محمدصابر طاهریان
محمدصابر طاهریان
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

واژه خودمرگی را من ساختم؛ آن سال ...

تو لابد دست توی موهای دخترت می‌کشی و به این فکر می‌کنی که فردایی روشن سهم اوست. سهم خودت را اما، نمی‌دانم به سهم خودت هم فکر کرده‌ای یا نه.

در میان پاورقی اخباری که می‌خوانم تا رسانه‌های رسمی‌تری که از واقعه می‌گویند، هر چه هست حبس و زجر و اعدام و خودمرگی است. خودمرگی را من ساختم. آن سال. آن سال که رضا قرص‌هایش را بیش از آنچه باید – رضا که اصلا قرص نباید می‌خورد – خلاصه بیش از اندازه خورد و در خوابگاه خودگردانِ پولیِ دانشگاه به زندگی‌اش پایان داد. گفتم خودش را مرگیده است، نخواستم بگویم خودکشی. ما کشتیمش وقتی آن پدر و مادر حتی پول سفر به تهران را نداشتند برای گرفتن جنازه فرزندشان. خلاصه اخبار را که می‌خواندم، که سم است و نباید بخوانم، همه زجر است. زجر من از زیستن. زجر من از زیستنِ تو که کاش ...

هر چه خواستم دوباره از کافه‌های زیبای درخت‌دار بنویسم، از درخت‌های سر به فلک کشیده، از آن همه زیبایی و هوای مطبوع و از تو، که که آمده‌ای و رنگ نو به زندگی بی‌رنگ من پاشیده‌ای، نشد که بنویسم. نفسم گره می‌خورد. اشک‌هایش از مقابل چشم‌هایم نمی‌رود.

دخترت کودکی‌ست که پیش آنکه کودکی کرده باشد بزرگی تو را دیده. تو که حالا قرار است سال‌های سال نباشی و نبینی و نبیندت. تو که قرار است سال‌های رشد او در چهار دیوار لامذهب زندان باشی. شاید هم اعدامت کنند. که می‌داند؟ مثلا یک روز وقتی می‌خواهی از یک دالان بگذری دستی بچرخد و چاقویی در کتف‌ت بنشیند. که دوباره فریاد بزنی و بگویی حق.

امروز تاسوعای حسین است؛ فردا عاشوراست. عاشورای تو چه زمانی‌ست؟ فریاد حق‌خواهی‌ت به تاسی از امام شهیدت کی در تاریخ می‌پیچد اگر همین حالا نپیچیده باشد؟

از حسین گفتم، اما هیچ نمی‌خواهم از مذهب بگویم. فریاد عدالت‌خواهی در همه مکاتب هست. هیچ‌کس نمی‌تواند عدالت‌خواهی را برای خودش مصادره به مطلوب کند، اما حسین...

تو می‌دانستی حسین پنج بار به قوم ظالم گفت مصالحه بهتر از مقابله است؟ می‌دانستی و لابد خودت هم از در صلح درآمده‌ای. اما خون...

خون است که می‌جوشد. خون من است که به جوش می‌آید. قلب من است که می‌تپد برای تو. در هر کجای جهان اگر عدالتی باید باشد، عدالت‌خواهی هم هست. من اما اشک نمی‌گذارد این نوشته را کامل کنم.

چرا دوباره بوی احساساتی که نباید گرفت این نوشته؟ حق‌خواهی در همه جا هست اما...

فردا که تو را به دار بیاویزند راستی کدام گروه به خون‌خواهی قیام خواهد کرد؟ اصلا نقل کربلا جایی خواهد پیچید؟ سفیرت کجاست؟ او را هم به دار خواهند آویخت؟

تو هم انسانی هستی همچون ما. نمی‌خواهم مقدست کنم. مقدست کرده باشم تو را به ماورا می‌برم. این مناسب نیست. ای مردم، حسین هم همچون من و شما می‌خورد و میاشامید و زندگی می‌کرد. صدای حسین حماسه است، نه پیکرش...

حسین بین ما غریب است. صدایش غریب است. مکتبش غریب است. خودش غریب است. ما غریبیم برادر.

و حسین زنده است، هر چند می‌خواهیم بر کشته‌اش زاری کنیم.

او بین ما گم شده است، اسماعیل.

امام حسینعاشورا
چپ‌مغزِ راست‌نما. من خيلى آرام راه ميروم؛ هيچكس به من نميرسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید