکمی بر ناامیدی ها نخواهد بود

که شاید با گذشت روزها یا سال

زمان هر مشکل و ناراحتی را میبرد با خود

که شاید واقعا بعد از غم و اندوه

سراسر شادی و لبخند خواهد بود

و چه شعر و کتاب و قصه ها مانده است

که او باید به گوش هر کسی میخواند

و چه گلبرگ هایی که میان صفحه کاغذ

دوباره خشک میکرد و نشان صفحه اش میماند

هنوز او در دلش صدها تمنا داشت

و حتی در سرش صدها خیال انگاشت

خودش را توی یک دامن پر از چین دید

و بی وقفه به روی غصه ها خندید و میرقصید

جهانش خالی از بغض و غم و پاییز

و دستانش پر از خوشبختی بی حد و اندازه

تمام غصه ها نابود و خوشحالی کنار او

و تنها با امید این آرزوها واقعی تر بود...!

:))


شعر نیمایی امیدواری
و مبتلا به شعر :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید