نمی دونم از کجا شروع شد.اصلا آدم بی ملاحظه ای نبودم. اون زمانی که هیچ کس ماسک نمی زد و یا زدن ماسک اجباری نبود، من ماسک می زدم. توی جیبم محلول ضدعفونی داشتم و همیشه همراهم دستکش بود. از کجا این ویروس منحوس رو گرفتم هنوز برام جای سواله.
روز اول نمی دونستم چی شده. کلافه بودم و بی حوصله. اصلا حال خودم رو نمی فهمیدم. وقتی توی خیابون که ماسک زده بودم راه می رفتم، نفس خودم به ماسک می خورد و به صورتم برمیگشت، از گرمای نفس خودم تعجب می کردم. متوجه شدم تب دارم. قدری هم ضعف منو گرفته بود. شب موقع خواب حس کردم ضعف بدنی من بیشتر شده و همچنین تبم. تا صبح هر چهار ساعت یک بار قرص استامینوفن خوردم و خودم رو پاشوره کردم و دست و صورتم را مداوم شستم تا تبم بیاد پایین. دایم خیس عرق بودم و تبم قطع نمی شد. به سرعت ضعفم شدیدتر می شد. یادم اومد از قدیم یک درجه مخصوص اندازه گیری تب داشتم. گشتم و پیداش کردم. تبم و اندازه گرفتم. 42 درجه بود. قرص که می خوردم پایین می اومد ولی سر 4 ساعت دوباره می رفت بالا. اشتها نداشتم. غذا، میوه و حتی آب هم دلم نمی خواست. توانایی رفتن به توالت را هم نداشتم. ادرارم زرد زرد شده بود. من 5 روز در منزل موندم. هیچ علامت دیگه ای به غیر از تب نداشتم. نه سرفه، نه بدن درد و نه هیچ علامت دیگری. خودم تا اون لحظه فکر می کردم که سرما خوردم. شاید به خاطر اینکه زیر کولر خوابیده بودم. اما روز پنجم به اصرار دیگران رفتم بیمارستان مسیح دانشوری، چون هنوز تب داشتم.
بیمارستان مسیح دانشوری در شمال شرق تهران و توی دل کوه های دارا آباد واقع شده. وقتی وارد بیمارستان شدیم از جاده ای که از وسط ساختمانهای نیمه کاره می گذشت به بالای بیمارستان رفتیم. در فضای باز و حیاط بیمارستان چند تا کانکس گذاشته بودند یکی پذیرش می کرد، بعدی علائم شما را چک می کرد و ضربان قلب و فشار خون و میزان سطح اکسیژن خون و اندازه می گرفت. البته شما اجازه ورود به درون کانکس را نداشتید. بیرون کانکس صندلی گذاشته بودند و علایم شما از همانجا بررسی می شد. کانکس بعدی دکتر نشسته بود که در یک فاصله 3 – 4 متری از مریض قرار داشت. سطح اکسیژن خون(saturation) من 72 بود. (برای آدم سالم این عدد 100 و یا نزدیک 100 است). جالب اینجا بود من راه می رفتم و اصلا احساس تنگی نفس نداشتم. دکتر گفت حتما باید یک سی تی اکسن از ریه ات بگیری و حتما هم باید بستری بشی. سوال بعدی دکتر این بود: "چرا اینقدر دیر اومدی؟"
سی تی اسکن هم گرفتم. هردو تا ریه من درگیر شده بودند البته ریه سمت راست بیشتر. چیزی که جای تعجب داشت من نه درد داشتم و نه سرفه می کردم. حتی بدن درد و سردرد و کوفتگی و ... هیچی نداشتم. فقط تب داشتم. اونم 42 درجه. برای خودم و دکتر جای تعجب داشت با این حجم از درگیری ریه، من هنوز نه سرفه داشتم و نه درد قفسه سینه. اگر روزهای پیش درد داشتم بطور حتم سریع تر به پزشک مراجعه می کردم. چرا که درد را نمیشه تحمل کرد حتما برای رفع اون به پزشک مراجعه می کردم.
اونروز تخت خالی نبود و من فردای اون روز در بیمارستان مسیح دانشوری بستری شدم. دو روز اول زیاد حالم بد نبود و درمان بر روی من شروع شده بود ولی از آنجایی که من بیش از 5 – 6 روز تب داشتم و هر روز خیس عرق بودم و ضعف شدید گرفته بودم، به مرور زمان انرژی من تحلیل رفت و حتی امکان نشستن برای من وجود نداشت.
