Saboor Anwari
Saboor Anwari
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

نگاه به ظاهرم نکن

شهرام شهری در حال رساندنِ فربُد به دانشگاه است. فربُد که در صندلی عقب نشسته، نگاهی می‌اندازد به ساعتش:

-حاجی میشه سریع‌تر بری؟

-همین الانم دارم تند می‌رم.

-به این میگی تند؟

-والا ما یه عمره تو شهر رانندگی می‌کنیم، ازاین تندتر نتونستیم بریم.

-حاجی مشکل از تو نیست، از ماشینته.

-شایدم از فکرِ شما.

-جان؟

-میگم شاید شما اشتباه فکر می‌کنی.

-نمی‌دونم چی میگی ولی من باید سریع برسم دانشگاه.

-امتحان داری؟

-نه با دوست‌دخترم قرار دارم.

-لابُد بعدش امتحان داری.

-نه من اصلن دانشگاه نمیرم. دوست دخترم دانشجوئه.

-سعی می‌کنم زودتر برسونمت. بزار برات یه ترانه پلی کنم.


«شبا همه‌ش به می‌خونه میرم من، سراغِ می و پیمونه میرم من…»


-حداقل یه آهنگِ خوب بزار.

-چی دوست داری؟ معین خوبه؟

-نااُمی اسکات-Naomi scott

-ها؟

-همون که آهنگ معروف فیلم علاءالدین رو خونده دیگه. ۴۰۰ میلیون ویو خورده.

-علاءالدین مگه فیلم داره؟ من قدیما کارتونش رو دیدم.

-هیچی پس. از دنیا عقبی.

-چون یه فیلم رو ندیدم؟

-چون فیلم رو ندیدی و نمی‌تونی سریع برونی.

-سرعت رو دوست داری انگار.

-عاشقشم.

-جوونا هر روز عاشق یه چیزی میشن.

-شما هم حتما عاشق هایده شدی.

-نه من عاشقِ مادرمم.

-شما داری که عاشقشی. خدا برات نگهش داره.

-همه دارن.

-آره ولی بعضیا تو 15 سالگی از دستش می‌دن.

-بعضیا یعنی خودت؟

-خودم و خیلی‌های دیگه.

-خدا بیامرزه.

-ممنون همین کنارا پیاده می‌شم.

-هنوز که به دانشگاه نرسیدی جَوون.

-‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏...

-بفرما.

-خدافظ.


دیالوگراننده تاکسیصحنه نویسیراننده و مسافر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید