شهرام شهری در حال رساندنِ فربُد به دانشگاه است. فربُد که در صندلی عقب نشسته، نگاهی میاندازد به ساعتش:
-حاجی میشه سریعتر بری؟
-همین الانم دارم تند میرم.
-به این میگی تند؟
-والا ما یه عمره تو شهر رانندگی میکنیم، ازاین تندتر نتونستیم بریم.
-حاجی مشکل از تو نیست، از ماشینته.
-شایدم از فکرِ شما.
-جان؟
-میگم شاید شما اشتباه فکر میکنی.
-نمیدونم چی میگی ولی من باید سریع برسم دانشگاه.
-امتحان داری؟
-نه با دوستدخترم قرار دارم.
-لابُد بعدش امتحان داری.
-نه من اصلن دانشگاه نمیرم. دوست دخترم دانشجوئه.
-سعی میکنم زودتر برسونمت. بزار برات یه ترانه پلی کنم.
«شبا همهش به میخونه میرم من، سراغِ می و پیمونه میرم من…»
-حداقل یه آهنگِ خوب بزار.
-چی دوست داری؟ معین خوبه؟
-نااُمی اسکات-Naomi scott
-ها؟
-همون که آهنگ معروف فیلم علاءالدین رو خونده دیگه. ۴۰۰ میلیون ویو خورده.
-علاءالدین مگه فیلم داره؟ من قدیما کارتونش رو دیدم.
-هیچی پس. از دنیا عقبی.
-چون یه فیلم رو ندیدم؟
-چون فیلم رو ندیدی و نمیتونی سریع برونی.
-سرعت رو دوست داری انگار.
-عاشقشم.
-جوونا هر روز عاشق یه چیزی میشن.
-شما هم حتما عاشق هایده شدی.
-نه من عاشقِ مادرمم.
-شما داری که عاشقشی. خدا برات نگهش داره.
-همه دارن.
-آره ولی بعضیا تو 15 سالگی از دستش میدن.
-بعضیا یعنی خودت؟
-خودم و خیلیهای دیگه.
-خدا بیامرزه.
-ممنون همین کنارا پیاده میشم.
-هنوز که به دانشگاه نرسیدی جَوون.
-...
-بفرما.
-خدافظ.