جمهوری سوسیالیستی که در گیلان تشکیل شد اولین جمهوری ایران است. حکومتی با دبیر کلی میرزا کوچک خان جنگلی که پس از انقلاب بلشویکی 1917 با کمک ارتش سرخ بلشویکها در 15 خرداد 1299 اعلام موجودیت کرد.
این متنی که مشاهده می کنید در ادامه مقاله قبلی من در مورد میرزا کوچک خان جنگلی است. در مقاله قبلی به دوره اول نهضت جنگل پرداختم و امروز به دوره دوم میپردازیم که خوب بخش چالش برانگیزتر این نهضت است. بنابراین پیشنهاد میکنم ابتدا مقاله نهضت جنگل را بخوانید.
نخستین ارتباط و ملاقات میرزا با فرمانده ارتش سرخ، ژنرال فئودور فئودرویچ راسکولنیکف (yodor Fyodorovich Raskolnikov ) انجام میگیرد که خوب اسم مستعار است. اسم اصلی این ژنرال روس فئودور ایلین است که از جمله بلشویکهای قدیمی بوده که در انقلاب اکتبر نقش داشته. روزنامهنگار و نویسندهای که نه تنها در گیلان و ایران بلکه در بالتیک هم برای ایجاد جنگ داخلی و جنبش کمونیستی نقش بازی میکند.
اتفاقی که غلتیدن میرزا و نهضت جنگل را به دامان کمونیستها تسریع کرد خلائی بود که در گیلان بعد از خروج روس ها ایجاد شده بود.
خلائی که انگلیسیها میرفتند که پر کنند. درواقع ارتباط میرزا کوچک خان با بلشویکها برای جلوگیری از نفوذ بیشتر بریتانیا بود.
از دسامبر 1917/آذر 1296 دیگر بلشویکها در گیلان حضور دارند و خود را سازماندهی میکنند. مثلاً کمیتهای انقلابی را در انزلی درست کرده بودند که شامل بلشویکها و انقلابیون گیلان بود. رئیس این کمیته کسی بود به نام آنتون چلیابین (Anton Cheliabin) و دبیر اول این کمیته کسی بود به نام ایوان کولومیتسف (I. O. Kolomiitsev) که بعداً سفیر یا نماینده شوروی میشود در تهران.
دوستان این کمیتهای که عرض کردم خدمتتان کاملاً وابسته به نیروهای بلشویکی در باکو بود. اگر فضای سیاسی باکو را در آن دوران نگاه کنیم دامنهای از نیروهای سیاسی در آن زمان فعالیت داشتند که هر کدام از آنها علایق و منافع خود را داشتند. در آن فضا بلشویکها میبایست قدرت را با نیروهای ملی گرای آذربایجانی و ارمنی تقسیم کنند. اما آن گروهی که به نظر میرسد روی کمیته گیلان تاثیر داشته کمیتهای بود در باکو به نام IKOO کمیته اجرایی سازمانهای عمومی که برای به دست گرفتن قدرت با کمیته های انقلابی دیگر در رقابت بود.
به واسطه همین تحرکات بود که نخستین هستههای چپ کمونیستی در ایران شکل میگیرد که میدانیم چه کارنامهای در ایران دوران پهلوی داشتند. شخصیتهایی مانند میرزا اسماعیل جنگلی، خالو قربان و احسان الله خان با علایق شدید کمونیستی در اطراف میرزا قرار گرفته بودند.
این فضا برقرار بود تا زمانی که در آوریل 1918/فروردین 1297 بلشویکها قدرت را به صورت کامل در باکو تسخیر میکنند و دولت شوروی باکو معروف به کومون باکو تاسیس میشود. جنگلیها حتی نمایندهای را، احتمالاً میرزا اسماعیل جنگلی را به باکو میفرستند تشکیک از بنده است، اطمینان ندارم به هر حال او که با شخصیت معروف بلشویک آذری نریمان نریمانف (Nariman Narimanov) و رهبر کومون باکو استپان شاهومیان (Stepan Shahumian) دیدار میکند.
به واسطه همین دیدارها نیروهای از ارتش سرخ که تعداد بسیار زیادی از آنها داشناکهای ارمنی هستند به گیلان گسیل میشوند.
