با استعانت از ارواح ملکوتی شهید قاسم سلیمانی و ابو مهدی و تمام مجاهدان مدافع حرم که جنگیدند تا نظم نوین آمریکایی سیطره نیابد
تأملی بر ظهور پدیدهای به نام «قاسم سلیمانی»
***
متن کامل
تقدیمی: عصرِ مدافعان حرم
بِسْمِ اللَّـهِ قاصِمِ الْجَبَّارِينَ
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى يُؤْمِنُ الْخائِفِينَ ، وَيُنَجِّى الصَّالِحِينَ ، وَيَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ ، وَيَضَعُ الْمُسْتَكْبِرِينَ، وَيُهْلِكُ مُلُوكاً وَيَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاصِمِ الْجَبَّارِينَ ، مُبِيرِ الظَّالِمِينَ ، مُدْرِكِ الْهارِبِينَ ، نَكالِ الظَّالِمِينَ ، صَرِيخِ الْمُسْتَصْرِخِينَ ، مَوْضِعِ حاجاتِ الطَّالِبِينَ، مُعْتَمَدِ الْمُؤْمِنِينَ . الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى مِنْ خَشْيَتِهِ تَرْعَدُ السَّماءُ وَسُكَّانُها ، وَتَرْجُفُ الْأَرْضُ وَعُمَّارُها ، وَتَمُوجُ الْبِحارُ وَمَنْ يَسْبَحُ فِى غَمَراتِها ...( بخش هایی از دعای افتتاح)
وقتی پیکر چاکچاک شهید قاسم سلیمانی و همراه جاویدانش ابو مهدی بر دستهای خیل مردم گریان و عزادار ایران و عراق تشییع میشد به این میاندیشیدم که باگذشت بیش از سی سال از خاتمه جنگ جهانی سوم – هشت سال دفاع مقدس – چه عنصری توانسته است هزاران هزار جمعیت را زیر تابوت شهدا بکشاند؟ شهدایی که همعصر امروزی ماست و هم یادگار گذشته. چرا مردم – بیشتر از قبل – قابلیت پذیرش چنین وقایعی رادارند؟
با بسته شدن نطفه طرح خاورمیانه جدید، یانکیهای اتوکشیدهی ارتش شیطان– به میعادگاه ظهور یکصد و بیستوپنج هزار پیامبر آسمانی – یعنی سرزمین وحی لشکرکشی کرد تا با قبضه کردن آن، راه تنفس جبهه مقاومت و جنود الهی را ببندد. اما عقل معاش محاسبهگرش نتوانست ظهور نسل جدیدی از جنود حق را پیشبینی کند. نسلی که همانند دوران جهاد اصغر بویی از ملیگرایی نبرده بود و اسلام بود که بین مبارزان حقیقت پیوند میداد، نه رگ و ریشه و قومیت.
این بار وسیعتر از آن دوره، مجاهدان گمنام افغانی، عراقی، پاکستانی و لبنانی در کنار برادران ایرانیشان اسلحه به دست روبه روی کسانی میایستادند که همانند خودشان – در ظاهر – به وحدانیت الله و به نبوت محمد (ص) گواهی میدادند.
فتنهانگیزی جنود شیطان این بار در قامت مردانی قصی القلب،خشن و خونریز، بیرحم و بیمروت، زشتسیرت و صورت، باخوانشی باب میل اربابانش در نقاب جبهة النصرة و داعش تجلی کرد و سرزمین وحی، پارهپاره شدن انسان و انسانیت را به نظاره نشست.
چه قلبهایی که دریده نشد، چه تنهایی که شقهشقه نگشت، چه سرهایی که بریده نشد،چه نوامیسی که هتک نشد، چه دخترانی که به بردگی و اسیری نرفتند، چه خانههایی که بر سر اهلش ویران نشد، چه مساجدی که با خمپاره مردان نمازخوان ویران نشد و..چه بگویم که انسان از انسانیتش شرم میکند.
عراق و سوریه میدان جهادی دیگر شد و نسلی که غالباً دوران انقلاب و دفاع بهغایت مقدس را خوب به یاد نمیآوردند، بار مسئولیت تاریخی خود را بر دوش کشیدند تا تاریخی جدید بسازند.
در گرماگرم هجوم کرکسهای خونآشام به عراق و سوریه،آنان وعده پیروزی میدادند و برای مُلک اهلبیت ( ع) – ایران اسلامی - خطونشان میکشیدند. میجنگیدند و میکشتند و غارت میکردند و آنگاه رجز میخواندند که بعدازاین دو – عراق و شام – نوبت شما مجوسیان صفوی است که زیر پای ما لگدمال شوید. بیچارهها، نه تاریخ میدانستند و نه ذرهای عقل که بدانند بازیچه دست چه شیاطینی هستند و وجود نحسشان قربانی چه کسانی.
شیپورچیهای ارتش شیطان همهجا جار میزدند که جنگ ما با شیعه است. ما هم سنی هستیم و شیعیان کافر، امام حسین و حضرت زینب را میپرستند، پس لایق کشتناند.
کیست که نداند سودای شیطان از سیطره بر قلب دنیا – غرب آسیا – که خاورمیانه می خوانَدَش، تحقق نظم نوین جهانی است.
کشتند و کشتند تا به نزدیکی حرم دختر علی ( ع ) رسیدند. تاریخ انگار از نو، دوباره میخواست زینب (س) را اسیر ببیند. سربازان فریبخورده ابلیس اما وقیحانهتر، سرمست از پیروزی، وعدهای دادند که عرش خدا را میلرزاند. دختر علی (ع) را از قبر....زبانم لال.
اگر سال 61 هجری،کاروان حرم آل الله (ع) را خارجی خواندند و دل کسی نلرزید، اگر کنیزان با قدر و منزلت خداوند را جامعه به دست و زنجیر بهپای از شهری به شهری کشانکشان میبردند و اهل شهر به سروصورتشان سنگ میزدند ولی رحم و مروت و مدارا با اسیر در قاموس امت به قهقرا بازگشته پیامبر آخرالزمان به فراموشی سپرده شد اما در قرن جدید، عهد جدیدی رقم خورد و فرزندان معنوی پیامبر عَلَم دفاع برگرفتند و سینهبهسینه نومسلمانان سبکمغز، ایستادند. دیگرکسی هست تا زینب (س) را به اسیری نَبَرَد. اسیری که سهل است، خون میدهیم تا کاشیهای حرم پیامرسان کربلا آلوده به زنگیان یزیدی نشود. و اینچنین بود که مدافعان حرم مبعوث شدند. و باگذشت سه نسل از نسل جوانان انقلاب، بعثت دیگرباره انسان آغاز شد.«خداوند بار دیگر توبه انسان را پذیرفته و او را برای خویش برگزیده است.»[1]
اکنون با تمام وجود دریافتم که کربلا و عاشورا فارغ از مکان و زمان است. و هر عصری پیامآوران الهی مأمورند انسان غافل و ازخودبیگانه را متوجه عهد الهی خویش بنمایاند و با اختیار خود تجدیدعهد کند.
اگر دیروز عصرِ دفاع مقدس نامیده شد، امروز عصرِ مدافعان حرم است، و فردا...ان الله عصرِ ظهور است، اگرنه، زمین بعد از ما از حجت خدا خالی نمیماند.
شاید برخی تصور کنند حال که حرمین شریفین اهلبیت (ع) – حضرات زینب و رقیه (س) – از چنگال عفریتههای زمان در امان ماند، دیگر عنوان مدافعان حرم محلی از اعراب ندارد. اینان غافلاند که این عنوان اکنون بیش از آنکه ناظر به واقعیت باشد – که درگذشته چنین بود – ناظر به حقیقتی فراتر از دفاع از حرم ظاهری آن است.
اینک و با شکست طرح خاورمیانه بزرگ در قلب دنیا، حرم از لفظ به معنا تحول پیدا میکند و کسی طلایهدار عنوان مدافع حرم میشود که از حقیقتِ «حق» در برابر «باطل» - در هر جای کره زمین که ارض الله الواسعه است - دفاع کند و فارغ از دین و مذهب، آنچه آنها را متحد میکند «تظلّم خواهی » اینان در مقابل ظالمان و گردنکشان است و به یک معنا "معارضان نظم نوین آمریکایی" لقب بگیرند.
امامین انقلاب در هر دو عصر مظهر تجدیدعهدند. امام روحالله موسوی خمینی که رخت سفر بست تا بار امانت را بر دوش امامی دیگر از تبار قدسی فاطمی (س) – امام سید علی حسینی خامنهای - بگذارد و ان الله آن را به دست آخرین مأمور الهی تاریخ (عج) بسپارد.
علی شریعتی در زمانهای که امت اسلام در غفلتی عظیم به سر میبرد سخنی دارد که برای فهمش بیش از دو دهه از عمرم سپری شد؛ و میدانم کسانی هستند که همعصر آن مرحوم بودند و اکنون پیرمردی سالخوردهاند و برای درک این سخن، شصت سال صبر کردند.
حکمت این مسئله ازآنروست که برخی نظریات تا وجه عینی پیدا کنند گاهی تا یک قرن بعد زمان میبرد تا شخصی توفیق به درک آن شود.
«و شهيد قلب تاريخ است، همچنان قلب به رگهای خشك اندام، خون، حيات وزندگی ميدهد. جامعهاي كه رو به مردن ميرود، جامعهاي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش ازدستدادهاند و جامعهاي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعهاي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعهاي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعهاي كه اعتقاد به انسان بودن را در خودباخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندامهاي خشك مرده بيرمق اين جامعه، خون خويش را ميرساند و بزرگترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل، ايمان جديد به خويشتن را ميبخشد.شهيد حاضر است و هميشه جاويد. كي غايب است؟»
برای درک این سخن ابتدا بایستی گفت که علت فهم بالا و درک دقیق استاد از مفهوم شهادت در زمانهای که بدیهیترین مفاهیم دین در حجاب غفلت قرار داشت این است که وی این مفهوم را در نسبت به واقعه کربلا تعریف میکند و این شاخص صحیح توانسته از مفهوم شهادت، مسئولیتِ شیعه بودن یا انسان بودن را بیاموزد.