خودم فکر می کردم آدم بسیار قویی باشم ولی نمی دونستم در برابر یه ویروس اینقدر دچار مشکل بشم. تمامی ارگانهای بدن من درگیر شده بودند. باورم نمیشد به همین راحتی داشتم می مردم. جدی می گم "داشتم می مردم" . آنزیمهای قلبم به شدت رفته بودند بالا. کلیه های من از کار افتاده بودند. شاید به اندازه یک بطری 1.5 لیتری آب معدنی می خوردم ولی به اندازه یک استکان کمر باریک ادرار می کردم. آنزیمهای کبد من به حد خطرناکی بالا بودند. طوری که دکترها نمی تونستند به من دارو بدند. قند خون من همش 200، 250 و ... بود. هر روز انسولین بهم می زدند اونم چند نوبت. ضربان قلب من بالای 110 بود. دیگه توانایی نشستن روی تخت و خوردن غذا را نداشتم. به سختی و با کمک دیگران اینکار را می کردم. حتی بدون ماسک اکسیژن بالای سرم، نمی تونستم نفس بکشم. این چی بود که من دچارش شده بودم؟ همش با خودم تکرار می کردم، "من فقط تب داشتم" .
من در حدود 12 – 13 روز در بیمارستان مسیح دانشوری بستری بودم که قسم می خورم 5 – 4 روز از اون را به یاد ندارم. شاید یه شمایی چند دقیقه ای. حالم اینقدر وخیم شد که چند شبی هم در آی سی یو بستری شدم. فکر کنم 3 شب. برای من از تمامی داروهای ممکن استفاده کردند. حتی آمپول رمدسیویر هم زدند. جالب اینجا بود که بعد از هر بار تزریق از من در همون حال مریضی و گیجی امضا و اثر انگشت می گرفتند که مثلا این امپول را به تو زدیم. یادمه وقتی از آی سی یو به بخش برگشتم دقیقا مثل یه گونی برنج بودم که روی تخت افتاده بودم. اطرافم را نگاه می کردم و دیگران را می دیدم به چه راحتی صبحانه می خورند، ناهار می خورند و چایی می خورند و من .... با سوندی که بهم وصل بود و سرمهایی که تو دستم بود هیچ کاری ازم بر نمیومد. توانایی بلند شدن رو هم نداشتم. چند روزی با سختی گذشت تا تونستم دوباره به حالت عادی برگردم و دوباره بتونم خودم دستشویی برم، غذا بخورم و راه برم. دوران سختی بود. حتی زمانی رسیده بود که دیگه تسلیم شده بودم. یعنی کاری از دستم بر نمیومد.
بالاخره با تلاش و زحمت بی دریغ دکترها و پرستاران سطح اکسیژن خون من به 92 و 93 رسید و با دستور دکتر مرخص شدم. در عرض 20 روز که از آغاز بیماری من می گذشت، من تقریبا 14 – 15 کیلو وزن کم کرده بودم. هنوز ضعف داشتم و نیاز به تقویت. دکتر به من گفت باید 14 روز هم در منزل قرنطینه باشی. راه رفتن برای من سخت بود. سخت ترین کار دنیا توالت رفتن بود و اجابت مزاج. ای کاش می شد چیزی نخورد و توالت هم نرفت. حتی حرف زدن هم برام سخت بود. حالا که اومده بودم منزل، تلفن ها شروع شده بودند و ملت تا با من حرف نمی زدند ول کن نبودند.
بالاخره 14 روز هم گذشت و من تقریبا روبراه شدم. با وجود اینکه تقریبا 30 روز از آغاز بیماری می گذشت ولی هنوز مشکلاتی داشتم که از نظر پزشکان عادی بودند که به مرور زمان رفع می شوند.
در انتها لازم می دانم که چند نکته را متذکر شوم:
- من به چشم خودم زحماتی که کادر درمان می کشیدند را دیدم. از پزشکان، پرستاران، کمک ها و حتی پرسنل خدمات بیمارستان مسیح دانشوری سپاسگذارم. اگر تلاش و زحمات آنها نبود، من هم الان نبودم. بسیاری از این افراد در طول شش ماه گذشته، حتی دوبار کرونا گرفته بودند ولی باز هم بعد از بهبودی، به سر کار آمده بودند و با تمام وجود به مردم خدمت می کردند. من که دست بوسشون هستم.
