علی رغم همه درخواستها، یک عده راهی سفر شدند! تند و بی پروا و بی توجه به اینهمه هشدار. شاید دور از ذهن نباشد که بگوییم وخامت اوضاع در برخی شهرها، توسط همین افراد رقم خورد. بیماری را با خود بردند به شهرهای دیگر و مردمان آنجا را بیمار کردند.
ماشینها راهی جاده ها شدند و پلیس تصمیم گرفت جلوی آنها را بگیرد و گرفت. در جاده ها مانع ایجاد کردند؛ غربالگری کردند؛ از این رو حرکتها کند شد تا بلکه آن مسافران بی خیال، به خودشان بیایند و راهی جاده ها نشوند. اما از آنجایی که «نرود میخ آهنین در سنگ» بازهم به کار خود ادامه دادند! پلیس تصمیمات قاطعتری گرفت و این بار مسافران را برگرداند. قرار شد همه به شهر خود برگردند.
ماجرای کرونا، نه فقط مسافران جاده های میان شهرها، که مسافران جاده های زندگی را برگرداند! فرصتی شد برای بازگشت به خویشتن. بازگشت به سرزمین قلب خود. بازگشت به گوشه ای دنج تا کمی فکر کنیم و به احوالات خود، بیشتر توجه کنیم.
گو اینکه در جاده زندگی خیلی تند و بی پروا میتاختیم. سرمست بودیم از نعمتهای دنیا و بی خیال و بی توجه به تمام تابلوهای هشدار دهند، خدا را فراموش کرده بودیم تا اینکه او در این مقطع، جلوی ما را گرفت! ما را به خودمان برگرداند تا حواسمان را بیشتر جمع کنیم.
حالا همه ی ما را از جاده زندگی برگردانده اند. مسیرها قفل شده اند. همه در حبسی نفس گیر در حال زیستن هستیم تا بلکه به خود آییم.
وقت آن است که خداخدا کنیم و او را بخوانیم. وقت آن است که در مقابل او، زانوی خضوع بر زمین بگذاریم و تضرع کنیم. تا که راه را باز کند و جریان زندگی را دوباره زنده کند. از او بخواهیم قفل این زندان را بگشاید.
وقت آن است که یادمان بیاید، که باید پیوسته و همواره یاد او باشیم. چیزی که مدتها بود فراموش کرده بودیم...
که اگر خدا را فراموش نکرده بودیم، بهترین بندگانش را در زندگی ما همراه میکرد، تا که دیگر نه ظلمی باشد و نه دردی و نه غصه ای!
در این توقفگاه، در این روزهای بازگشت به خویشتن، از خدا بخواهیم که بهترین بندگانش را بر ما هویدا کند.