اما آنچه در این فراز، مهم است نسبت مفهوم شهید با جامعه است. تشبیه شهید به قلب تپنده بر همین مبناست. اخلال در گردش کار قلب یعنی مرگ. خون مایه حیاتی بدن است و شهید خون خودش را به جامعه تزریق میکند.
هدف از طرح این مسئله چیست؟ تکرار مکررات؟ خیر! هدف، بررسی برکاتی است که با شهادت سرداران مدافع حرم رقم خورد. این برکات آنقدر قابلتأمل است که با هیچیک از رخدادهای مشابه قابل قیاس نیست؛ و به یک پدیده تبدیلشده است. پدیده قاسم سلیمانی.
اگر ارواح قدسی شهدای مدافع حرم و علیالخصوص شهید قاسم سلیمانی و شهید ابو مهدی المهندس رازهای خونشان را بازگو کنند و این حقیر مسکینِ سرتاپا گناه و آلودگی را قابل بدانند که برای تطهیر من هم که شده، نه بهقدر وسعم – که وسعم کمتر از اندکی است – بهقدر عطای و بخشش خودشان آنچه را که قابل ما میدانند بر ذهن و زبانم، و بر قلب و قلمم جاری سازند، خواهم گفت که شهید نهفقط قلب تاریخ که عقل تاریخ نیز است.
...و اللهاعلم
پیشکش اول: دهه نود، دهه انفجار نور؛
جامعه ایرانی سالهاست شاهد تشییع شهداست. غالباً شهدای تفحص شده را در شهرهای مختلف تشییع میکنند تا فضای خوابآلود جامعه را بیدار کند.
اما نه اینچنین بود که تأثیرگذاری شهدا مانند اکنون بوده باشد. تأثیر شهدا دفعی بود زیرا جامعه – به هر دلیل – هنوز ظرفیت دریافت معانی را نداشت. اندکاندک اما با حضور گسترده شهدا تأثیرات روانی این اقدام، جامعه را هرازچندگاه با شوک مواجه میکرد.
دهه نود هجری شمسی ایران، شاهد انفجار نور بود. انفجاری که با تفحص و تشییع شهدای غواص آغاز شد و تا به امروز و با شهادت سرداران مقاومت بهحداعلای خود رسید.
در بحبوحه مذاکرات هستهای ایران و غرب، بازگشت پیکرهای مطهر شهدای غواص عملیات کربلای چهار، جامعه را بهشدت تکان داد. این شهدا را با دست و پای بسته زندهبهگور کرده بودند و مظلومیت و غربت آنها حین شهادت، احساسات مردم را به میزان قابلملاحظهای جریحهدار کرد.
این تحریک احساسات فقط شامل طیف انقلابی و مذهبی جامعه نبود. همه اقشار، گروههای مختلف، با هر سن و هر گرایش سیاسیای نسبت به این اتفاق واکنش یکسانی داشتند.
حضور مؤثر مردان آسمانی در این برهه از زمان آنهم در گیرودار زمانی که غرب به سرکردگی آمریکا با تمام جنود شیطانی خویش تقلا میکرد تا تمام مؤلفههای قدرت ملی –اعم از دانش هستهای،توانایی موشکی –را بر سر میز مذاکره بدون شلیک حتی یک گلوله، از ایران برباید، تا حدی بود که میان دغدغه مندان و حامیان گفتمان انقلابی چنین القاء شد که گویی خداوند سربازانش را در غربت حاکمیت اسلام ؛ بهعنوان برگ برنده – بخوانید آیات الهی –برای اتمامحجت روانه میدانی دیگر کرده است.
فضای به وجود آمده از بازگشت شهدای غواص هم احساسات جامعه را یکدست کرد و هم تأثیرگذاری پایداری به همراه داشت. این پدیده یک نقطه عطف و آغاز فرایند تسریع بیداری ملت ایران بود. این تشدید بعدها – چنانچه که خواهیم گفت – به بازتولید گفتمان دینی- ملی در جامعه میانجامد.
تاریخ انقلاب به یاد ندارد – یا شاید کمتر به یاد میآورد – که جدا از حوزه جنگ نظامی، در حوزه اجتماعی و خدمات عمومی کسانی جان خودشان را برای نجات دیگری فدا کنند و قهرمان ملی شناخته شوند.
در جامعه ایران معلمانی بودند که برای حفظ جان شاگردانشان جانباختهاند. یا کسانی بوده و هستند که اعضای بدن خود را اهداء میکنند. این اتفاق البته منجر به جریان اجتماعی فعال یا پدیده استثنائی نشده است،- هرچند در مورد اهدای عضو شاهد حرکت آرامی برای تولید جنبش اجتماعی هستیم - توجه جامعه را بهصورت یکسانی به خود جلب نکرده، بنابراین تحریک احساسات ،مقطعی و با دامنهای محدود است و اثری بلندمدت ندارد.
