آری ناگهان، خیلی آرام و خزنده، زندگی تغییر می کند.
من تغییر می کنم و فکرهایم هم تغییر میکنند،
شورهای در سرم بی نمک شده اند، شوق های در دلم کم جان،
مناسبت ها را مانند واحدهای آمار، که خوب درکشان می کردم ولی وقتی از آنها سوالی می آمد و سوال برایم مسخره بوه، فقط پاس میکنم، با نمره هفت و هشت با التماس، یا با یازده و دوازده بی منت،
بزرگ شده ام، بزرگتر از قبل،
دلم برای کودکی هایم، نوجووانی هایم، جوانی هایم، می سوزد،
چه قدر پر استرس بودو پر مسئولیت، خود الانم اگر کنار خود آن روزهایم بودم، بیشتر هوای خودم را نگه میداشتم، ولی امروز، ناگهان، دیدم که چقدر زندگی تغییر کرده است،
چقدر من تغییر کرده ام،
چقدر شوق های در دلم کم جان است،
چقدر شور های در سرم بی نمک شده اند،
چه بی وفایی هایی بود و نمی فهمیدم.