
طوفانی در جریان است. درختان از ریشه کنده میشوند. لبههای پالتویم را به هم نزدیکتر کردهام تا گرمای درونم از سرمای بیرون درامان باشد. به دنبال رد پاهایت میگردم تا پیدایت کنم و بگویم ستارههایی که همراه هم از آسمان چیدیم از دوری تو خاموش شدند. حالا دنیای من تاریکتر از وقتیست که وجود رنجورت را پیدا کردم. پیوندمان را در حضور شکوفهها، باران بهاری و روشنای سحر بستیم. اما نمیدانستم با آمدن زمستان بهار ما هم تمام میشود.