صدای من رو از پروکسیما میشنوید! از نزدیکترین ستاره، بعد از خورشید، به کهکشان شما.
اگر به دنبال نورِ ستارهای به جز خورشید هستید، اگر به دنبال راهی به جز راه معمولِ همیشگی هستید، در این مقاله با من همراه باشید؛ شاید شما هم روزی ساکن سیاره جدیدی شدید که تجربیات یک جستجوگر به شما کمک کرد.
گذشته "من"
"منِ" کوچکی که تا ۸ ماهگی حتی مرزی بین خود و دنیای بیرون قائل نمیشد، جسارت آزمون و خطا نداشت، با گذر زمان، جستجوگری خفته در دل پیدا کرد که او را به بیداری دعوت کرد.
هرچند که "منِ" کوچک پاک کردن آتشفشانهای سیارک کوچکش یا آب دادن به گلها را دوست داشت، اما فهمید راهی طولانی و پرچالش برای کشف و آموختن وجود دارد و باید دل به جاده زد. باید محوطه امن خود را ترک کرد و به سیارکها و اخترکهای دیگر قدم گذاشت؛ آدم بزرگها، گلها و روباهها را دید و تا جایی که فرصت هست، از زندگی آموخت.
باید ذهن امنیتجو و سکونتطلب را بار دیگر تربیت کرد، تا ببیند و بداند که تجربهی زندگی، استعدادها و پیشرفت کردن حدومرزی ندارد، فقط کافیست او بخواهد تا مرزها را جابجا کند و به پیش ببرد.
"من" عاشق کلمات بود، دوست داشت سر و کارش با نوشتن و خلق کردن باشد؛ از همان روزی که هشت سال داشت و در کنار کتابخانهی مادربزرگ صفحات گلستان سعدی را با حاشیهی نقش و نگار داده شده را ورق میزد و هیچ نمیفهمید، تا امروز که بیست و یک ساله است و غرلیات مولانا را میخواند و باز هم میداند که هیچ از این دریا نمیداند.
این فاصله سنی با فراز و فرودها و تجربیات مختلفی که شخصیت هر فردی را چکشکاری میکند، سپری شد تا به اکنون رسید.
"من" مثل خیلیهای دیگر سر از جایی درآورد که مقصد اشتباهی برایش بود. سر و کارش با اتاق عمل و بیهوشی افتاد. باید دوز داروی خوابآور و زمان تکرار داروهای شلکننده را بخاط میسپرد. باید به نفس بیمارها توجه میکرد و علائم حیاتیشان؛ باید آنان را در مرز خواب و بیداری، مرگ و حیات پایش میکرد. "من" به دنبال راه گریز بود، به دنبال خلق کردن.
در کنار داروها و اصول بیهوشی، به تولید محتوا در دوران دانشجویی خود مشغول شد. در مدیاهای مختلف مثل اینستا و توییتر و حتی با شکلی جدیتر و رسمیتر در قالب نشریات دانشجویی دست به تجربه کردن زد؛ هر روز بیشتر از روز قبل در دنیای متن و محتوا قدم برمیداشت و آشنایی بیشتری با این دریچه پیدا میکرد.
قرار بر این بود که بیهوشی نقطه اصلی تمرکز باشد، که با وجود مطالعه و تلاش جدی در این رشته و کسب جایگاه در دانشجویان برتر و استعدادهای درخشان دانشگاه، بیخیالی از عالم نوشتن ممکن نشد.
از انجمن اسلامی دانشجویان و خانه نشریات وزارت بهداشت تا گفتوگوها و قلمزدنهای فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی، هر طور که بود این اتصال و ارتباط با کلمات، کمرنگ نشد.
اکنون "من" و چگونگی آشنایی با کارآموزش تولید محتوا
منِ جستجوگر، کیمیاگری هم داشت که نشانهها را میدید. نشانه جدید، کوتاه بود و واضح؛ برخورد با آزمونی برای جذب و تربیت "کارشناس تولید محتوا"
کلمه کلیدی"محتوا" بود، همان چیزی که دنبالش بود. "منِ" داستان دل به جاده جدیدی زد و در آزمون پروکسیما که شبیه به ماراتونی واقعی بود، شرکت کرد. بعد از گذراندن چند مرحله آزمون و مصاحبه، اتفاق افتاد!
