تجربه خودم را از خواندن جستار روایی می نویسم، به همراه چرندیاتی دیگر
لازم نیست از خودتان بپرسید جستار چیست، خودم هم اولین بار که با این نوع شیوه نگارش مواجه شدم از خودم پرسیدم، یعنی چه؟!
اولین بار در برنامه کتاب باز با جستار های روایی نشر اطراف آشنا شدم، راستش را بخواهید اسم کتاب ها جذاب تر از موضوع کتاب بود، برای همین پیش از اینکه بدانم آیا خریدن این کتاب ها ضرورتی دارند یا نه، در اولین فرصت اقدام به خرید کردم. صفحه آخر کتاب را که نگاه کردم تعریف مختصر و مفیدی از جستار و مقاله ارائه داده بود.
مقاله: متنی غیر داستانی درباره مفهوم یا رخدادی واقعی است که فقط به یک موضوع مشخص می پردازد و معمولا به شکل مستقیم و با شیوه ای دانشگاهی، گزاره ای را توصیف می کند یا توضیح می دهد.
جستار: متنی غیر داستانی درباره مفهوم یا رخدادی واقعی است که فقط به یک موضوع مشخص می پردازد و هدفش طرح دیدگاه شخصی و توجیح موضع گیری نویسنده است. به عبارتی مقاله ای است که به جای انتقال اطلاعات صرف، دیدگاه جستار نویس نسبت به موضوع را شرح می دهد.
جستار روایی: متنی غیر داستانی درباره مفهوم یا رخدادی واقعی است که فقط به یک موضوع مشخص می پردازد و هدفش طرح دیدگاه شخصی و توجیح موضع گیری نویسنده است و با چاشنی طنزی ظریف، ساختاری ظاهرا نا منظم و گاه به لحنی شبیه زبان شفاهی؛ داستان یا ساختار داستانی را به خدمت خود می گیرد و روایت نویسنده از موضوع را ارائه می دهد.
جستار های روایی واقعا جذابیت خاص خودشان را دارند ولی جدا از سرگرمی چه فایده دیگری دارند؟!
ما 7 میلیارد و 900 میلیون نفری ساکن این سیاره خاکی هستیم، بسیاری مواقع بر سر موضوعاتی دچار اختلاف می شویم، خیلی وقت ها مسائل ساده ی به ظاهر دشوار منجر به حوادثی از قبیل تبعیض، نژاد پرستی، قتل عام، جنگ، فروپاشی حکومت ها و ... می شوند. این اختلافات همیشه جدی نیستند، مسئله چیز دیگری است، مسئله تفاوت زاویه دید انسان هاست.
دیدگاه های متفاوت است که منجر به گفت و گو می شود و گرنه گروهی که اعضایش عیناً مثل هم فکر می کنند نیازی نمی بینند که در دورهمی هایشان به گفت و گو بر سر موضوعی خاص بپردازند. به هر حال از موضوع اصلی فاصله نگیریم، بحث سر این است که جستار چه کمکی می تواند به ما بکند. حداقل ترین تاثیری که جستار ها میتواند داشته باشند کمک به گسترش آزادی بیان و تفکر نقادانه است. اینکه از چند زاویه به مسائل نگاه می شود و شرح داده می شوند، کلی تجربه ارزشمند با خود به همراه دارد. شاید به این نکته پی ببریم که مسائل خیلی جدی نیستند، چون زاویه دید من با شما فرق می کند، زیادی برای خودمان بزرگش کردیم درحالی که اصلا چیز پیچیده ای نیست.
خیلی حوصله شرح دادن ندارم، دیشب نخوابیدم برای همین به اندک توضیحاتی قناعت می کنم. خودتان سری به سایت نشر اطراف بزنید، نشر اطراف به شکل تخصصی در زمینهی روایت فعالیت می کند.
"این هم مثالی دیگر" حقایق زندگی روزمره را از دید یک نویسنده گوشه گیر بیان می کند، خط به خط این کتاب کوچک مرا مدت ها درگیر خودش کرده است. اسم کتاب "این هم مثالی دیگر" است؛ چهار جستار از دیوید فاستر والاس.
ابتدای کتاب جمله ای از متن در دل کادری به شکل پنج ضلعی نامنتظم جای گرفته است؛ شاید شما هم این جمله را شنیده و یا خوانده باشید: (این حرفها دربارهی زندگی پس از مرگ نیست. حقیقتِ واقعی دربارهی زندگی قبل از مرگ است. دربارهی اینکه چهطور به سی یا شاید پنجاه سالگی برسید، بیآنکه بخواهید تفنگ روی شقیقهتان بگذارید)
جمله را به دقت دوباره بخوانید. اگر شناختی از نویسنده نداشته باشید، باید عرض کنم چیزی از این جمله عایدتان نخواهد شد.
نویسنده شما را دعوت به ادامه زندگی می کند اما... . کافی است نگاهی به پشت جلد کتاب بیندازید: (هشتم سپتامبر 2008 خبری جهان ادبی را لرزاند. دیوید فاستر والاس، نویسنده آمریکایی، در 46 سالگی خودکشی کرد.) او پیش از رسیدن به پنجاه سالگی تفنگ بر شقیقه اش نگذاشت، گفته خودش را نقض نکرد، فقط دورش زد. او خودش را حلق آویز کرد.
مترجم کتاب در مقدمه می نویسد: ( انگار در اوجِ بیتعادلیِ بندبازی یک نفر دستت را بگیرد، یا اصلاً بهت بگوید من هم مثل تو دارم روی بند راه میروم، که حس خوبی است، حتی اگر آن یک نفر خودش یک جایی، ناتوان از بندبازی، خودش را پایین انداخته باشد.)
نیاز به شرح دادن ندارد. کمک است دیگر، تنها فرقش ناتوان بودن شخص حامی است.
اصلا مهم نیست که در دل کتاب چه می گذرد و والاس چه ماجرا هایی را شرح می دهد. همین مقدار که فهمیدیم کافی است. حقیقت زندگی روز مره همین است، فقط کافی است نگاهی به صفحات اول و آخر زندگی هر کس بیندازیم، خودش گویای همه چیز است.
هیچ چیز بعید نیست؛ ممکن است امروز یا فردا، کسی خودش را حلق آویز کند، شاید آن کس من باشم. این سناریو حتی برای شما هم صدق می کند.
.
.
.
فکر کنم وقتش رسیده، تا به گوشه ی دنج قبرستان پناه ببرم پیش از آنکه تفنگ بر شقیقه ام بگذارم.