ویرگول
ورودثبت نام
سارای
سارای
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

خرده داستان‌های بی‌اهمیت.7

یک همسفر شبانه تازه پیدا کرده‌ام. اگر اتوبوس‌های ساعت 10 شب به بعد را سوار شوم او را می‌بینم. زنی با یونیفرم و مقنعه سورمه‌ای و چادر کش‌دار مشکی که یعنی در یک جای رسمی کار می‌کند، بانک که نیست، مدرسه هم نیست، احتمالا شرکتی خصوصی باشد. دولتی اگر بود، زودتر تعطیل می‌شد. ته‌آرایشی که روی صورتش می‌بینم آزاردهنده‌است؛ کرم‌پودری که به رنگ پوستش نمی‌آید و تا آن ساعت شب مانده و پوستش را چرب و براق کرده، با رژ لب تقریبا تیره و خط چشم و ابروی مدادکشیده. همسفرم، هم‌محله‌ای است و در یک خیابان زندگی می‌کنیم. دوستش ندارم، مهربان نیست.

بی‌سرزمین‌تر از باد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید