Saeedeh
Saeedeh
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

نامه‌ای به تو _۲

عزیزکم دلبندم برای تو می‌نویسم تا شاید روزی بخوانی و بدانی که چقدر جانم به بند بند جانت گره خورده. دیروز دستت را با شیشه بریدی. بازی می‌کنی و بازی می‌کنی اصلا درکی از خطر در تجربه‌ی سه ساله‌ات نداری. دستت را به شیشه‌ی در کوبیدی و انگشتت زخم شد. دست‌های منو پدرت پر از خون شده بود و نمی‌دانستیم کجای دستت زخم شده و تو حتی بلد نبودی بگویی شیشه کجایت را بریده. فقط گریه می‌کردی. روی دستت آب ریختیم تا خون شسته شود و بدانیم زخم کجاست.
انگشت شستت پنج بخیه خورده و حالا من با هر بار نگاه به دست پانسمان شده‌ات فرو‌می‌ریزم. الان خوابی و نگاهت می‌کنم که چقدر مظلومی. چقدر زیبایی. چقدر پر از عشقی. چقدر مسئولیت من سنگین است. چقدر من دوستت دارم مهربانم. کاش شیشه دست مرا می‌برید.
خیلی اتفاقات بدتری می‌شد بیافتد که نمی‌خواهم به‌شان فکر کنم، چون دستت تا بازو در شیشه‌ی در فرورفته بود تو بی مهابا دستت را بیرون کشیدی اما فقط انگشت شستت زخم شد. می‌بینی چقدر خدا دوستمان دارد. به خیر گذشت...

وقتی انگشتت را بخیه میکردند دستت را گرفته بودم و گفتم: "هر وقت درد داشتی دست منو فشار بده" انگشت تو بی حس بود و دردی نداشتی اما من به خودم آمدم و دیدم منم که دارم با هر بخیه دستت را فشار میدم و تو هیچ نمی‌گفتی فهمیده بودی چقدر اضطراب دارم. پرستار مهربانی که انگشتت را بخیه زد باورش نمیشد که یک کودک سه ساله انقدر صبور باشد. می‌گفت دردی ندارد اما معمولا بچه‌ها بخاطر ترس خیلی گریه و جیغ و داد می‌کنند.
در آغوش پدرت بودی و دست مرا گرفته بودی. شاید به همین خاطر نمی‌ترسیدی.
قهرمان کوچک من مطمئن باش همیشه همین‌قدر حمایت من و پدرت را داری. از هیچ چیز نترس جز خدا... اما همیشه مراقب خودت باش که دو نفر قلبشان با ضربان نبض تو کوک می‌شود...


۲۴دی ۹۹

پ.ن: هشتگ حال خوبتو با من تقسیم کن رو میزنم چون به عنوان یک مادر احساس غرور کردم که پسر سه ساله‌ام با صبر و آرامشش همه رو متعجب کرده بود.

زندگیفرزندخدایاشکرتترسحال خوبتو با من تقسیم کن
سال‌های سال است که به دنبال تو می‌دوم پروانه زرد، و تو از شاخه‌ی روز به شاخه‌ی شب می‌پری و همچنان... "حسین پناهی"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید