به دو نقاشی زیر دقت کنید. هر دو از یک سوژه(سونیک) و در یک روز و توسط یک کودک نقاشی شدهاند.
احساسی که از نقاشی اول دریافت میکنیم حس امنیت و آرامش است. لبخند روی لبهای سونیک و چشمان زیبا و مهرباناش تکمیل کنندهی حس مثبت و آرام نقاشی است.
نقاشی دوم اضطراب و تزلزل را القا میکند. ترس و هراس از چشمان مبهوتش میبارد. بیحوصله رنگ شده و حتی دستش بیرنگ و بدقواره است. چهرهی بی لبخندی که عدم ثبات را در جز به جزءش میتوان دید. سونیک بین دو خط فاصله قرار گرفته است. انگار با کشیدن عامدانهی این دو خط فاصله سعی در ایجاد امنیتی داشته که در آن لحظه احساس نمیکرده.
همانطور که اول نوشته گفتم این نقاشیها هر دو توسط پدرام پسر شش سالهام کشیده شدهاند. اولی در ساعات اولیهی روز در خانه در حالی که در آرامش کامل بود کشیده شده. دومی اواخر روز در مهمانی و در موقعیتی پراسترس کشیده شده، چون خواهرش افتاده بود و به شدت گریه میکرد و تقریبا مقصرش هم پدرام بود. حدس میزنم شاید آن دو خط فاصله نشانگر فاصلهای باشد که میان ما و پدرام افتاده بود (البته از دید پدرام). کمی میترسم از این همه نماد در یک نقاشی کودکانه. قطعا این فاصله را با کلماتی که در رابطه با آن اتفاق به کار بردهایم احساس کرده. آرامشِ نقاشی صبح و تزلزل نقاشیِ شب همگی درنتیجهی رفتار و گفتار ما با او بوده است.
هر جمله و کلمهای که در مکالماتمان با کودکان به کار میبریم میتواند تاثیری خیلی بیشتر از آنچه که در تصور ماست روی کودکانمان داشته باشد. نمونهای دیگر از تاثیر کلمات مربوط به روزی بود که به مناسب روز طبیعت هر یک از بچههای مهد باید یک گلدان یا نهال را به مدرسه میبردند و درصورت تمایل به مدرسه اهدا میشد. پدرام چون گلدان را خودش کاشته بود راضی نبود به مدرسه بدهد. یکی از معلمها این موضوع را فهمیده بود و جهت شوخی به او گفته بود: "من میخوام گلدونتو ببرم واسه پسر خودم." و ظاهرا بارها تکرارش کرده. پدرام با اینکه در مدرسه گریه نکرده و چیزی نگفته بود اما آنقدر این حرف رویش تاثیر گذاشته بود که با بغض برایم تعریفش کرد و کمی هم گریه کرد از ترس از دست دادن گلدانِ محبوبش. واضح است که معلم قصد بردن گلدان را نداشته اما یک شوخی میتواند کودکان را تحت تاثیر قرار دهد. چون کودکان توانایی تشخیص شوخی از جدی را ندارند و ما بزرگترها با عدم آگاهی از این موضوع بارها کودکان را ناخواسته در موقعیتهای پراسترس قرار دادهایم. حتی اگر به سالهای قبل خودمان بنگریم موارد مشابهی را مییابیم که بزرگترهامان شوخی کرده و خندیدهاند و به سادگی از کنارش عبور کردهاند اما ما حتی در بزرگسالی هم آن را به یاد میآوریم چون در آن سنین توانایی تشخیص شوخی بودن آن را نداشتهایم.
بار مثبت یا منفی کلمات آنقدر زیاد است که میتوان تنها با تغییر لحن بیانش موقعیت را تغییر داد. برای مثال نمونهای از تجربهی خودم در رابطه با پسرم را برایتان شرح میدهم:
از دست شیطنتهای پسرک کلافه بودم. به شدت داشتم سعی میکردم خودم را کنترل کنم. پشت سر هم شیطنت میکرد و تمام انرژیام را گرفته بود. در عالم بازیهای خودش بود و اصلا متوجه نبود که چقدر روی اعصابم راه رفته. برگشت سمتم و از من خواست برایش یک ماشین اسباببازی که دست دوستش دیده را بخرم منم با حرص و تمسخر لبخندی زورکی زدم و گفتم: " نه که خیلی پسر خوب و حرف گوش کن و منظمی هستی." پدرام خندید گفت آاااااره.
اصلا متوجه نشد که با تمسخر این حرف را زدم. جملاتم را تعریف و تمجید از خودش برداشت کرد و همین باعث شد ورق برگردد و پسرک بیشتر مراقب رفتارش باشد. تمام مدت که بکن و نکن میکردم هیچ تاثیری نکرد اما همان یک جملهای که او مثبت برداشتش کرد باعث شد آرام و قرار بگیرد.
و من برای بار هزارم به وجد آمدم از تاثیر کلمات.
این متن را برای تمام پدر و مادرها و تمام کسانی که به نوعی با کودکان در ارتباطند نوشتم تا شاید تاثیر کمی در آگاهی رسانی داشته باشم. به امید روزی که بتوانیم فرزندانی با روان سالم تحویل جامعهمان بدهیم.