اصلا بذارید یه سری چیزارو باهم مرور کنیم کودکی که هممون غرق بازی و شیطنت بودیم نمونش خودم عاشق این بودم عروسکامو بخوابونم بعدم مثل مامان که میرفت روضه تومحرما برم برای بقیه روضه بخونم?یعنی توبچگی من روضه حضرت رقیه میخوندم بعد ازقبل به مامان میگفتم واسم باید آبجوش بیاریا بعدمامان میگفت باشه....
راستش فقط بخاطر همون خوراکیای خوشمزه که همیشه واسه روضه خونا میارن واینکه خیلی بهشون احترام میذارن باعث شده بود من توبچگی ازاینجور بازیا بکنم???
عاشق معلم بازیم بودم چون تنها بودم خودم باخودم بازی میکردم چهارتا بالشت میذاشتم خودمم میشدم معلمشون مامانمم هراز چندگاهی میومد یه سرک میکشید میرفت که مثلا به من بگه حواسش بهم هست...
این از دوران کودکی وقتی مدرسه ها شروع شد چون یکم بزرگتر شده بودم مامانم اجازه میداد غروبا به مدت دوساعت برم توکوچه بادخترا بازی کنم دروغ نگفته باشم باپسراهم بازی میکردم یه آقا پسربود اسمش علی بود بابای علی موتور داشت ازاون موتور گازیا همیشه خدام دم درشون بود علی میشد پدرخانواده منم مادرخانواده????
میگفت زن بپر رو موتور بریم خرید منم میگفتم چشم علی آقا...
روزگارخوبی بود کلی دوست داشتم کلی لی لی بازی میکردیم تازه دنبال بازیم میکردیم انقد بهم خوش میگذشت که هرروز بزور میرفتم خونه???
تاکلاس پنجم اجازه بیرون رفتن داشتم دیگه بعدش مامانم میگفت به دوستات بگو بیان خونمون دیگه تو نمیتونی بری توکوچه لی لی بازی کنی ازشماچه پنهون علی اینام خونشونو عوض کرده بودن دیگه ندیدمش?شاید برای همین بود که حرف مامانو گوش کردم ودیگه توکوچه نرفتم....
دلم برای اونروزاتنگ شده....یه نه نه داشتیم تو کوچمون دخترش خارج بود تابستونا میومد ایران مابا نوه هاش دوست شدیم یه نوه داشت اسمش علی بود خیلی بزرگتر ازما بود اما خیییلیییی شر بود همیشه به علی دوستم که باهاش بازی میکردم میگفتم اگه عین علی نه نه بشی طلاقمو ازت میگیرم ??????
اونم میگفت زن نگران نباش....
علی رو خیلی وقته ندیدم نمیدونم چجوری شده؟چیکارمیکنه؟
اما یادش بخیر چه روزگاری داشتیم??الکی خوش بودم بوخودا...