که از امّید سرشار است..
که او حتی دلش روشن تر از دیروز
و ساعت حول و حوش پنج و نیم عصر،
تمام راه های منتهی بر غصه ها را بست
نشست و سنگ هایش را دوباره با خودش وا کند
اگر قلب زمین افسرده و بی روح
اگر آینده نامعلوم و شاید هم کمی تاریک
اگر جیب هزاران آدم غمگین،
نه تنها خالی از پول است ،
که حتی از محبت، عشق هم خالیست
دلیل محکمی بر ناامیدی ها نخواهد بود
که شاید با گذشت روزها یا سال
زمان هر مشکل و ناراحتی را میبرد با خود
که شاید واقعا بعد از غم و اندوه
سراسر شادی و لبخند خواهد بود
و چه شعر و کتاب و قصه ها مانده است
که او باید به گوش هر کسی میخواند
و چه گلبرگ هایی که میان صفحه کاغذ
دوباره خشک میکرد و نشان صفحه اش میماند
هنوز او در دلش صدها تمنا داشت
و حتی در سرش صدها خیال انگاشت
خودش را توی یک دامن پر از چین دید
و بی وقفه به روی غصه ها خندید و میرقصید
جهانش خالی از بغض و غم و پاییز
و دستانش پر از خوشبختی بی حد و اندازه
تمام غصه ها نابود و خوشحالی کنار او
و تنها با امید این آرزوها واقعی تر بود...!
:))