30دیماه 1395، آسمانخراش پلاسکو در تهران طعمه حریق شد. این ساختمان در حالی بعد از سه ساعت و نیم سوختن فروریخت که هنوز تعداد زیادی آتشنشان در حال مهار آتش در بیرون و داخل ساختمان بودند.
طبق گفته مقامات رسمی،سازمان آتشنشانی 16شهید در این راه تقدیم کرد.
پدیدههای اجتماعی نقطه عطف به شمار میروند و باعث تغییر یا تحول اجتماعی میشوند. همچنین این ظرفیت رادارند که تاریخ را به قبل و بعد از خود تقسیم میکند.
تمام این شاخصها – کموبیش – میتواند بر شهدای آتشنشان اطلاق شود.این واقعه در جامعه تأثیرگذار شد و آن را به یک پدیده اجتماعی تبدیل کرد. پدیدهها نقطه عطف هستند و بر جامعه خود تأثیرگذاری مستقیم دارند و باعث تغییر،تحول،جهتدهی و مهندسی رفتار افراد جامعه میشود.
بعد از شهدای غواص، ظهور و بروز شهدای آتش نشانی به عنوان نماد فداکاری اجتماع چنان ارج و قربی پیدا کرد که باعث تغییر رفتار مردم نسبت به ماشین های حریق آتش نشانی می شود.
تغییر رفتار جامعه به دلیل تغییر ذهنیت افراد شکل می گیرد. تغییر ذهنیت مهم ترین شاخصه بیداری است. زیرا منتج به تغییر رفتار می شود. در نتیجه بیداری جامعه ایرانی بعد از پدیده شهدای آتش نشان روند تکاملی خودش را طی کرد.
این تغییر ذهنیت را می توان در رفتار اجتماعی مردم مشاهده کرد. واکنش جامعه نسبت به خودروهای آتش نشانی و بازکردن راه برای آنها پیش تر در جامعه کمرنگ بود.
البته این را باید بگویم که این مسئله به معنای نفی برخی عادات مردم در مواجهه با حوادث مشابه نیست. عاداتی چون سلفی گرفتن یا واکنش سریع مردم با ثبت لحظه ای واقعه در زمانی که یک گوشی همراه در جیب هرکسی پیدا می شود، قابل اغماض نیست، هرچند نفس این عادات مطلقا منفی نیست. خصوصا این که در دنیای امروز «رسانه های جمعی» (Mass Media) به سمت «رسانه های من» (My Media) حرکت کرده و باعث شده تمایز بین فرستنده و گیرنده پیام و مصرف کننده و تولیدکننده محتوا، بسیار کمرنگ شود»[2]و هر انسانی خودش را یک رسانه ببیند یا بسیار علاقه مند است که دیده شود. از این رو رفتارهای این گونه، واکنشی طبیعی است.
به هر روی،در حادثه تلخ ساختمان پلاسکو، آنچه برجسته شد و علل بروز حادثه را به کنار زد، «تمرکز بسیار زیاد روی جان فشانی آتش نشانان است. گاهی اوقات برجسته سازی یک پیام می تواند به ضعیف شدن پیام های دیگر منجر شود.»[3]
این برجستگیِ جان فشانی، چون به مانند حوزه نظامی و جنگ، به دفاع از مردم تداعی می شد، مقدس شد. این قداست به نوعی به تغییر ذهنیت افراد جامعه کمک کرد.
جوان بیست و شش ساله ای که به شدت ایران را تکان داد. فضای روانی به وجود آمده از انتشار فیلم اسارت یک سپاهی که از تبار مدافعان حرم بود، در رسانه ها دست به دست می شد. اسارت محسن حججی به دست سربازان قصی القلب داعش که با پشتیبانی نیروهای آمریکایی به مواضع جبهه مقاومت در جنوب غرب استان الانبار حمله کرده بودند اتفاق افتاد.
انتشار فیلم اسارت وی از سمت داعشی ها با هدف ایجاد رعب و وحشت میان لشگر اسلام صورت گرفت اما خداوند اراده کرده بود به دست خود آنها اسباب هدایت و بیداری جامعه ایران را فراهم کند.
در این فیلم حججی را دست بسته در حالی که آرامش خاصی در چهره اش هویدا بود، به سمت خودروی حامل سربازان داعش منتقل می کنند.
مدافعان حرم که پدیده ای است در نوع خود منحصر به فرد، از زمان شکل گیری گروهک وحشی داعش در سوریه و عراق و تهدید به تخریب اماکن مقدس شیعیان ظهور و بروز یافت.
دخالت ایران در سوریه و عراق که به درخواست دولت این دو کشور، با توجه به ناتوانی ارتش در دفع معارضان آنها صورت می گرفت، زمینه ساز تولد پدیده ای نوظهور و مبارک در عالم اسلامی شد.
اگرچه جمهوری اسلامی – به هر دلیلی، درست یا نادرست – در اوایل تشکیل فتنه داعش و زایمان خونین خاورمیانه، حضورش در منطقه را انکار می کرد یا گهگاهی حضورش را محدود به کمک و مشاوره نظامی مستشاری عنوان کرد، اما با شدت گرفتن تهاجم داعش و پیش روی های دولت خودخوانده در تصرف شهرهای سوریه و تهدید جدی حرم حضرت زینب (س) از جانب آنها اعلام حضور ایران در سوریه بر جمهوری اسلامی تحمیل شد.
آرام آرام جامعه ایران شاهد تشییع شهدای دفاع از حرم خواهر امام حسین (ع) شد. شهدای بیگانه ای که دلیل جنگیدن شان برای مردم ناآشنا بود. اما از زمانی که نام مدافعان حرم بر ایشان ثبت شد، حضور در سوریه به عنوان دفاع از حرم توصیف شد.
ویژگی بارز مدافعان حرم، فراملیتی بودن آن بود. ایرانی ها در کنار پاکستانی و عراقی و لبنانی دوش به دوش دیگر در دفاع از حرم آل الله جان می باختند. در این میان مجاهدان شهید افغانی چون امکان تشییع در کشورشان را نداشتند در ایران تشییع و به خاک سپرده می شدند.
ویژگی دیگر این پدیده، ظهور و بروز شخصیتی در قواره قهرمان یا اسطوره های داستانی به عنوان فرمانده سپاه قدس بود. حاج قاسم سلیمانی با تدبیر نایب عام حضرت ولی عصر (عج) پای به عرصه رسانه باز کرد تا جهان در گرماگرم مذاکرات هسته ای ایران و غرب، دیپلمات های خندان ایرانی را به عنوان نماینده و نماد ایران انقلابی به خطا برنگیرند. و این جا بود که حاج قاسم که پیشتر کمتر در رسانه ها و منظر عموم خودنمایی می کرد حالا به روی جلد مهم ترین مجله ها، روزنامه ها و رسانه های الکترونیکی جهان رفته بود و هل من مبارز می طلبید.
تا این که پدیده محسن حججی پیش آمد. شوک بزرگی که ملت را به تکامل نزدیک تر کرد. گویی این پدیده ها امتحان الهی اند و ملت ایران در آزمون تکامل به سوی ظهور، هربار سربلند تر از گذشته پیروز می شد.
و در نهایت این حاج قاسم بود که برای انتقام خون محسن، وعده نابودی داعش را نه تنها از عراق و شام، که از روی کره زمین تا دوسه ماه آینده، را به مردم داد و به وعده خود نیز وفا کرد.
تصاویر اسارت محسن حججی برای ملت یک پیام بود و مردم به خوبی آن را درک کردند.
جامعه ایران که قرن هاست با الگوی ایدئولوژیک عاشورا زندگی کرده و به بلوغ و تکامل نزدیک می شد تمام عناصر و اجزاء این واقعه را در این تصاویر شبیه سازی می کرد.
در واقع پیام منتقل شده به مردم چیزی جزء معانی و مفاهیم ماورائی نبود و چهارچوب تئوریک مقاومت در عاشورا این بار در قالب محسن حججی و پدیده مدافعان حرم بازتولید می شد.
دو روز بعد از اسارات وی خبر شهادتش منتشر شد. اما با اعلام خبراحتمال مبادله پیکر شهید با اسرای داعش و تشییع پیکر او، جامعه را آماده یک جنبش معنوی نمود. این جنبش، بسیار بیشتر از مراسم مشابه در بیداری مردم نقش داشت. به چند دلیل:
اول: بستر مهیا شده الگوی مدافعان حرم تا پیش از شهادتش آماده بود. شهید حججی مانند دیگر شهدای مدافع حرم بود و تفاوتی با دیگران نداشت، اما ویژگی های متفاوتش نه در شخص خودش، که در ترکیب اتفاقاتی بروز کرد که به شکلی مستقیم و شفاف یادآور الگوی زندگی مردم ایران بود. و حالا یک نماد از یک خرده گفتمان را نمایندگی می کرد.
حضور کم نظیر- اگر نگوئیم بی نظیر- مردم در تشییع پیکر مثله شده این جوان آسمانی شگفتی ساز بود و مزارش به صورت زیارت گاهی برای عاشقان و دردمندان درآمده است.
دوم: فاصله کوتاه بین پدیده های مذکور، باعث شد تاثیر معنوی این پدیده ها در شخصیت جامعه تثبیت شود. تثبیت معانی باعث شکل گیری ذهنیت های جدید و در نتیجه تغییر رفتار مردمی شده است.
هرآنچه که درباره انوار پیشین سخن گفتیم درباره نور چهارم به شکل مضاعف وجود دارد. با تشدید تکامل و بلوغ جامعه ایران طی یک دهه اخیر، شاهد نوعی انفجار نور بودیم. انفجاری که به تعبیر امام امت چشمان غبار گرفته مردم را پاک کرد.
هرچند همه عناصر موجود در الگوی کربلا در صحنه شهادت حاج قاسم وجود نداشت، ولی تصویر دست قلم شده وی و بدن های تکه پاره شدن همراهانش برای اتصال به واقعه عاشورا کافی بود.
علاوه بر آن، نقش مستقیم شیطان در شهادت وی عیان بود و این مسئله خشم مردم را برانگیخت. سال ها مردم ایران مخاطب روشنفکرانی بودند که تنش زدایی – بخوانید نفی استکبار ستیزی – را ترویج می کردند.
