گفتوگوی «فرهیختگان» با ابراهیم فیاض درباره فلسفه ملاصدرا-2
سیدجواد نقوی-فرهیختگان
ابراهیم فیاض همچنانکه بارها تاکید کرده، بر این نظر است که فلسفه ملاصدرا نسبتی با اندیشه امام و انقلاب اسلامی ندارد. این بحث اخیرا نیز واکنشهای مختلفی را برانگیخت. بهبهانه بحثهای اخیر در اینباره یکبار دیگر با ابراهیم فیاض درباره فلسفه ملاصدرا به گفتوگو نشستیم که قسمت دوم این گفتوگو را در ادامه از نظر میگذرانید.
شما میفرمایید ملاصدرا در عصر پساانقلاب ما را به اومانیسمی عرفانی رساند و این اومانیسم عرفانی ما را از عدالت اجتماعی دور کرد. مشکلی که اینجا وجود دارد این است که اومانیسم عرفانی در عصر ما و در قرون 20 و 21 یک پراگماتیسم و عملگرایی دارد. ما در ملاصدراپژوهان و در علاقهمندان به ملاصدرا چندان عملگرایی نمیبینیم و اتفاقا حالتی انتزاعی داشتند، آیا این پارادوکس نیست؟ چون افرادی که نام بردید چندان عملگرا نبودند و نحله آخر که بهدنبال این بود که اسلامیسازی صورت بگیرد که بعد بتوان ساختار را تغییر داد.
عرفان عملی و عملگرا در آمریکا رخ داد. بهجای پیشرفت progress که خطی بود و مربوط به اروپا بود، تبدیل به توسعه و Development یعنی دایرهای که بسط پیدا میکند و این کار آمریکاییهاست. پیشرفتی که شما میگویید براساس فلسفه در اروپا رخ داده است و عرفان عملگرا مربوط به آمریکاییهاست که میشود پراگماتیسم. مشکلی که ما داریم این است که نمیتوان عرفان ملاصدرا را به عملگرایی تبدیل کنیم. من در برنامه زاویه با دکتر فناییاشکوری مناظره کردهام که در مدرسه امامخمینی(ره) رئیس گروه فلسفه بود. آنجا توضیح دادم که از فلسفه ملاصدرا هیچ فلسفه اجتماعی بیرون نمیآید و این بهدلیل اصالت وجود و وحدت وجود است. عرفان که ضدعدالت است، این را به یاد داشته باشید. اینکه فلسفه ملاصدرا میآید و فلسفه را به عرفان تقلیل میدهد، به این منتهی میشود که فلسفه ملاصدرا کاملا ضدقسط و ضدعدالت است و اصلا در آن وجود ندارد. هیچ چیزی! اگر هست به من نشان بدهند. کسانی که اطلاعات دارند به من بگویند که قسط و عدالت در کجای فلسفه ملاصدراست. اصلا وجود ندارد و بلکه ضدآن است. به یاد داشته باشید من هیچوقت عدالت سوسیالیستی یا دومخردادی یا دوره میرحسین یا هاشمی را قبول ندارم. عدالت سوسیالیستی که چپهای اسلامی و بعد اصلاحاتیها مطرح کردند، درمقابل عرفان راست صدرایی است و این دو باهم درحال جنگ بودند. احمدینژاد هم که سر کار آمد او هم دوباره عدالت سوسیالیستی را مطرح کرد و بعد که شکست خورد، یک لیبرال شد و امروز احمدینژاد لیبرالیست است و کاری به عدالت ندارد. دولت اول احمدینژاد عدالت سوسیالیستی است و دولت دوم او لیبرالیستی است. امروز هم لیبرالیسم احمدینژاد ادامه دارد. ما از عدالت عرفی حرف میزنیم، یعنی عدالت مردمی که براساس آرا مشهوره و آرای محموده است.
