به خودم اومدم و دیدم حدود ۲۰ دقیقهس که روی مبل نشستم و خیره شدم به تلویزیون خاموش. با خودم گفتم لابد پیر شدن از همینجاها شروع میشه. زیاد شدن تارموی سفید و بالا رفتن عدد سن ما رو پیر نمیکنه بلکه حجم دردامون ما رو خسته و پیر میکنه. دردهای روحی بیشتر. بزرگ میشیم و پیر میشیم درست از وقتی که بیشتر سکوت میکنیم، قهقههها تبدیل میشن به لبخند. از وقتی که به جای دورهمیها و جمعهای شلوغ بیشتر ترجیح میدیم خونه بمونیم یا نهایتا با خانوادهی درجه یک وقت بگذرونیم. از وقتی که شمار دوستامون کم میشه و فقط کسایی میمونن که واقعا دوستمون دارن و ما رو فقط واسه خوش گذرونی نمیخوان. از وقتی که کمتر قضاوت میکنیم، کمتر غیبت میکنیم و سعی میکنیم همه رو درک کنیم و البته دیگه ظاهر آدما نمیتونه ما رو گول بزنه. از وقتی که واژهها عمیقتر میشن و یه کلمه میتونه با ما کاری بکنه که سُر بخوریم تو یه خاطرهی خوب یا بد، اگه خوب باشه تبدیل میشه به لبخند و اگه بد باشه تبدیل میشه به سکوت کردن، به خیره شدن، به بغضهای پنهانی و به اشکهایی که اجازه نمیدیم مسیر طبیعیشو طی کنه و همونجا میمونه و شوریش چشمامونو میسوزونه.
از وقتی که آرامش مهمترین خواستهی زندگیمون میشه...
خدایا آرامش رو نصیب قلبهای همه کن. به منم بده...