از ابتدای سال 1918 میلادی 1297 شمسی جنگلیها نمایندگانی را به مناطق مختلف ایران و همچنین نمایندگانی را به جنوب روسیه میفرستند تا متحدان بیشتری پیدا کنند. نیروهای داوطلب به ارتش پارتیزانی آنها ملحق می شوند و حتی سلولهای مقاومتی هم در جاهای مختلفی مانند پایتخت، تهران با هدف گرفتن قدرت تشکیل شده بود.
هدف جنگلیها چه بود گسیل نیروهای خود به جاهای مختلف ایران و مخصوصاً تهران و تسخیر قدرت مرکزی. اینکه چطور میخواستند اینکار را انجام بدهند مشخص نیست شاید به همان شیوه که در جریان مشروطه توانستند تهران را فتح کنند با این تفاوت که اینبار دیگر متحدان قدیمی را نداشتند. بختیاریها بسیار تحت تاثیر انگلستان بودند و آذریها نیز درگیر تبعات جنگ و اشغال منطقه توسط روسیه و عثمانی بودند.
نامه ای است منسوب به میرزا کوچک خان به عبیدالله افندی (Obayd-Allāh Efendi)
دیپلمات و احتمالاً جاسوس بلندمرتبه عثمانی که در آن دوران پرتلاطم به فکر جدایی آذربایجان ایران بوده است. به هر حال میرزا کوچک خان به افندی میگوید که قصد دارد در اتحاد با نیروهای جنگلی، بلشویکهای قفقاز و آذریهای ایران قدرت را در تهران به دست بگیرد.
این در شرایطی است که عثمانی تا آذربایجان ایران پیش آمده و باکو را در محاصره داشتند. اشتباه فاحشی است این ارتباط از سمت میرزا کوچکخان، اگر نگوییم خیانت. چرا که اندکی قبل از جنگ جهانی پان ترکها در عثمانی قدرت گرفتند و درواقع ایران از همان زمان جزو برنامههای آنها بود البته پس از باکو. پان ترکهای عثمانی انقدر نسبت به برنامههای خودشان اطمینان داشتند که اصلاً به استقبال جنگ جهانی اول رفتند. موضوع عثمانی و پانترکیسم را در ویدئوی جداگانه ای شرح دادم که در دیسکریپشن و این پایین می آید.
بی اطلاعی از قصد عثمانی و پان ترکهایی که در آن سالها سیاست آن کشور را در دست داشتند موجب شده بود که میرزا چنین اشتباه فاحشی بکند ولی همزمان با این اتفاقات حزب دموکرات آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی در تبریز که آشنایی بیشتری با عثمانیها داشتند خودشان را از هر گونه همکاری با عثمانیها کنار کشیده بودند.
به هر حال تا پایان آن سال تخمین زده میشود که بین 3 تا 8 هزار نفر به نیروهای انقلابی نهضت جنگل پیوسته بودند. هنوز نیروی کافی برای حمله احتمالی به تهران فراهم نشده. چنین جاه طلبانهای که جنگلیها بتوانند به تهران لشکرکشی کنند نبیروهای بیشتری می خواهد و متحدی هم نداشتند، گرچه نیروهای تندروی کمونیست و عوامل عثمانی به او فشار میآوردند که چنین کاری را انجام دهد.
میرزا پس از آن با افسر نیروهای آلمانی در قفقاز ارتباط میگیرد؛ ژنرال فون کرس (General von Kress) و او تعداد زیادی نیرو و تسلیحات را برای میرزا ارسال میکند. می خواهم بگویم ارتباطات جنگلیها نه تنها با روس های بلشویک و آذری های باکو و داشناکهای ارمنی بوده بلکه همزمان با ترک های عثمانی و آلمانی ها که درگیر جنگ جهانی اول هستند در ارتباط است.
به هر حال ارتباط جنگلیها با نیروهای بلشویک بسیار بیشتر و مهمتر بود و در میان آنها کسانی قرار داشتند که بعداً به شخصیتهای مهمی در شوروی بدل شدند. دو نفر در میان آنها مهمتر بودند: گریگوری ارژنیکیدزه گرجی تبار معروف به سرگو و بودو مدیوانی که او هم گرجی تبار بود.
همین نگاه کمونیستی موجب گسستی در نهضت جنگل میشود و شخصتهای تاثیرگذاری مانند احمد کسمایی از نهضت فاصله گرفتند. در واقع در مجلسی او وادار به جدایی می شود و نمیتواند رای اکثریت چپ گرایی جنگلیها را کسب کنند.
