
یه وقتایی پیش میاد که تو زندگی به معنای واقعی میخوری به سنگ. به یه سنگ سخت. نگاهی به دستای خالیت میندازی و نگاهی به حجم سخت و مصمم روبروت و آه ناامیدی از نهادت درمیاد. غصه میخوری. اشک میریزی. دنبال راه چارهای و اون دور دورا یه جایی که چشمت فقط ازش یه هالهی محو میبینه، یه روزنهی نور میبینی. با خودت میگی این همون امیدیه که از دستش داده بودم. برات یه کور سو کافیه تا باهاش دلت روشن بشه. با همهی وجودت میری سمت نور و میبینی که اون درخشش، تلالو یه سنگ صیقل خورده بود و باز هم تو موندی و دستای خالی و سنگ پیش روت که فرقش با قبلی اینه که یکم بزک شده. دقیقا همونجاست که باید محکم باشی. جایی که سختی سنگ همه رو خرد میکنه، دقیقا همون جاییه که باید سختی و محکمیِ خودتو به رخ دنیا و همه سنگاش بکشی. باید گوشِت رو پر کنی از همهی جملات انگیزشیای که شنیدی. _اگه مثل من باشی قطعا باید به خودت دوتا فحش بدی که هیچ وقت سراغ کتابای انگیزشی نرفتی و حتی بهشون خندیدی_ میدونی آخه اینجور وقتا آدم دلش یه امید میخواد هرچقدرم کم سو باشه مهم نیست. یه چیزی باید باشه تا دلتو باهاش خوش کنی. تا باهاش آروم بشی و دوباره بتونی مثل یه مجسمهساز ماهر حلالِ مشکلاتتو از دل سنگای تو راهت بتراشی. اطرافتو نگرد هیچی نیست. اگرم باشه یه دلخوشکنکِ ناپایداره. اگه میخوای انگیزهی راهتو پیدا کنی، چیزی که آتشش خاموش نشه و مثل آتش زیر خاکستر مدام بسوزه و دلگرمت کنه، باید درون خودتو بگردی. اون همیشگیه. آره دوست من فقط خودتی که واسه خودت میمونی.
همه ما تو زندگیمون چنین روزایی داریم. روزایی که نمیدونی باید چکار کنی و چطور از پس مشکلاتت بربیای. روزایی که مدام تو ذهنت گذشته رو مرور میکنی. دنبال اینی که ببینی کجای راهو اشتباه اومدی که نتیجهش شد بن بست. اما اگر همهی روزتو هم بشینی و گذشتهها رو ورق بزنی هیچ کاری از پیش نمیبری. ولو اینکه اشتباهت رو هم پیدا کنی بازم نمیتونی به عقب برگردی و راه درستو بری. اونجاست که باید گذشتهها رو با همه اشتباههاشون کنار بذاری و به آیندهات امیدوار باشی و چشمهی این امید رو درون خودت پیدا کنی. یه چشمهی جوشان پایدار از عمقِ سنگهای سختِ درونِ خودت...
سعیده
۲۵ مرداد ۹۹