بعد از تعطیلات نوروز سال نود، آقای مهندس دهقانی نظر مثبت هییت مدیره شرکت پرداگستر را به زور گرفته بود تا با سود بخش مشاوره مدیریت یک برند جدید آموزشی ایجاد کند. او تصمیم گرفته بود از سابقه هجده ساله آموزشی پرداگستر استفاده کند و یک شخصیت جدید بسازد و از عنوان پرداگستری که بایگانی سوابق آموزشی آن خودش یک اتاق لازم داشت و تازه از بهار خانم دختر بزرگش هم براش عزیزتر بود بگذرد. گوشی تلفن رو برداشته بود: مقدم کجایی؟؟ من جواب دادم: پایین اولین پله ساختمان پرداگستر، در جواب گفت: بدو بیا که کلی کار داریم.راست پله ها رو گرفتم که برم بالا دیدم کارگر و بنا با وسایلشون از پله ها پایین می آیند، همه جا گچ بود و خاک. وارد شرکت که شدم دیگه پرداگستر نبود، نه اون اتاق های کوچک و راهروهای باریک و تاریک بودند و نه قفسه ها و زونکن ها و کتاب ها. یک سالن باز و بزرگ با دیوارهای سفید بدون وسایل، مهندس دهقانی یک میز کوچولو از میزهای کارشناس های شرکت رو گذاشته بود یک گوشه و انبوهی از فاکتورها و پرینت صورت های مالی زیر دستش بود. از زمستان سال قبل قرارداد جدید آموزشی نبسته بود و فقط پروژه های مشاوره رو فشرده انجام داده بود. دو واحد آپارتمان اداری رو با هم یکی کرده بود و پروژه بنایی رو به سرعت جلو برده بود. درست از اول سال برای چندیمن بار باهم شروع کردیم. قرامون بازهم مثل قبل شد، آموزش با من و مشاوره با ایشون. حدود یک ماه طول کشید تا آموزش ما شد "مدرسه عالی مدیریت".
عکس ها مربوط به اون سالن بزرگ است که تنها پنجره اش به بیرون، شد اتاق مدیر آموزش که البته هیچوقت درب نداشت.