خلق دوگانه های جعلی معیشت- استکبار ستیزی و موارد مشابه، مردم را به شبهه انداخت و چنین القاء کرد که ریشه همه مشکلات کشور در دخالت ایران در منطقه و خرج و برج های ایران در حمایت از سوریه و فلسطین از جیب مردم است.
ورود مستقیم آمریکا به ترور فرمانده شهید همه این رشته ها را پنبه کرد. مردم بار دیگر نسبت به یک واقعه عینی واکنش نشان دادند. نسل جدید انقلاب، این بار جنایت را نه در کتاب های تاریخی و فیلم های سینمایی که بدون واسطه با چشمان خود می دید و با گوشت و پوست خود درک می کرد.
یک خشم کاملا واقعی، بدون واسطه و بدون سانسور، نیاز به تشریح و تحلیل ندارد نسل جوان – با هر رنگ و لعابی - ارتباط مستقیمی با واقعه پیدا می کند و نسبت به آن موضع مشخصی دارد. تاریخ ناخوانده، تاریخ را درک می کند.
تاریخ جلوی چشمانش ساخته می شود و با آن رشد می کند؛ و اصلا خودش هم در کنار این پدیده به تاریخ می پیوندد و تاریخی می شود. و چه بسا در آینده تاریخ ساز هم خواهد شد!
و حالا این پدیده محل رجوعی می شود برای او – نسل جدید – که به دل تاریخ بازگردد. تاریخ واقعی انسان ها، تاریخ انبیاء. نه داستان اسطوره ها و شخصیت های خیالی که در فکر و ذکر خودمان پرورش یافته اند.قهرمانانی که قهرمانی شان نه در زور بازو و سلاح و درفش که در قدرت معنویت و توکل و ایمان او ظهور یافته و پهلوان شده است.
جالب این جاست که سر آغاز این وقایع همه در دورانی اتفاق افتاد که حاج قاسم زنده بود. همه او را می دیدند. در کوچه و خیابان و..با او حرف می زدند. این درک عینی و مستقیم به تثبیت معانی منتقل شده به نسل های جدید کمک شایانی می کند.
اما فقط نسل جوان نیست، همه طیف های جامعه – با تآکید تکرار می کنم- همه طیف ها از تمام لایه ها، از تمام گرایش های سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در این رویداد نماینده داشتند. شاید گفته شود که در مراسم تشییع شهدا این مسئله قبلا بروز داشته، اما نکته مهم این است که واکنش ها متفاوت بود.به این معنا که پیشتر با تشییع شهدا اگر همه طیف های جامعه زیر تابوت شهید را می گرفتند اما اگر اشتراک نظری که با دیگر طیف ها داشتند فقط در مورد نقش شهدا و احترام به آنها بود. در پدیده قاسم سلیمانی این مسئله به شکل بسیار عجیبی متفاوت است.
طیف روگردان از انقلاب، نه تنها با شنیدن خبر شهادت حاج قاسم غمزده می شود، که موضع می گیرد، در مراسم تشییع حضور پیدا می کند و حتی با همه افراد دیگر متفق القول مطالبه انتقام را می کند.
تاثیرگذاری او فقط در داخل نیست. خارج از کشور کمتر از داخلی ها غمزده نیستند و در دریافت این پیام کمتر از ملت ایران لیاقت ندارند.
صریح تر و شفاف تر بگویم که حاج قاسم امت اسلام را – فراتر از ملت ایران – در عین کثرت به وحدت رسانید که این سطح از تاثیرگذاری عمومی در تاریخ از انقلاب بی نظیر است.
تواتر زمانی رویدادها به شدت مهم است.هر واقعه ای، واقعه قبل از خودش را تقویت می کند و زمینه ساز بیداری مردم درواقعه احتمالی بعدی اش خواهد بود.
نگارنده معتقد است به هم ریختن ترتیب زمانی یا جابجایی وقایع با یکدیگر می توانست اثرات معنوی آن ها را خنثی کند. زیرا ظرفیت جامعه در حال تکامل است و پدیده محسن حججی اگر قبل از شهدای پلاسکو رقم می خورد تاثیرگذاری اش به شدت به هدر می رفت.این مردم در آن زمان ظرفیت پذیرش محسن حججی را – به هر دلیل – نداشتند. این ظرفیت توسط پدیده شهدای غواص و پلاسکو مهیا شد تا زمینه درک شهادت حججی فراهم شود.
این نکته نباید فراموش شود که نباید حوزه تاثیرگذاری این وقایع را فقط در احساس و عاطفه تصور کرد.
اگر عارفان با حضور خود برای جامعه »ایمان» تولید می کنند، و همچنین عالمان با علم خود برای جامعه «عقل» تولید می کنند، به چشم دیدیم و به عینه حس کردیم که پدیده ای از جنس ملکوتی فرمانده شهید با شهادتش برای امت پیامبر هم ایمان تولید می کند و هم عقل. فرمانده ای که در زمان حیاتش برای این امت، هم امنیت تولید کرده بود و هم آرامش.
