سیف فرغانی، شاعرِ قرن هفت، شعر مشهورش را که میسرود، شاید فکر نمیکرد که 7 قرن بعد هم شعرش را طوری بخوانند که انگار یک نفر همین دیروز آن را سروده است.
ما البته شرایط سیف و وضع و حالی که این شعر را در آن سروده میفهمیم، اما استعمال و کاربردش را در زمانهی خودمان نه! اگرچه تردید نداریم وضعیتمان وخیمتر از سیف و همعصرانش نباشد، قطعاً بهتر هم نیست.
اغلب کسانی که این شعر را برای هر اتفاق و رویدادی بهکار میبرند، صرفاً به کلمۀ "مرگ" و "شما" توجه میکنند و از "نیز"ی که بخشی از ردیف شعر هم هست غافل اند. فیالواقع سیف نمیگوید، یکروزی حساب این روزها را پس خواهید داد یا با شما مقابله میکنیم و میکُشیمتان، حتی نمیگوید ظلم و ستمگریتان باعث نابودی و فروپاشیتان خواهد شد؛ میگوید یکروزی شما هم (نیز) مثل ما خواهید مرد. درواقع مرگ در معنای مطلق مرگ، از آن نوعی که شامل همه میشود و به کیفیت عمل یا نوع زندگی ارتباطی ندارد.
حتی برابر هر جلوهای از پلیدیها و رذالتهای فاتحان، جلوهی نیکش را میآورد تا جایی که انگار تفاوتی میان نیک و بد و اسبسوار و خرسوار نیست؛ شما ظالمان نیز همانطور که عادلان و نیکان مردند میمیرید؛ شما ناکسان نیز همانطور که کسان مردند میمیرید؛ و مهمتر شما میمیرید همانطور که ما میمیریم وَ ما هم «بر تیرِ جورتان» آنقدر « ز تحمل سپر» میکنیم که یا شما زودتر از ما بمیرید، یا ما زودتر از شما.
این تلقّیاتِ «این نیز بگذرد»ی اگرچه سیف و ما را به آینده امیدوار نگاه میدارد اما هیچوقت از مرحلهی نگرانی از بقا و بازماندهی «تیزیِ سنان» این و آن بودن فراتر نمیبرد. کمااینکه تا حالا هم نبرده و نخواهد برد.
عرفان یکوقتی در مملکت ما پا گرفت تا مخدری باشد برای شکستهای پیدرپی اما برای حالا و امروزی که در آنیم سم مهلکی است. اگر یکوقتی پدران ما عارف شدند که آنچه در بیرون دیگر نبود را در درونشان حفظ کنند، برای روزگار امروزِ ما حکمِ نابودی هرچیزی است که میتوانیم در بیرون داشته باشیمشان و حالا نداریم. در واقع عصرِ ما باید عصر بیرون آمدن از درون و بکارگیریِ خردمان برای پیروزی بر "شما" و "ناکسان" و صاحبخران به هر قیمتی باشد و نه پناه بردن به افیون عرفان. این کار در عصر ما حکم مرگ ماست. مرگی که هم بر جهانِ ما نیز بگذرد.