درنتیجه آنچه ما بهعنوان مبنای نوسازی اجتماعی و بازسازی اجتماعی قبول داریم، پیشرفت اروپایی نیست که اساس آن فلسفه و عدالت سوسیالیستی و عدالت نخبهگرا و عدالت حزبی است. امروز در مکرون و شکست او این مساله را میبینیم. امروز عدالت حزبی فرانسوی که مرکز سوسیالیسم جهانی است، شکست خورده و تبدیل به اشرافیت شده است. زردها گفتهاند باید به عدالتی برگردیم که بر آن جمهوری ششم بنا کنیم. یعنی ما یک جمهوری ششم میخواهیم که براساس عدالت حزبی که نتیجهاش مکرون و سوسیالیستها شد، نیست. پستمدرن هم این را شکست. عدالتگرایان پستمدرن قبلا مارکسیست بودند چه دریدا و چه میشل فوکو که همه مارکسیست و عدالتطلب بودند، شکست خوردند و پستمدرن را ایجاد کردند و با عرفان پستمدرن عدالتگرایی سوسیالیستی را شکستند. امروز مردم هیچکدام از اینها را قبول ندارند و میگویند پستمدرن اشرافیت را به وجود آورد. یعنی عملا نوعی سرمایهداری اروپایی و نوعی سرمایهداری دولتی اروپایی شکل گرفت که مکرون که نماینده این قصه است در خیابان درحال برخورد با جلیقهزردهاست. اتفاقا همین قصه که در آمریکا شکست خوردند و پراگماتیسم شکست خورد نتیجه آن شد ترامپ؛ ترامپی که میخواهد بگوید عدالتطلبی مال من است و میخواهد بگوید من مردمگرا و عدالتطلب هستم و با نظام حاکم آمریکا چه جمهوری و چه دموکراتها میجنگد. شما در این روزها تحولات را در آمریکا میبینید. اتفاقا دنیا امروز تشنه نوعی عدالتطلبی عرفی و عدالتطلبی مردمی است که براساس آرا مشهوده و آرا محموده است که ریشهاش در فطرت است.
آقا شیخ جعفر سبحانی که واقعا بحث ایشان بهشدت قابلبسط است و هیچکسی به صورت ایشان کار نکرده در کتاب حسنوقبح عقلی و در جای دیگر در مصاحبهای گفته مبنای آرای مشهوره و آرای محموده فطرت است. فطرت مال مردم است. «فِطْرَتَاللَّه الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها». بزرگترین انحرافی که ابنعربی و سپس ملاصدرا ایجاد کردند این بود که ناس را به انسان تبدیل کردند و اومانیسم عرفانی از آن بیرون آمد و امروز دچار بحران شدهایم. امروز در ایران فاصله طبقاتی و اشرافیت و عدمعدالت در ایران وجود دارد. جمهوری اسلامی امروز به این وضع رسیده است که به جمهوری اشرافیت تبدیل شده و اوج برخورد در 88 رخ داد و تا امروز هم این وضعیت ادامه دارد. امروز دولت اعلام میکند که ما دولت مردمی عدالتطلب هستیم. آیا در چهارچوب تئوریک این دولت نیز درست بحث شده است یا اینکه آنها هم دچار اومانیسم میشوند؟ این خطری برای دولت فعلی است. اگر راست میگوید عدالت مردمی و منطق مردمی چیست؟ اینها بحثهایی مفصل دارد. معرفتشناسی مردمی چیست؟
طرفداران حکمت متعالیه ملاصدرا میگویند اتفاقا ما به این جهت طرفدار این هستیم که وقتی عدالت عرفی روی کار میآید ممکن است خطر همین معرفتشناسی کمعمق وجود داشته باشد ولی ملاصدرا در رساله سه اصلش درباره بازسازی نفس یا خودسازی انسان صحبت میکند و بعد میگوید انسانی که بتواند خود را بسازد میتواند جامعه را به سمت عدالت بیاورد ولی عدالت عرفی ممکن است خود را در مقابل سوسیالیسم نشان بدهد و میگویند این خطر وجود دارد و ناقدین شما به چنین دیدگاهی نیز عقیده دارند.
عدالت عرفی در سوسیالیسم وجود ندارد. آنجا عدالت نخبگانی حزبی است و حزب سوسیالیست -که اوج آن پرولتاریا است و بعد حزب کمونیسم- تنها حزب میشود و اتفاقا آنها اسم آن را جمهوری دموکراتیک گذاشتهاند و حاضر نشدند جمهوری تنها باشد. آنچه ملاصدرا میگوید اومانیسم است. افلاطون میگوید باید فیلسوف شاه یا شاه فیلسوف به وجود بیاید. ملاصدرا آنجا بحث افلاطونی مطرح میکند که اتفاقا آن هم به پرولتاریا و دیکتاتوری میرسد و اتفاقا من در اینجا با پوپر موافق هستم. ما جامعه باز را قبول نداریم و اقتصاد باز را قبول داریم. این را همینجا بگویم که خیال نکنند ما مثل سروش و دیگران بحث مطرح میکنیم. ما جامعه باز را قبول نداریم، ما اقتصاد باز را قبول داریم که اقتصاد باز و جامعه آزاد است. پوپر میگوید جامعه باز و اقتصاد آزاد. ما میگوییم اقتصاد باز و جامعه آزاد. این دو با هم بسیار فرق میکند. اگر من اینجا با پوپر موافقت میکنم به این معنی نیست که من پوپری هستم. ما در باب عدالت افلاطونی هم نیستیم. ما عدالت عرفی خود را داریم که خواجهنصیرالدین طوسی اوج این قصه است. خواجهنصیر تحول عظیمی در اخلاق ناصریاش بر سنی و شیعه ایجاد کرده و جنگ معتزله و زیدیه و اسماعیلیه بحث عمیقی است که بعد از شهادت امامحسین(ع) شروع میشود. متاسفانه عظمت خواجهنصیر را تنها در بعد ریاضیات و نجومش مطرح کردهاند. تا امروز هم این رویه دنبال میشود فقط فیلسوفان اسلامی و اندیشههای اسلامی را در بعد علوم تجربی مطرح کردهاند. اما در بعد علوم انسانی و فلسفی مطرح نشدهاند. علامهحلی شارح اندیشههای کلامی خواجهنصیر میشود اما امروز اخلاق ناصری در هیچ کجای فقه ما نیست.
بحثی که ملاصدرا مطرح میکند میشود همان دیکتاتوری. پوپر هم در جامعه باز و دشمنانش به این اشاره کرده است و میشود توتالیتر. از اول انقلاب، امام میگوید من خدمتگزار هستم و این به تئوری برمیگردد و روی هوا نیست. این شاعرانه گفته نشده است و امام شاعرانه نمیگوید من خدمتگزارم و مردم از ما جلوتر هستند. امام در مقدمه وصیتنامهاش میگوید مردمی بهتر از مردم ایران حتی در زمان رسولالله هم وجود نداشت و همین مردم هستند که طبق احادیث ما در زمان ظهور امامزمان بالاترین یاران حضرت از آنها خواهند بود. اکثر یاران امام زمان ایرانی هستند و فردی عرب به نام کورانی کتاب نوشته و آنجا این را توضیح داده است. این بحث بیجهت نیست. چون این ساختار فقط در تفکر ایرانی است به قرآن بر میگردد که حکمت ابراهیمی بر این است که حضرت ابراهیم هم امام است و هم امت است. تمامی اینها در قرآن است و بحثهای هگلی روی هواست. پوپر هم این را خوب فهمیده است. هگل هم دوباره به دیکتاتوری و توتالیتر تبدیل میشود و حرفهای هگل جنگطلبی میشود. چون فقط حضرت مسیح و سویه حضرتمسیح را قبول دارد و هیچوقت ساختار امت و امام را قبول ندارد که ما در حضرت ابراهیم