عقل در کتاب وحی، فراتر از اکتفا به ظواهر به فهم خاصی از حقیقتِ"معنا" توجه دارد. برای نیل به این فهم خاص، نباید بر فعالیت های ذهنی متوقف شد؛ بلکه تزکیه نفس و تطهیر روح و روان لازم است.
فارغ از تئوری های علمی، مشاهده تجربیِ آنچه که از لحظه شهادت سرباز ولایت تا لحظه تدفین آن بزرگوار بر "جان" مردم گذشت، هم از جنس عقل بود، هم ایمان. عقلانیت دینی و ایمان وقتی ملازم یکدیگر شوند صاحب خود را چون بال های یک پرنده، به آسمان می برند؛ و اینچنین است که دهه ها بعد از کلام استاد مرحوم، - «شهید قلب تاریخ است» - نوبت آن است که فریاد برآریم که « ... وشهید عقل تاریخ هم هست» و شهادت حاج قاسم سلیمانی و یارانش تجسم این ایمان و عقلانیت حقیقی بودند.
دل مومن بستر تضادهاست. همزمان هم شادی دارد و هم حزن. هم رحم دارد و هم ندارد. جامعه ایرانی و ان شالله جامعه اسلامی و ایمانی در حال وصول به چنین ویژگی هایی است. مردم در تشییع پیکرهای مطهر شهدا – خصوصا فرمانده هان مقاومت – واجد این دو ویژگی بودند. هم غمزده و محزون از فراق یار می گریستند؛ چون طفلان مادرمرده، وهم شور و نشاط و شادی در دل هایشان موج می زد. زیرا شهید،چون بشارت می دهد نشاط و شادی مومنانه تولید می کند.
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾
فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾
يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۷۱﴾[4]
بروز این دو خصلت ظاهرا متضاد زمینه تولید ایمان است. قلب و عقل قدسی ایمان می زایند.غمش خدایی و ملکوتی است – زمینی نیست- و شادی اش ایمانی – لهو ولعب نیست-، از این رو نام و یاد شهید، شادی زا و فرحناک است.
دهه نود شمسی را اگر از حیث تاریخ معنوی انسان ایرانی و حتی مسلمان کندوکاو کنیم، گزافه نیست اگر نامش را "دهه عقلانیت و ایمان" بنهیم.نه از این بابت که در این دهه این دو در نهایت آن ظهور و بروز داشته؛ خیر، که این دهه سرآغاز جنبشی معنوی در ایران بود که توانست با آزمون های الهی لیاقت خویش را اثبات و هم تثبیت کند.
بدون مقدمه بگویم که معتقدم حاج قاسم سلیمانی به درجه فرقان رسید. فرقان یعنی شاخص جدایی حق از باطل. هرکسی با هر ایدئولوژی باشد اگر از شهادت وی غمزده باشد وجودش از ایمان و انصاف خالی نیست؛ اما اگر شاد و مسرور باشد ... خدا آگاه تر است!
اینجاست که می فهمیم " همه عالم منتقمت خواهند بود" یعنی چه. این پیام تا پیش از این برای هیچ کسی داده نشده بود و مبتنی بر یک جهان بینی الهی سر داده شده است. جهان بینی ای که ملهم از خداست.
عجیب است که درک این مقام – مقام فرقان – برای همه مکشوف بود.یعنی همه این را فهمیدند و این از علائم بیداری جامعه و موفقیت آزمون الهی مردم ایران در واقعه شهادت حاج قاسم است. نشانه ای از این بالاتر؟
مردم بدون این که کسی به آنها بگوید – همچون نگارنده که حقیر و مسکین درگاه است – با لطف ویژه خداوند بر قلب او این پیام الهام شد. مانند همسایه ام، همکارم، هم شهری ام، هم وطنم، خواهرم، برادرم،پدر و مادرم، خواهران و برادران دینی ام در هرجای این زمین، همه مخاطب این الهام الهی بودند.از این رو فرمانده شهید به بلندترین جایی که یک بشر خاطی می توانست برسد، رسید. به شاخصی برای تمییز بین حق و باطل.
وصول به این مقام چگونه است؟ پاسخش اخلاص است. اما نه اخلاص جزئی و فردی که ما در عرف می شناسیم.
بلکه اخلاصی که به تعبیر استاد،« خدا را از آن مقام متعالی احدی به مقام ظهور واحدی – یعنی حی، قیوم، سمیع و بصیر – پایین می آورد.[5]» و در واقع قلب این فرمانده شهید خدا را از آن مقام کبریایی خویش نزد خود فرا می خواند و پیش بنده اش می آید و خودش را در الفاظ و رفتار شخص، ظاهر می سازد.[6]
و این اخلاص است که جمعیتی وصف ناپذیر را به میدان تشییع پیکر مطهر شهدا می کشاند. زیرا حاج قاسم با خلوصش خدا را به صحنه اجتماع آورد و دیدید آن چه را که باید می دیدید.
