خواندن را با هفتهنامه گلآقا از همان شماره اولش در سال ۱۳۶۹ شروع کردم، وقتی که دوم دبستان بودم. گرچه نمیشد به آن خواندن گفت و بیشتر جذب کاریکاتورهایش میشدم، اما ارتباطام با نشریات از آنجا بود و بعدتر همهاش را میخواندم و عاشق شعرهای ابوالقاسم حالت بودم. یک سال بعد روزنامه سلام آمد و بیشتر تیترها و مطالب کوتاهش رو میخواندم و جدول کلمات متقاطعش را تا حدی و به کمک پدرم حل میکردم. بعد پیام دانشجو آمد و زود زیرزمینی یا تعطیل شد. ارتباطم با نشریات در نوجوانی با دانستنیها و ایرانجوان و چلچراغ ادامه داشت و بعدتر که رشتهام کامپیوتر شد مجله کامپیوتر که گاهی با دیسکت همراه بود، مجله شبکه و چند نشریه کامپیوتری دیگر هم اضافه شد. این اواخر هم قبل از اینکه از ایران بروم روزنامه شرق و ماهنامه مهرنامه را فقط میخواندم فقط چون بقیه نشریات یا تعطیل شده بودند یا باب سلیقهام نبودند.
نوشتن را اما خیلی کم تجربه کردم. همیشه معتقد بودم (گرچه الان اعتقادم عوض شده) که فقط زمانی باید نوشت که همه چیز را بدانی و خوانده باشی و کاملاً صحیح و درست بنویسی. هنوز هم در خیلی از شئونات زندگیام قدری کمالگرایی دارم که مشکلساز است. اولین نوشته رسمیام ترجمهای با عنوان «درایورهای مایکروسافتی» بود، که در سال ۱۳۸۳ در مجله شبکه، با کمک و نظارت آقای بابک احترامی چاپ شد. همان زمان یا کمی بعدتر یا قبلتر یک دامنه به اسم maghalat.com ثبت کرده بودم و در آن بیشتر مطالب کامپیوتری مینوشتم. چند سال بعد آن شرکتی که از طریق آنها دامنه را ثبت کرده بودم جمع کرده بود و رفت و نتوانستم آن را تمدید کنم. بعدها در بلاگاسپات و پرشینبلاگ و وردپرس و ... برای مدت کوتاهی با اسمهای مستعار گوناگون پراکنده و بیمخاطب مینوشتم. آخرین وبلاگم که استثناً هنوز سر جاشه (گرچه در آن نمینویسم) دندهمعکوس بود.
احساس کردم با ننوشتن احساسات و نگاهم را در طول زمان فراموش میکنم و بخشی از هویتم را از دست میدهم. برای همین این بار با انگیزهای متفاوت تصمیم گرفتم بنویسم. نه برای مخاطب، که بیشتر برای نظمدهی به افکار خودم. گرچه اگر مخاطبی هم پیدا شود و بخواند و ارتباط بگیرد و دوستیای ایجاد شود یا دوستیهای قبلی پایدارتر شوند که چه بهتر! میخواستم در همان wordpress بنویسم، اما گفتم شاید medium بهتر باشد تا آنکه یادم آمد که ویرگول بومی شده medium است که حتی در بعضی جاها بهتر از آن کار میکند. برای همین نوشتن را از اینجا شروع میکنم.
مشکل اصلی کمالگرایی این است که از خود میپرسیم اگر مطلبی که نوشتیم کامل نبود،یا اشتباه داشت، یا احمقانه بود که خیلی بد میشود! اما راهحل به نظرم تغییر نگاه به ابزار است. لزوماً نباید با مطالب دیجیتال مثل کاغذ برخورد کرد. آیا حتماً باید مطلبی منتشر شده در وبلاگ را دست نخورده باقی بگذاریم؟ آیا اخلاقی است که وقتی مطلبی چاپ شد و شاید چند نفر در مورد آن نظری دادند، محتویات را عوض کنیم؟ وقتی چند سال پیش از مارتین فاولر (که نویسنده مورد علاقه من در زمینه مهندسی نرمافزار است) نوشتهای خواندم این سوال برای من حل شد. او به مجموعه نوشتههای خودش در وبسایتش، به جای وبلاگ، بلیکی (Bliki) میگوید. بلیکی چیزی بین بلاگ و ویکی است که مانند وبلاگ اجازه میدهد نویسنده نظرش را بنویسد و مانند ویکی اجازه میدهد که هر وقت خواست تغییرش دهد و مطلب را اضافه یا کم کند.
با این تفاسیر من هم به اینجا بلیکی میگویم که بدون عذاب وجدان مطالبم (از جمله همین مطلب فعلی) را جراحی کنم و تغییر دهم.