ورود به سیاره پروکسیما
"سلام
بهتون تبریک میگم چون شما جزو منتخبین حضور در کارآموزش محتوای پروکسیما هستید."
این اولین جملات بلیط و مجوز حضور من در سیاره جدیدم بود! از بین صد و پنجاه و هشت نفر، من یکی از آن هشت نفر انتخابی بودم.
علاقه و شوقم به نوشتن و محتوا را زیر بغل زدم و با اطلاعات نه چندان زیادم از فضای دیجیتال اما با اعتمادی که به نفسم داشتم، وارد سیاره پروکسیما شدم.
سیارهای که صفحه لپتاپ جای پاپیروس و کاغذ را گرفته است، سیارهای که از نقطات مختلف آدمها را گرد هم میآورد. سیارهای که نور جدیدی برای مسیر رشد دنیای دیجیتال میخواهد.
آینده "من"
شاید کاغذها جای خود را به صفحات نمایش دهند، شاید دور هم نشستن جای خود را به فضای شخصی اتاقها بدهد، اما کلمات و ارتباط، هنوز به قوت خود حضور دارند و من با کلمات مسیر را خواهم ساخت. در هر سیارهای!
من و هفت نفر دیگری که در این سیاره حاضر شدیم به همراه منتوری که هدایتمان خواهد کرد، هریک، امید، انگیزه و هدفی شخصی از گذراندن این دوره، داریم. من با تکیه بر همهی تلاشی که از خود سراغ دارم، امیدوارم به انتهای این ماراتون برسم و از خط پایان بگذرم و نوشتن را برای دنیای جدید آماده کنم.
مهارت تولید محتوای مناسب و جذاب برای هر موضوع و با هر مخاطبی در دنیای دیجیتال را پیدا کنم. با دیدن ویدیوها، خواندن مقالهها، همصحبتی با دوستان جدیدم و مهمتر از همه آموختن از منتورهایی که این مسیر را برای ما هموار میکنند، درک درستتری از کارشناس تولید محتوا به دست آورم.
من میخواستم و همچنان هم میخواهم خالق باشم؛ من باور دارم با نوشتن میتوان خلق کرد، شکل جدیدی از ارتباط و آگاهی را پشت این صفحات روشن ایجاد کرد و جهشی بزرگ برای آینده رقم زد.
میدانم مسیر سخت است و پرچالش؛ اما از طرفی هم فکر میکنم چالشها و مسیرهای ناشناخته، جنبههای جدیدی از ما را به خودمان معرفی میکند.
میشود از پشت همین کیبوردها و صفحات نمایشگر به فرداها پل زد و قبل از رسیدن دیگران، فضایی امن و باکیفیت برای آنان ساخت و چراغی برای نیاز فردای آنها روشن کرد.
توصیهام به خودم و شما برای شروع هر مسیری این است:
شاید مسیر را نشناسیم، اما خودمان را میشناسیم!
به توانمندی خود و قدرت کسب تجربه، اعتماد داشته باشیم؛ و بدانیم اگر بخواهیم و به خودمان ایمان داشته باشیم، میتوانیم در هر سیارهای ساکن شویم!
ما هفت نفر و یا هر فرد دیگری که در آغاز مسیر یادگیری و رشد هست، مثل مرغانی که طی طریق را برای دیدن سیمرغ شروع کردند، باید بدانیم مهمترین موضوع، طی کردن این مسیر و گذران هرمحله با لذت و شوق و البته سختکوشی است. چراکه در انتهای این مسیر، سیمرغ همان سی مرغ محکم و استواری است که ادامه دادند و به انتهای مسیر رسیدند.
گنج اصلی، در درون ماست، خود و تواناییهایمان!
سخن آخر
روزهایی پر از یادگیری و شوق آموختن و پیشرفت، برای همهی ساکنین پروکسیما آرزو دارم و در نهایت اینکه:
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست/ از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
حضرت مولانا