- اگر دچار تب، بدن درد، نفس تنگی، ضعف و ... یا هر علامت دیگری شدید، حتما همان روز اول و دوم به بیمارستان مراجعه کنید و یا به 4030 زنگ بزنید و یا در اینترنت یکی از این مراکز 16 ساعته نزدیک محل سکونتتان را پیدا کنید و مراجعه کنید. نذارید 5 – 6 روز بگذره. واقعا یا درمان سخت میشه و یا خدای نکرده دیر میشه. ممکنه همون روز اول، دکتر با یک نسخه شما را برای درمان به منزل بفرستد ولی حتما به بیمارستان مراجعه کنید.
- این حرف را زیاد در جامعه شنیدم که: "بیمارستان آلوده است و خطرناک. من که نمیرم. میرم اونجا تازه مریض می شم". باید به این افراد بگم: " عزیزم شما کرونا داری، اون کسی که آلوده و خطرناکه شمایی. چیزی دیگه ای برای از دست دادن نداری". شما هم می توانید در هنگام مراجعه به بیمارستان یا مراکز درمانی از ماسک و دستکش استفاده کنید. من چیزی که در زمان بستری در بیمارستان دیدم، رعایت تمامی موارد بهداشتی بود. لباسهای ما هر روز عوض میشدند و در سطح زباله انداخته میشدند. غذاهای بیمارستان هر روزه دارای سوپ، ماست، برنج و خورشت و اب معدنی بودند که تمامی آنها پک شده و در درون جعبه ای به اندازه و شکل و شمایل جعبه پیتزا قرار داشتند. پرسنل خدمات اونجا روزی چندبار اتاقها را تمیز می کردند و جارو و طی و دستمال می کشیدند. اینطور بگم که روزانه در حد خانه تکونی عید می شستند و تمیز می کردند. دیگه کاری بیشتر از اون نمیشد کرد.
- در مورد هزینه درمان بگم: من در حدود 13 روز در بیمارستان بستری بودم و 3 شب هم ای سی یو خوابیدم و از داروهای مختلف برای درمان من استفاده شد ولی با دفترچه بیمه تامین اجتماعی از من حتی یک ریال هم گرفته نشد. تمام درمان رایگان بود. تنها در طول پروسه درمان، پزشک معالج من دارویی به نام" آی وی آی جی" برای من تجویز کرد که همراهان من از بیرون از بیمارستان و داروخانه های دولتی تهیه کردند که در حدود 17 میلیون تومان هزینه دربر داشت. این تنها هزینه درمانی من بود.
- از پرستاران بیمارستان مسیح دانشوری یاد گرفتم، در جاهایی که به نظر خیلی آلوده می آیند و امکان آلوده شدن در آنجاها هست، از دو تا ماسک استفاده کنم. ممکن است نفس کشیدن قدری سخت تر شود ولی سالم و سلامت می مانید.
- در خاتمه باز هم متذکر می شوم: ویروس کرونا بسیار خطرناک است اصلا هم شوخی ندارد. معلوم نیست اگر بگیری، بتونی سلامت بیرون بیایی. به نظر بنده حقیر ساخته دست بشره. بسیار هوشمندانه عمل می کنه. شاید بخندید به من ولی انگار الگوریتم داره. طبق یک فلوچارت جلو میره. میگرده و کوچکترین مشکل در بدن انسان را پیدا می کنه و همون مشکل را به بدترین شکل ممکن، بزرگ می کنه و ول کن هم نیست. به ندرت افرادی را در بیمارستان دیدم که علایم شبیه به هم داشته باشند. من فقط تب داشت. هیچ درد و علامت دیگری نداشتم حتی با مشکل بویایی و چشایی هم مواجه نشدم. هیچ کس دیگه ای مثل من نبود. مریض ها هم چاق بودند و هم لاغر ولی آدمهای چاق بیماری شدیدتری داشتند. ادمهایی بودند که ماه ها هر شب اب نمک قرقره می کردند و سیر و زنجبیل می خوردند ولی بازم کرونا گرفته بودند. این تجویزهای ملامکتبی را بریزید دور. ماسک بزنید و جاهای شلوغ نرید. رعایت کنید تا سلامت بمانید.