حاج احمد کسمایی و حسین کسمایی جزو بنیانگذاران نهضت بودند و این دو نفر در حالی جنگلیها را ترک میکنند که میرزا در ماموریتی به تالش رفته بود. در بازگشت وقتی خبر جدایی حاج احمد به او می رسد نقل است که بسیار آشفته میشود و درخواست میکند که مجلس مجددی برگزار شود و رای گیری تجدید شود.
در مورد این جدایی نقل بسیار است. از تلاش عوامل بریتانیا برای ایجاد اختلاف بین جنگلیها تا نفوذ عوامل دولت وثوق الدوله در تهران روی این جدایی تاثیرگذار بوده. وثوق الدوله عهد کرده بود همه این شورشیها و یاغی گری ها را سرکوب کند.
اما یک عامل است که کمتر به آن پرداخته شده. عرض کنم اواخر جنگ جهانی اول است و دولت عثمانی در حال از هم پاشیدن است. مشخص است که انگلستان پیروز جنگ است و سیاستمداران ایرانی باید خود را با شرایط جدید منطبق میکردند.
شخصیتی ملی مانند احمد کسمایی باید متوجه غلتیدن جنگلیها در دامان بلشویکها شده باشد. برای یک ایرانی وطن پرست چه فرقی دارد که شما عامل روس باشید یا انگلیس باشید آلمان باشید یا عثمانی.
به نظر من می رسد حاج احمد کسمایی بر اساس درکی که از شرایط سیاسی داشت دربرابر نفوذ روسهای بلشویک به دولت مرکزی نزدیک میشود و با خودش دو هزار نفر از پارتیزانهای نهضت جنگل هم جنبش را ترک میکنند.
همزمان نیروهای انگلیسی زیر نظر ژنرال لیونل چالز دانسترویل وارد گیلان شدند. هدف آنها تخلیه گیلان از نیروهای به زعم آنها شورشی و تاسیس پایگاهی برای ارسال نیرو به قفقاز بود. به این دلیل گیلان برای انگلیسی ها مهم بود که مهم اعزام نیروهای ژنرال دانسترویل بود به باکو تا مقابل عثمانیها دفاع کنند و در این عملیات موقعیت گیلان برای آنها حیاتی بود.
سد مقابل آنها جنگلی ها بودند که عهد بسته بودند مانع عبور انگلیسیها بشوند. جدالی بین انگلستان و نیروهای جنگلی در می گیرد. انگلیسیها سلیمان میرزا اسکندری، شخصیت برجسته سوسیال دموکرات آن سالها و نماینده مجلس شورای ملی و یکی از اعضای کمیته دفاع ملی را دستگیر میکنند و تبعید میکند. قبلاً در مورد کمیته دفاع ملی در دوران جنگ جهانی اول ویدئوی را درست کرده بودم که لینک آن را این بالا و در دیسکریپشن می گذارم.
همچنین بعد ا ز گسست و جدایی حاج احمد کسمایی جنگلیها به دستههای مختلفی تقسیم شده بودند. برخی به مناطق شرقی گیلان و تنکابن می روند و برخی مانند دکتر حشمت دستگیر و در رشت اعدام می شوند.
در مقابل جنگلیها چالز مک لارن (Charles Maclaren) یکی از مشاوران انگلیسی ها، ماژور نوئل اکشات (Major Noel Oakshot) و کاپیتال ادموند نوئل (Captain Edmond Noel) را دستگیر میکنند و در پیامی به انگلیسیها آزادی آنها را منوط به آزادی سلیمان میرزا میکنند.
تنها مشکل هم این نبود. باکو در محاصره نیرویهای عثمانی قرار داشت و بلشویکها به کمک متحدشان، نیروهای انگلیس و ژنرال دانسترویل باید از راه گیلان خودشان را به باکو میرساندند.
همانطور که پیشتر در ویدئو پیشین گفتم. تعداد بسیار زیادی از داشناکهای ارمنی در میان نیروهای جنگلی حضور داشتند که به صورت مخفیانه با ژنرال دانسترویل ارتباط گرفته بودند و حتی آنها توانستند مک لارن، اُکشات و کاپیتال نوئل را نجات دهند.
در این زمان انگلیسیها و نیروهای ژنرال دانستر بر اساس توافقی که شده بود 15 روز وقت پیدا میکنند که از گیلان نیروهایشان را به باکو بفرستند تا با عثمانی درگیر شوند.
به دلیل همکاری که داشناکها و بلشویکها با نیروهای انگلیسی داشتند اتحاد میان جنگلیها و بلشویکها به هم میخورد و کمیته انقلابی در انزلی هم به همین ترتیب؛ گرچه بر اساس اطلاعات جاسوسان انگلیسی تعدادی از اعضای کمیته در میان نهضت جنگل حضور داشتند.
همزمان نیروهای دانستر در اتحاد به نیروهای بیشراخوف (Bicherakhov) که 1200 نیروی روس مخالف انقلاب بلشویکی را تحت اختیار داشت در منجیل به نیروهای میرزا حمله میکنند و نتیجه آن این است که جنگلیها عقب نشینی میکنند و انگلیسیها میتوانند خود را در رشت تثبیت کنند و پس از آن دوازده افسر آلمانی و اتریشی که در گیلان بودند اخراج میشوند که نشان از نفوذ نیروهای آلمانی، متحدین جنگ جهانی اول در ایران است.
در آگوست 1918/ مرداد 1297 دیگر نیروهای انگلیسی در همه گیلان و درواقع همه ایران را در دست داشت، برخی از اعضای بلشویک مانند چلیابین دستگیر و تبعید میشوند.
در تهران هم دولت وثوق الدوله بر سر کار بود که دولتی طرفدار انگلیس و اصطلاحاً آنگلوفیل بود. سالهای پایانی جنگ جهانی اول است. او به میرزا پیشنهاد میکند که نیروهایش را در اختیار دولت مرکزی قرار دهد.
از زمان انحلال کمیته اتحاد اسلام نهضت جنگل وارد فاز جدید شده بود و نگاه ایدئولوژیک آن دچار استحاله شده بود. جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران اعلام موجودیت کرده بود و انقدر کارشان گرفته بود که تروتسکی شخصیت دوم انقلاب بلشویکی در آن دوران برای آنها نامه تبریک فرستاد.
کمونیستها اطراف میرزا را گرفته بودند و افراطی گری و کارهای ضدملی موجب شده بود شخصیتی مانند حسین خان آلیانی سردار تالش در نهضت جنگل رشت و میرزا را ترک کند. واکنش میرزا چه بود؟ هیچ!
انقدر کمونیستها تندروی کردند و سعی میکردند قدرت را قبضه کنند که چند ماهی پیش از کودتای سوم اسفند در تهران در آنجا کودتایی برعلیه میرزا انجام میشود و دولت جدیدی معرفی میشوند که با دو دستگی بین کمونیستها به بن بست کشیده میشود. کودتای 9 مرداد 1299 و بعد از آن کودتای مهر 1300 سلسلهای از درگیریها و بی ثباتیها را در بین جنگلیها درست میشود که در آن کمونیستهای تندرو مانند احسان الله خان دوستدار و سیدجعفر پیشه وری و حیدرعمواغلی در برابر نیروهای میرزا قرار گرفتند. حیدرعمواغلی جانش را هم بر سر این درگیریها میدهد و در 5 آبان 1300 درحالی که در روستایی در گیلان محاصره شده بود به قتل میرسد.
قدرت گرفتن رضاخان سردار سپه تیر آخر بود به پیکره جمهوری سوسیالیستی گیلان که درگیریهای داخلی آن را از رمق انداخته بود. رضاخان دولت مرکزی قدرتمند میخواست و جمهوری در داخل ایران قابل قبول نبود. خالو قربان زودتر از همه متوجه شد و خود را تسلیم نیروهای دولتی کرد. احسان الله خان هم به شوروی گریخت.
حتی رضاخان سردارسپه سعی میکرد با میرزا وارد مذاکره شود ولی میرزا حاضر به گفتگو نبود. خاطره تسلیم دکترحشمت به قزاقها و کشته شدنش هنوز در سر میرزا هست.
دیگر کسی در نزدیکی میرزا نمانده بود. همگی یا تسلیم و یا پراکنده شده بودند. خالو قربان، میرزا یوسف خان شفتی، کربلای نقره آلیانی، سیدجلال چمنی، همه خانهای مقتدر تالش همه و همه یا عقب نشینی کرده بودند یا تسلیم شده بودند یا مخفی بودند.
