۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ فرصت ارسال آثار در مسابقه ترجمه متون ادبی در حالی به پایان رسید که نزدیک به ۱۰۰۰ اثر به دست ما رسیده بود. از همان روز، مرحله اول داوری آثار شروع شد و امید است قبل از پایان اردیبهشت نتیجه مرحله اول داوری اعلام گردد.
همانطور که میدانید در بخش شعر این مسابقه، از مترجمان خواسته شده بود بدون هیچ محدودیتی و با تکیه بر تخصص، ذوق و خلاقیت خود طبعآزمایی کنند.
در انتخاب قطعهای از سعدی که میخواستیم ترجمه آن را به چالش بکشیم، چند مورد مهم را مد نظر قرار دادیم؛ عمق مناسب محتوایی، ترجمهپذیری، انعطاف و خلاقیتپذیری متن در زبان مقصد از جمله مهمترین این موارد بود.
در نهایت این قطعه توسط استاد احمد پوری از میان هفت قطعهای که برای ایشان ارسال کرده بودم، انتخاب گردید:
تو پرده پیش گرفتی وز اشتیاق جمالت / ز پردهها به در افتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد / تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت / ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
سعدی
به نظر تمام قطعات مناسب میآمدند. شکوه و جلوههای زبانی آثار سعدی به قدری است که گاها فراموش میکردیم در میان این اشعار به دنبال چه چیزی میگردیم. دلمان میخواست تمامشان را انتخاب کنیم. دلمان میخواست میشد و پلی میزدیم تا تمام این ظرافتهای زبانی و عمق معنایی را در زبان دیگری پدیدار کنیم.
شش قطعه نهایی دیگر را در ادامه مطالعه فرمایید.
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی / مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من / چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم / حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
۲.
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو / در عبارت مینیاید چهره زیبای تو
چون تو حاضر میشوی من غایب از خود میشوم / بس که حیران میبماندم وهم در سیمای تو
کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا / تا نظر میکردمی در منظر زیبای تو
۳.
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم / دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید / دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده / ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
۴.
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری / عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری
زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت / کشتن اولیتر از آن کهم به جراحت بگذاری
تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد / من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری
۵.
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید / که هیچ حاصل از این گفت و گو نمیآید
گمان برند که در عودسوز سینه من / بمرد آتش معنی که بو نمیآید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست / چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
۶.
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی / یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست / تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند / تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
خطاط تصویر: احد پناهی