وقتی از فناوریهای همگرا صحبت میکنیم، باید بپذیریم که روندهای موجود در این فناوریها از ماهیت طبیعتگرایانه برخوردار هستند، اما در همان حال، پای پروژههای مصنوعی نیز به این فناوریها باز شده است. اگر قرار باشد علوم اجتماعی و انسانی هم به همگراترشدن دنیای علم کمک کنند آیا میتوانند با این فناوریها منطبق شوند؟ در اینجا با استفاده از دستاوردهای پروژۀ CONTECS که به تأثیر فناوریهای همگرا-که در تسلط علوم طبیعی هستند- بر علوم اجتماعی و انسانی میپردازد، میکوشیم به این سؤال پاسخ دهیم:
مانع اصلی بر سر راه رویکردهای میانرشتهای عدم اعتمادِ عمیق و گاهی اوقات بیزاری شدید علوم اجتماعی و انسانی از «طبیعی سازی» است.
این مطلب را چند سال پیش نوشتم. از مجموعه مقالات و محتواهایی که به عنوان نویسنده-پژوهشگر در زمان همکاری با تیم بُردار - که با دغدغه کاربردیسازی علوم انسانی زیر نظر معاونت علمی فناوری ریاست جمهوری فعالیت میکرد- تهیه کردم. به تازگی متوجه شدم که وبسایتی که داشتیم دیگر در فضای مجازی حضور و وجود ندارد! حیفم آمد هیچ جایی صحبت از تلاش و زمانی که گذاشتم و گذاشتیم به میان نیاید. سعی میکنم چند وقت یکبار برخی از مطالب را دوباره بخوانم و دستی به سر و رویشان بکشم و اینجا به ویرگول بسپارم. هرچند تحولهای فناورانه از همان سال، قاعده بازی را دستخوش تغییر کرده است اما ماهیت و اساس بعضی چیزها آنچنان ریشهای و بنیادین هستند که تغییر اساسی آن نیازمند سالها فراز و نشیب در فلسفه و ذهنیت بعضی اصول و اساس است.
بنابراین به منظور تسهیل کردن نگرشی تکثرگرا و آزادمنشانه در چارچوب علوم اجتماعی و انسانی و نیز فناوریهای همگرا لازم است به شفافسازی ریشهها و پیشفرضهای این تمایز ظاهراً آشتیناپذیر بپردازیم؛ اما نباید درصدد باشیم که هر جریان موجود در هر دامنه بتواند بهصورت فعالانه و حتی مطلوب برای همکاری با جناح دیگر مشارکت کند، بلکه صاحبنظران علوم اجتماعی و انسانی میتوانند بدون آنکه درصدد از بین بردن ارتباط فطری خود با رشتههای دیگر باشند روی مضامین مرتبط با فناوریهای همگرا یا افراد این حوزه کار کنند؛ با امید ایجاد یک «اقلیم» که در آن، همکاری امری با سودمندی متقابل و نه غیرمشروع و بدون برنامه و با توجه به اهداف علمی و عملیِ آن تلقی شود.
«سخت» کردن علوم «نرم»
طرح این سؤال که «آیا علوم مربوط به بشر، علوم حقیقی هستند و در این صورت، آیا آنها قابلتفکیک از علوم طبیعی هستند؟» یا «باید آنها را قابلتمیز دانست یا نه؟» بهاندازۀ خود علوم اجتماعی و علوم انسانی قدمت دارد. در واقع دیدگاه شاخهشاخه گرایی (bifurcationism) صدای غالب عالم علم بوده است که معتقد است علوم اجتماعی و انسانی هم علوم اصیل و حقیقی هستند و هم حقیقتاً با علوم طبیعی تفاوت دارند. در مقابل این دیدگاه، یگانه انگارها (monists) قرار دارند که غالباً تقلیلگرا، جبرگرا و مهجور شناخته میشوند.