و براساس حکمت ابراهیمی، حضرت ابراهیم هم امام است و هم امت است. امام در شیعه همین است. پیغمبر هم که امام است با کوچکترین مشکلی در امت، او بدتر از همه درد میکشد. امام درد میکشد. امام سوژه نیست. بحث معرفتشناسی که من در رابطه با مردم میگویم میان ذهنیت و تفاهم است یعنی communications و ارتباطات. تئوری امامت در جهان براساس communications و براساس روانشناسی اجتماعی بنا شده است. چرا ما تا امروز در رابطه با علوم اجتماعی اسلامی و روانشناسی اجتماعی شکست خوردهایم؟ چون همه آنها براساس سوژگی است. یا سوژگی سوسیالیستی در جامعهشناسی یا لیبرالیستی روانشناسی است که همه سوژگی است. اتفاقا آلن تورن که جامعهشناس بزرگ فرانسوی است کتابی با نام پایان جامعه دارد، میگوید امروز پایان جامعه است. روشنفکری دوست ندارد این کتاب را ترجمه کند.
چرا پایان جامعه؟ چون سوژگی است. این غلط است، این مصادره به مطلوب است که آلن تورن انجام میدهد. دنیای امروز دنیای مردم است. اتفاقا مهمترین علمی که میتواند در تفکر اسلامی ساختار ایجاد کند، روانشناسی اجتماعی است. اول در آمریکاست و به روانشناسی اجتماعی میگفتند communications یا ارتباطات. خیلی جالب است یعنی مبنا و بُعد نشانهشناختی ارتباطات میشود زبانشناسی و مبنای معناشناسی ارتباطات میشود زبانشناسی اجتماعی. یعنی بعد تئوریک آن را هم به شما گفتم. منطق نیز منطق فازی است که منطقی سیال است. بعضی وقتها میگویند منطق عرفانی است که غلط است و بحثی مفصل دارد. امروز که میگوییم مردم، مبانی معرفتشناسی براساس تفاهم و میان ذهنیت است. اگر میبینید هابرماس روی همین ساختار است و اتفاقا گادامر را در بعد معرفتشناسی سوژگی و هرمنوتیک سوژگی نقد میکند این را هابرماس قبول نمیکند.
پس با دیدگاه شما که در ابتدا توضیح دادید فلسفه ملاصدرا در بهترین شرایط برای ما سوژگی تولید میکند.
بله، دقیقا آن هم سوژگی عرفانی و نه سوژگی فلسفی.
یعنی یک سوژگی که در درونش یک هرمنوتیکی لازم است.
دوری است یعنی ما دچار دوری و دچار خمود میشویم. اینکه ما از ملاصدرا تا امروز دچار انحطاط معرفتی شدهایم همین است. زمانی باید بحث کنیم که چگونه در اصالت وجود معرفتشناسی وجود ندارد. بزرگترین مشکل در فلسفه ملاصدرا این است که غایتگرایی از بین میرود. تمام فلسفههای اسلامی تا امروز در معاد جسمانی دچار مشکل هستند و نمیتوانند قیامت را توجیه کنند. حال اینکه بالاترین اصل عقلانی به قیامت برمیگردد. مبدا در عرفان خداست و این مطرح میشود. اما درمورد معاد هیچ چیزی مطرح نمیشود. اینکه عرفان هندی سبب اباحیگری در هند میشود به چه دلیلی است؟ چون معاد ندارد و تناسخ دارد. اینکه بعد بودائیسم ضدهندوئیسم در میآید و میخواهد نوعی اومانیسم فلسفی درمقابل اومانیسم عرفانی هندوئیسم ایجاد کند بر سر همین قصههاست و باید بر سر آن بحث کنیم.
پایان