میرزا کوچک خان چارهای ندارد به جز اینکه خودش نیز عقب نشینی کند و به طرف کوههای تالش حرکت میکند. تنها کسی که همراهش بود یار وفادارش گائوک آلمانی است که معروف بود به هوشنگ. میخواستند خودشان را به خلخال برسانند تا پیش عظمت خانم فولادلو حاکم خلخال پناه بگیرند اما هیچ وقت به خلخال نمیرسند و نهایت اینکه جمعه 10 آذر 1300 میرزا و هوشنگ در زیر برف و بوران کوههای تالش به خلخال کشته میشوند.
محمدخان سالارشجاع از دشمنان میرزا به همراه تعدادی تفنگچی فوراً خود را به محل میرساند و سر یخ زده میرزا از بدنش جدا میشود و برادر محمدخان، امیرمقتدر در ماسال آن را به رشت میبرد تا سر را تسلیم فرماندهان نظامی کند.
جسد بدون سر در گورستان دهکده اسکِستان خلخال به خاک سپرده میشود ولی سر در انبار نفتی در رشت است. تا اینکه در انتها سر میرزا به تهران نزد سردارسپه فرستاده می شود، کسی که سر میرزا را به تهران آورد خالوقربان از یاران سابق میرزا و هوادار امروز سردار سپه بود. به دستور رضاخان سردارسپه، سر بی بدن میرزا در گورستان حسن آباد که امروز ایستگاه آتش نشانی است خاک میشود.
اگر سری به میدان حسن آباد تهران زده باشید حتماً ستون یادبودی را در ضلع شمالی دیدهاید که تصویر میرزا کوچک خان و محمدرضا کلهر روی آن نقش بسته است. عرض کنم خدمت دوستان که کلهر خوشنویس نامی دوران قاجار هم در همین محل خاک شده است و این یادبود به همین بهانه است.
در سال 1320 بعد از استعفای اجباری رضاشاه، بیست سال پس از مرگ میرزا کوچک خان جنگلی، سر را محترمانه از گورستان تحویل میگیرند و به محل امروز می آورد. در رشت و محلی موسوم به سلیمان داراب، جسد هم از خانقاه خلخال با تشریفاتی حمل میشود و در در کنار سر دفن میشود. که امروز هم مقبره ای برای او ساخته شده است.
امروز صد سال پس از مرگ میرزا کوچک خان ما چه قضاوتی در مورد او دارد. قضاوت البته با شما است اما این بنده کمترین وقتی به روال رویدادها نگاه میکنم شخصیتی را میبینم که شرایط او را به دفاع از بلشویکها کشاند. شخصیتی که با بیان ملی شروع کرد برعلیه روس و انگلیس بود اما اسیر دست بلشویکها شد. به همین دلیل هم بسیاری از اطرافیانش از او دور شدند و جای آنها بلشویکهای و چپهای اطراف او را گرفتند. بعد هم شروع میکنند به تندروی و کارهای غیرعقلانی و تمامیتخواهانه آنطور که از مشی و مرام چپ برمی آید و در این سالهای پس از آن مکرراً تکرار شد. اما در آن زمان که نه میرزا و نه اطرافیانش چیزی از این مرام کمونیستی نمیدانست. این نگاه از منظر اقتصادی لااقل، آخرین فرآوردههای علمی غرب محسوب میشد. بعداً است که انتقادها صورت میگیرد و مشخص میشود که کمونیسم نه در اقتصاد و نه در سیاست هیچ دستاوردی نداشته است سهل است عقب گردی محسوب میشود. در حوزه فرهنگی چرا برای او دستاوردهایی را میتوان نسبت داد.
اشتباه نکنید. قصد من به هیچ وجه توجیه میرزا کوچک خان نیست. در دور دوم مبارزات نهضت، جنگل کاملاً وابسته بود. عرض کردم ارتباط میرزا و نامهنگاریها را با بلشویکهای باکو با تروتسکی با جاسوسان عثمانی. اینها کم از سرسپردگی به انگلستان ندارد.
به قول کسروی، جنگلیها آدمهای کوتاه بینی و ساده ای بودند که راه و روش مشخصی نداشتند. چطور می شود افرادی هم مسلمان باشند و هم کمونیست، هم مخالف بیگانه باشند و هم با بیگانگانی که برای تجزیه ایران آمدهاند متحد شوند. باور دارم که اگر این نهضت با همراهی بلشویکها موفق می شد حتماً امروز ما از بابل تا خلخال را جدا از ایران داشتیم و احتماً این بنده که اینطور دارم از ایران طرفداری می کنم اهل کشور دیگری می بودم.