روشهای رسمی و کمّی، مؤلفههای مورد پذیرش اما نه الزاماً واجد ارزش در برنامههای سنتی علوم اجتماعی و انسانی هستند. مدتهاست که میان رویکردهای رسمی و کمّی و رویکردهای جریان اصلی، توصیفی، روایی، پدیدارشناسانه یا هرمنوتیک، «همزیستی مسالمتآمیز» و گاهی اوقات دشوار برقرار شده است و علوم اجتماعی و انسانیِ «علمی» یا همان «سخت»، چهرههای آشنایی در زمینههایی مانند اقتصاد، زبانشناسی، جغرافیا، دیرینهشناسی، جمعیتشناسی، جامعهشناسی و نیز برخی از حوزههای تاریخ و علوم سیاسی شناخته میشوند؛ اما آنچه آتش مناقشات میان رشتههای مذکور را همواره روشن نگهداشته است، همین نیاز برای سخت کردن علوم اجتماعی و انسانی نرم است.
آنچه در اینجا جدید است توجه به روشهای طبیعی ساختن علوم اجتماعی و انسانی است که چراغ سبز برای ورود آنها به فناوریهای همگرا نیز تلقی میشود. بهطور مختصر دو مسیر برای طبیعی سازی وجود دارد:
اول، تعهد مشترک به کار کردن با نظامهای پیچیده (complex systems)، اعم از طبیعی یا اجتماعی و دوم، وجود این خواسته که زیست شناسی انسان، امر اجتماعی را توضیح دهد؛ اما چه موانع بالقوهای در این راه وجود دارد؟
روش دوم اصلاً به مذاق بسیاری از صاحبنظران علوم اجتماعی و انسانی خوش نمیآید و حتی تهدیدآمیز و مشکوک است، چراکه از یکسو میخواهد به دنبال کشف یک ساختار رسمی- ریاضی در امور انسانی باشد و از سوی دیگر با علوم اجتماعی و انسانی بهعنوان یک شاخه از زیستشناسی رفتار میکند؛ این در حالی است که فقط علوم اجتماعی و انسانی شایستۀ پرداختن به وظیفۀ پردهبرداشتن از عناصر پایهای (هستیشناختی) نظم بشر است. علوم اجتماعی از نوع کمّی حتی اگر هم با پشتوانۀ نظریۀ پیچیدگی (روش اول طبیعی سازی) عمل کند شاید تنها بتواند پیشبینی کند که مسائل، چگونه به موارد مطلوب تبدیل خواهند شد اما وقتی صحبت بر سر این باشد که برآیند چه چیزی مطلوب است، حرفی برای گفتن ندارد. بهعبارتدیگر تحولات بنیادین علوم اجتماعی و انسانی هرگز از دل پیچیدگی زاییده نمیشوند؛ آنها را باید در وهلۀ اول مورد توجه قرارداد.
سؤال دیگر این است که آیا طبیعتگرایی ارادۀ آزاد را تهدید نمیکند؟ تردیدی نیست که دانشگاهیان در هر دو جناح علوم طبیعی و علوم اجتماعی- انسانی درصدد درک بهتر از حوزۀ عمل و چشمانداز برنامههای طبیعتگرایانه هستند و بدون شغل نمیمانند، اما خارج از حلقۀ دانشگاهی این نگرانی مطرح است که شاید خود بشر بهمثابه شهروند از یک نگرش اساسی جا بماند و قربانی این امر چیزی نیست جز آزادی و اختیار. در این ملغمه فناوریهای همگرا هم میتوانند به جانبداری از آموزههای جبرگرایانه و تلاش برای تحمیل شیوههای جدید جبرگرایی (چه نسبی و چه کلی) نمک به این زخم بپاشند.
پارادایمهای جبرگرایانه در علوم اجتماعی و انسانی (طبیعی و مکانیکی) مدت زمان زیادی وجود داشتهاند. اما از آنجا که بسیاری از فناوریها و نوآوریها به تحولات علم هوش مصنوعی و پیامدهای مصنوعی شدن بسیاری از پدیدههای طبیعی گذشته برمیگردد، باید این بازاندیشی فلسفی را طرح کنیم که «طبیعتگرایی چه زمانی و تا چه اندازه قابلقبول است؟» گزارشگران کانتکس میگویند مادامیکه آنچه در مسیر طبیعی سازی قرار میگیرد (زیستی یا با روشهای رسمی و کمّی) شکل، ظرف و فضایی خالی از احتمالات را در برگیرد، طبیعی ساختن هم برای اکثریت عالمان علوم اجتماعی و انسانی و هم افکار عمومی قابلقبول است. به عبارت دقیقتر، طبیعی سازی نمیتواند و نباید از سطح فرم و شکل فراتر رود و بر محتوا اثر بگذارد یا در آن مداخله کند.