اگر نه همه شهیدان اخلاص داشتند و همه اولیاء الله نیز دارند. چگونه است از میان آن همه بندگان مخلص، شخصی مانند حاج قاسم به مقام قرب و رفاقت[7] امام خامنه ای می رسد؟
رفاقت در لفظ امام، جنبه عرفی و معنایی ندارد، بلکه مقصود رفاقت مفهومی است. یعنی هم نشینی با مقام امامت در فردوس ،بالاترین درجه بهشت، مکان استقرار چهار تن از متقین یعنی ابوذر، سلمان، مقداد و عمار است و رهروان این بزرگان .[8]با این وصف، آیا او دارای ولایت برما نیست؟
حاج قاسم شهید قدس است. سخنی که اسماعیل هنیه آن را پشت تریبون گفت. حرفی که هیچ کسی شاید بر زبان نرانده باشد اما قلبش مخاطب همان پیام الهی بود که بر قلب همه نازل شده بود.
به برهه عجیبی از تاریخ رسیده ایم. زمان جنگ، اگر قرار بود "راه قدس از کربلا" بگذرد و این چنین نشد اما زنده ماندیم و دیدیم که با شهادت کربلاییِ حاج قاسم و یارانش " راه قدس از کربلا گذشت" و این یعنی واقعه بزرگی رخ داده که نمی دانم جامعه این را فهمیده است یا هنوز در غفلت تحلیل های دنیایی و سطحی مانده است؟
واقعه ای بالاتر از این که " شهادت حاج قاسم" امت اسلام را به قدس نزدیک تر کرد؟ برخلاف معاش اندیشان "فاوستیِ[9]"آمریکایی که عقلشان را همچون روحشان به شیطان فروخته اند، محاسبه ای دیگر داشتند.
اگر این مسئله، بزرگ ترین برکت از کهکشان برکات آسمانی شهادت حاج قاسم است،گزافه نیست؛ و مگر نه این که قدس،کلید رمز آلود فرج است؟ و همانطور که حدیث قدسی[10]، اخلاص را سرّی از اسرار حق خوانده است که در دل دوستان خود سپرده و بوديعت نهادهاست، کلید فتح قدس در شهادت مردی از تبار مخلَصین به ودیعه نهاده شد.
حال زمانه رجزخوانی است. مداحان و ستایشگران اهل بیت در کنار شاعران حریم آل الله باید از فتح قدس بگویند و از نماز در مسجد الاقصی. باید پلی میان کربلا تا قدس کشید و به استقبال حضرت ولی عصر (عج) رفت.
اکنون در میان روضه هیئت های مذهبی، اوای انتقام شنیده می شود و شور فتح قدس طنین انداز شده است:
ای لشگر حسینی تا کربلای دیگر یک یا حسین دیگر
تا فتح قدس مانده، تحت ولای رهبر یک یا حسین دیگر
*
لشگر صاحب الزمان آمده خونخواهی
به سمت معرکه شد از هر طرفی راهی
*
به برکت خون شما ریشه آمریکا
بریده می شود به شمشیر یداللهی
عالم از خون شهید شود زیر و زبر
پایه ظلم یزید شود زیر و زیر
عاقبت کاخ سفید شود زیر و زیر
*
عاقبت آن لحظه شیرین برسد
بگو صدا تا فلسطین برسد
ای لشگر حسینی تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر
تا فتح قدس مانده تحت ولای رهبریک یا حسین دیگر[11]
خط اتصال کربلا تا قدس، کلید رمزگونه فتح بیت المقدس است با کشف این رمز حالا باید به انتظار نماز فتح در مسجد الاقصی به امامت ولی الله اعظم (عج) بمانیم.
[1] عبارتی از سید شهیدان اهل قلم
[2] وبگاه روزنامه شرق-پیامدهای فروپاشی پلاسکو از منظر جامعه شناسی، روان پزشکی و ارتباطات-حساسیت زدایی با تکرار موج فجایع/ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، شماره ۲۷۹۵
[3] همان
[4] سوره ۳: آل عمران
[5] اصغر طاهر زاده- اخلاص و نقش آفرینی سید مقاومت (98/10/16)
[6] همان
[7] امام امت در دیدار مردم قم: حاج قاسم سلیمانی رفیق خوب و عزیز ما بود
[8] پرسمان-هفت طبقه ی بهشت چگونه است و چ فرقی باهم دارند؟ما انسان ها در کدام طبقه قرار میگیریم؟
[9]فاوست شخصیت اصلی یک افسانه آلمانی است. او انسانی موفق با تحصیلات دانشگاهی ولی ناراضی از زندگی است که روحش را با دانش نامحدود و لذات دنیوی در معاملهای با شیطان معاوضه میکند. این افسانه منشأ آثار ادبی، داستانی، سینمایی و موسیقایی بسیاری شدهاست.کلمه فاوست در آلمانی معیار، مشت معنی میدهد.
[10]وَ قَالَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُخْبِراً عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ قَالَ: اَلْإِخْلاَصُ سِرٌّ مِنْ أَسْرَارِي اِسْتَوْدَعْتُهُ قَلْبَ مَنْ أَحْبَبْتُ مِنْ عِبَادِي.- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 67 , صفحه 249
[11] مداحی مهدی رسولی