سالها پیش، وقتی که در حال ساختن مجموعه ریاضی دوره راهنمایی بودیم، به فکرمون رسید لابلای مطالب آموزشی برنامه، از چند ریاضیدان برجسته خواهش کنیم راجع به ارتباط زندگی و ریاضیات با بچهها حرف بزنن. استاد پرویز شهریاری یکی از اون ریاضیدانها بود. قرار گذاشته شد و یه روز صبح راه افتادیم رفتیم الهیه. هیچ تصوری از ایشون نداشتیم و اصلن فکر نمیکردیم قراره یکی از خاطرهانگیزترین روزهای زندگیمون رقم بخوره. وارد خونه ایشون که شدیم خیلی تعجب کردیم، با اینکه همسرشون خارج از کشور بودن ولی خونه کاملن مرتب و تمیز بود و دیوارهای خونه پر بود از تابلوهای مدرن که با سلیقهای خاص انتخاب و روی دیوارها نصب شده بود. بعد که فهمیدیم دخترشون در ایتالیا سینما می خونه گوشی دستمون اومد. به گرمی از ما استقبال کردن و علیرغم مخالفت ما خودشون برای ما چایی ریختن و ازمون پذیرایی کردن.
آرام، شمرده و بسیار صحیح حرف می زدن، و در یک کلام به قول قدیمیها ادب رو به تن داشتن. ما اون قدر جذب منش و کنش ایشون شدیم که تقریبن کار اصلیمون از یادمون رفت. خودشون با متانت یادآوری کردن. گشتیم دنبال یه جای مناسب برای تصویربرداری که چیز عجیبی توجهمون رو جلب کرد. در محل کارشون سه تا میز بود که روی هر کدومشون کلی کتابوکاغذ قرار داشت. روی یک میز کتاب ها به زبان فارسی بود؛ روی میز دیگه کتابها به زبان روسی و روی اون یکی میز کتابها به یه زبان دیگه. باز هم پرسیدیم، و در نهایت فروتنی گفتن که هر وقت از کار ترجمه کتابهای روسی خسته میشم، میرم سراغ کتابهای انگلیسی، و هر وقت از ترجمه اون کتابها خسته می شم میرم سراغ اون یکی میز . چی می شه گفت؟ جز تحسین و ادای احترام و احترام و باز هم احترام.
«من در همه عمرم معلم بودم، حتی موقعی که در زندان بودم یا در جاهای دیگر… دغدغه من زندگیِ آدمها است و هر کاری که کردهام برای همین بودهاست.»